ماه یخی پارت ۳۱
ماه یخی پارت ۳۱
از دید چویا
امروز خیلی پرونده رو سرم ریخته بود خسته بودم داشتم می رفتم خونه که یه دختریرو روی زمین دیدم بیهوش بود
چویا : این یارو یکم اشنا نیست
رفتم نزدیک تر و دیدم طرف بدنش پر از خونه به صورتش که نگاه کردم دیدم میکوعه تکونش دادم ولی جواب نداد
چویا : میکوووو چانننن
سریع بردمش بیمارستان خیلی نگرانش بودم دکتر بهم گفت
دکتر : زخماش سطحی هست و زخم ها و خون ها بخاطر ضربه هست و روی بدنش پر از جای چیزی مثل شلاق بوده فعلا بیهوشه اگه بخواین میتونین ببینیدش به زودی بیدار میشه
وقتی اینو شنیدم نفس عمیقی کشیدم ولی خیلی عصبانی بودم باید هر جور که شده اون کسی که این بلا رو سر میکو اورده رو پیدا کنم و هرچی درد به میکو داده رو تلافی کنم
رفتم و پیش تخت میکو نشستم و تقریبا بعد از ۱۰ دقیقه بیدار شد و خیلی بی حال بود از چشماش معلوم بود که درد داشت
از دید میکو
وقتی چشامو باز کردم تار میدیدم کل بدنم درد میکرد نمیتونستم تکون بخورم فکر کردم بازم فئودور پیشم نشسته ولی وقتی کنارمو نگاه کردم خیلی خوشحال شدم چویا بود بعد از این اتفاقات بهترین چیزی بود که میتونستم تصور کنم ولی دلم نمی خواست اونو ناراحت ببینم وقتی دید که به هوش اومدم از صورتش معلوم بود که نمیدونست حوشحال باشه یا ناراحت من یه لبخند زدمو گفتم
میکو : چویا خوشحالم....که میبینمت
چویا : خیلی نگرانت بودم
میکو : چیزی .. نیست فقط یه زخم ... سطحیه
چویا : ......
از دید چویا
خیلی ناراحت بودم میکو همیشه حتی اگه حالش بد بوده یا ناراحت بوده لبخند میزده تا کسی ناراحت نباشه
چویا : نیازی نیست که تظاهر کنی که خوبی میدونم که درد داری از چشمات معلومه شاید بتونی خودتو خوب نشون بدی ولی چشماتو نمیتونی تغییر بدی
میکو لبخندش شروع به لرزیدن کرد و گریه کرد
میکو : میتر.... سیدم ...دیگه.... ن...نتونم ..ببینمت...
من میکو رو بغل کردم
چویا : نگران نباش دیگه نمیزارم از پیشم دور بشی دیگه نمیزارم اتفاقی برات بیوفته
گذر زمان یک روز بعد
از دید راوی
امروز میکو داره از بیمارستان مرخص میشه و میره خونه
چویا : میکو می خوای از این به بعد با هم هم خونه بشیم اینطوری بیشتر حواسم بهت باشه تا اتفاقی برات نیوفته
میکو یکم قرمز شد و گفت
میکو : با .... باشه
میکو رفت و وسایلی که برای زندگی نیاز داشت رو برداشت و رفت خونه چویا
چویا : میتونی توی این اتاق باشی
میکو : ممنون
چویا : من برات از موری سان مرخصی میگیرم
میکو : بازم ازت ممنونم
از دید چویا
امروز خیلی پرونده رو سرم ریخته بود خسته بودم داشتم می رفتم خونه که یه دختریرو روی زمین دیدم بیهوش بود
چویا : این یارو یکم اشنا نیست
رفتم نزدیک تر و دیدم طرف بدنش پر از خونه به صورتش که نگاه کردم دیدم میکوعه تکونش دادم ولی جواب نداد
چویا : میکوووو چانننن
سریع بردمش بیمارستان خیلی نگرانش بودم دکتر بهم گفت
دکتر : زخماش سطحی هست و زخم ها و خون ها بخاطر ضربه هست و روی بدنش پر از جای چیزی مثل شلاق بوده فعلا بیهوشه اگه بخواین میتونین ببینیدش به زودی بیدار میشه
وقتی اینو شنیدم نفس عمیقی کشیدم ولی خیلی عصبانی بودم باید هر جور که شده اون کسی که این بلا رو سر میکو اورده رو پیدا کنم و هرچی درد به میکو داده رو تلافی کنم
رفتم و پیش تخت میکو نشستم و تقریبا بعد از ۱۰ دقیقه بیدار شد و خیلی بی حال بود از چشماش معلوم بود که درد داشت
از دید میکو
وقتی چشامو باز کردم تار میدیدم کل بدنم درد میکرد نمیتونستم تکون بخورم فکر کردم بازم فئودور پیشم نشسته ولی وقتی کنارمو نگاه کردم خیلی خوشحال شدم چویا بود بعد از این اتفاقات بهترین چیزی بود که میتونستم تصور کنم ولی دلم نمی خواست اونو ناراحت ببینم وقتی دید که به هوش اومدم از صورتش معلوم بود که نمیدونست حوشحال باشه یا ناراحت من یه لبخند زدمو گفتم
میکو : چویا خوشحالم....که میبینمت
چویا : خیلی نگرانت بودم
میکو : چیزی .. نیست فقط یه زخم ... سطحیه
چویا : ......
از دید چویا
خیلی ناراحت بودم میکو همیشه حتی اگه حالش بد بوده یا ناراحت بوده لبخند میزده تا کسی ناراحت نباشه
چویا : نیازی نیست که تظاهر کنی که خوبی میدونم که درد داری از چشمات معلومه شاید بتونی خودتو خوب نشون بدی ولی چشماتو نمیتونی تغییر بدی
میکو لبخندش شروع به لرزیدن کرد و گریه کرد
میکو : میتر.... سیدم ...دیگه.... ن...نتونم ..ببینمت...
من میکو رو بغل کردم
چویا : نگران نباش دیگه نمیزارم از پیشم دور بشی دیگه نمیزارم اتفاقی برات بیوفته
گذر زمان یک روز بعد
از دید راوی
امروز میکو داره از بیمارستان مرخص میشه و میره خونه
چویا : میکو می خوای از این به بعد با هم هم خونه بشیم اینطوری بیشتر حواسم بهت باشه تا اتفاقی برات نیوفته
میکو یکم قرمز شد و گفت
میکو : با .... باشه
میکو رفت و وسایلی که برای زندگی نیاز داشت رو برداشت و رفت خونه چویا
چویا : میتونی توی این اتاق باشی
میکو : ممنون
چویا : من برات از موری سان مرخصی میگیرم
میکو : بازم ازت ممنونم
۳.۷k
۲۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.