I wanna be a dad🧸💙 p²¹
همونطور که بچه با حالت کیوتی توی بغلم خواب بود، رمز در رو زدم و وارد خونه شدم...
چراغا خاموش بود رفتم و وارد آشپزخونه شدم...چراغ رو روشن کردم. و جین هیونگ رو روی صندلی میز غذاخوری دیدم....
سلام آرومی دادم رفتم تو اتاقم و بچه رو گذاشتم روی گهوارش که تازه خریدیمـ..دوباره برگشتم توی اشپزخونه.....
نامجون « هیونگ بقیه کجان؟
جین « یونگی رفت خونه خودش.. جیمین هم پاش درد گرفت بهش مسکن دادم خوابید تو اتاقشه...جیهوپ نرفت خونش میخواس مواظب جیمین باشه....جونگکوک هم گفت میخواد بره بوسان دیدن خانوداش
نامجون « تهیونگ چی؟
راوی « جین آهی که انگار از سر ناراحتی بود کشید و گفت
جین« یکساعت بعد اینکه تو رفتی بیرون، داداش کوچیکه تهیونگ زنگ زد بهش
نامجون « از این حرفش تعجب کردم اخه، معمولا رابطه ته با دونسنگش خوب نیست..
نامی « چی گفت؟
جین « نامجونا...به خواهر تهیونگ تجاوز شده!
نامجون « واتتتت؟!
جین « نمیدونم داداشش گفت خواهر ته رفته بوده فروشگاه برای خرید تولد یکی از دوستای پسرش بعد زنگ زده بود به داداش کوچیکه ته که نظرشو بپرسه همون موقع صدای یه مرد میاد و صدای جیغ خواهر ته و بعدم تلفن قطع میشه. وفتی هم داداش ته میره پاساژ، تو انباری پاساژ خواهر ته رو غرق خون و با لباسای پاره پوره پیدا میکنه و از اونجایی که مامان بابای تهیونگ شهرستان نبودن اون چاره ای نداشت جز زنگ زدن به تهیونگ...تهیونگ هم عصبی و سراسیمه ماشینشو برمیداره و از خوابگاه میزنه بیرون....
نامجون « واییییی....الان حال خواهرش خوبه!؟
جین « برا همین بیدار بودم تا تهیونگ زنگ بزنه....
نامجون « حتما تهیونگ خیلی عصبی شده نع؟
جین« اوهوم...وقتی ماجرا رو شنید صورتش سرخ بود....
راوی « نامجون میخواست حرفی بزنه که صدای زنگ گوشیش به صدا در اومد...
نامی « یوبوسیو(الو)
؟؟: شاید نتونم مستقیم به تو و اون بچه و مادرش صدمه بزنم ولی هزاران راهکار مثل تجاوز، تصادف و حتی قتل بلدم....
تازه شروع شد داستان😈🤌🏻
چراغا خاموش بود رفتم و وارد آشپزخونه شدم...چراغ رو روشن کردم. و جین هیونگ رو روی صندلی میز غذاخوری دیدم....
سلام آرومی دادم رفتم تو اتاقم و بچه رو گذاشتم روی گهوارش که تازه خریدیمـ..دوباره برگشتم توی اشپزخونه.....
نامجون « هیونگ بقیه کجان؟
جین « یونگی رفت خونه خودش.. جیمین هم پاش درد گرفت بهش مسکن دادم خوابید تو اتاقشه...جیهوپ نرفت خونش میخواس مواظب جیمین باشه....جونگکوک هم گفت میخواد بره بوسان دیدن خانوداش
نامجون « تهیونگ چی؟
راوی « جین آهی که انگار از سر ناراحتی بود کشید و گفت
جین« یکساعت بعد اینکه تو رفتی بیرون، داداش کوچیکه تهیونگ زنگ زد بهش
نامجون « از این حرفش تعجب کردم اخه، معمولا رابطه ته با دونسنگش خوب نیست..
نامی « چی گفت؟
جین « نامجونا...به خواهر تهیونگ تجاوز شده!
نامجون « واتتتت؟!
جین « نمیدونم داداشش گفت خواهر ته رفته بوده فروشگاه برای خرید تولد یکی از دوستای پسرش بعد زنگ زده بود به داداش کوچیکه ته که نظرشو بپرسه همون موقع صدای یه مرد میاد و صدای جیغ خواهر ته و بعدم تلفن قطع میشه. وفتی هم داداش ته میره پاساژ، تو انباری پاساژ خواهر ته رو غرق خون و با لباسای پاره پوره پیدا میکنه و از اونجایی که مامان بابای تهیونگ شهرستان نبودن اون چاره ای نداشت جز زنگ زدن به تهیونگ...تهیونگ هم عصبی و سراسیمه ماشینشو برمیداره و از خوابگاه میزنه بیرون....
نامجون « واییییی....الان حال خواهرش خوبه!؟
جین « برا همین بیدار بودم تا تهیونگ زنگ بزنه....
نامجون « حتما تهیونگ خیلی عصبی شده نع؟
جین« اوهوم...وقتی ماجرا رو شنید صورتش سرخ بود....
راوی « نامجون میخواست حرفی بزنه که صدای زنگ گوشیش به صدا در اومد...
نامی « یوبوسیو(الو)
؟؟: شاید نتونم مستقیم به تو و اون بچه و مادرش صدمه بزنم ولی هزاران راهکار مثل تجاوز، تصادف و حتی قتل بلدم....
تازه شروع شد داستان😈🤌🏻
۵۷.۵k
۲۸ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.