تک پارتی پارت 2
هیونجین: وقتی پریودی و ....
امروز تایم پریودیت بود
هر ماه همین موضوع بود البته خجالت میکشیدی به شوهرت بگی
هروقت پریود میشی شبا اصلا نمیتونی بخوابی و همینطور نمیزاشتی شوهرت بخوابه
امروز زیادی خسته بود و از این میترسیدی که امشبم نتونه با خیال راحت بخوابه
برای همین اتاق جدا برای خودت درست کردی
ا.ت: هیونااا من امشب...اینجا میخوابم...
نگاهشو از تلوزیون گرفت و داد به تو
ابرو هاش بالا افتاد و گفت
هیونجین؛ چرا؟!
ا.ت:...چرا نداره...میخوام اینجا بخوابم...
هیونجین:یهویی؟!
سرتو به معنی باشه بالا پایین بردی
هیونجین:فکر میکردم شاید امشب بتونی خستگیمو برتر کنی(چشمک)
ا.ت؛یاااا...نمیشه...
و زود به اتاقی که قرار بود بخوابی رفتی
روی تخت دراز کشیدی اما اصلا خوابت نمیبرد
اروم لب زدی
ا.ت؛لعنتی..
دستات دور شکمت بود و زیادی درد میکرد
داشتی به هیونجین فکر میکردی که الان خوابه؟
از دستت حتما ناراحته .. فردا باید میگفتی قضیه رو.
پلکاتو روی هم گذاشتی .. بعد از چند دقیقه بازشون کردی هنوزم از درد زیاد خوابت نمیبرد
تصمیم گرفتی یه مسکن بخوری تا بلکه دردش کم بشه
از روی تخت بلند شدی
به سمت در رفتیو اروم دستگیرشو پایین کشیدی
چراغا خاموش بود و فقط نور ماه بود که یکمی خونه رو روشن نگه داشته بود
اروم از پله ها پایین اومدی به سمت اشپز خونه رفتی
در یخچالو باز کردی و پارچ اب سردو از توش دراوردی
قرصو همراه با اب خوردی
که دستای یکی دور کمرت حلقه شد
میدونستی کیه
هیونجین بود از دستای لاغر و مردونش میتونستی حدس بزنی
سرشو روی شونت گذاشت
و با لحن ارومی لب زد
هیونجین:بازم...عادت ماهانه...؟
اروم سرتو تکون دادی
ا.ت؛چرا .. نخوابیدی..؟
سرشو بالا اورد و به نگاه کرد
هیونجین:من بدون تو چجوری بخوابم
ا.ت؛بیخیال...امشبو یکی از بالشارو بغل کن
هیونجین:..بالش که جای تورو نمیده...اصلا چرا نمیخوای پیشم بخوابی؟ کاری کردم ناراحت شی؟
مثل پسر بچه مظلومی حرف میزد برا این لحنش خندم گرفت و برگشتم سمتش
ا.ت:خب..راستش..خودتم میدونی من عادت ماهانه دارم...امشبم مث ماه های دیگه نمیتونم بخوابم..نمیخوام توهم بد خواب شی.
خنده ای کرد
هیونجین:نگران منی؟! نگران نباش من مشکلی باهاش ندارم..
میخواستی چیزی بگی که از مچت گرفت و به سمت اتاق مشترکتون رفتید
به سمت تخت هلت داد و خودشم روی تخت نشست و دراز کشید
ا.ت؛هیونااا
هیونجین:هیونا نداریم
تورو تو اغوش بزرگ و گرمش گرفت
و چشماشو بست
انگار ول کنت نبود
پس بیخیال شدی و دستاتو روی دستای گرم و مردونش گذاشتی
امروز تایم پریودیت بود
هر ماه همین موضوع بود البته خجالت میکشیدی به شوهرت بگی
هروقت پریود میشی شبا اصلا نمیتونی بخوابی و همینطور نمیزاشتی شوهرت بخوابه
امروز زیادی خسته بود و از این میترسیدی که امشبم نتونه با خیال راحت بخوابه
برای همین اتاق جدا برای خودت درست کردی
ا.ت: هیونااا من امشب...اینجا میخوابم...
نگاهشو از تلوزیون گرفت و داد به تو
ابرو هاش بالا افتاد و گفت
هیونجین؛ چرا؟!
ا.ت:...چرا نداره...میخوام اینجا بخوابم...
هیونجین:یهویی؟!
سرتو به معنی باشه بالا پایین بردی
هیونجین:فکر میکردم شاید امشب بتونی خستگیمو برتر کنی(چشمک)
ا.ت؛یاااا...نمیشه...
و زود به اتاقی که قرار بود بخوابی رفتی
روی تخت دراز کشیدی اما اصلا خوابت نمیبرد
اروم لب زدی
ا.ت؛لعنتی..
دستات دور شکمت بود و زیادی درد میکرد
داشتی به هیونجین فکر میکردی که الان خوابه؟
از دستت حتما ناراحته .. فردا باید میگفتی قضیه رو.
پلکاتو روی هم گذاشتی .. بعد از چند دقیقه بازشون کردی هنوزم از درد زیاد خوابت نمیبرد
تصمیم گرفتی یه مسکن بخوری تا بلکه دردش کم بشه
از روی تخت بلند شدی
به سمت در رفتیو اروم دستگیرشو پایین کشیدی
چراغا خاموش بود و فقط نور ماه بود که یکمی خونه رو روشن نگه داشته بود
اروم از پله ها پایین اومدی به سمت اشپز خونه رفتی
در یخچالو باز کردی و پارچ اب سردو از توش دراوردی
قرصو همراه با اب خوردی
که دستای یکی دور کمرت حلقه شد
میدونستی کیه
هیونجین بود از دستای لاغر و مردونش میتونستی حدس بزنی
سرشو روی شونت گذاشت
و با لحن ارومی لب زد
هیونجین:بازم...عادت ماهانه...؟
اروم سرتو تکون دادی
ا.ت؛چرا .. نخوابیدی..؟
سرشو بالا اورد و به نگاه کرد
هیونجین:من بدون تو چجوری بخوابم
ا.ت؛بیخیال...امشبو یکی از بالشارو بغل کن
هیونجین:..بالش که جای تورو نمیده...اصلا چرا نمیخوای پیشم بخوابی؟ کاری کردم ناراحت شی؟
مثل پسر بچه مظلومی حرف میزد برا این لحنش خندم گرفت و برگشتم سمتش
ا.ت:خب..راستش..خودتم میدونی من عادت ماهانه دارم...امشبم مث ماه های دیگه نمیتونم بخوابم..نمیخوام توهم بد خواب شی.
خنده ای کرد
هیونجین:نگران منی؟! نگران نباش من مشکلی باهاش ندارم..
میخواستی چیزی بگی که از مچت گرفت و به سمت اتاق مشترکتون رفتید
به سمت تخت هلت داد و خودشم روی تخت نشست و دراز کشید
ا.ت؛هیونااا
هیونجین:هیونا نداریم
تورو تو اغوش بزرگ و گرمش گرفت
و چشماشو بست
انگار ول کنت نبود
پس بیخیال شدی و دستاتو روی دستای گرم و مردونش گذاشتی
۷.۰k
۱۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.