گردنبند جادویی قسمت اخر
سوهو سر رسید و دست ملیس رو کشید عقب ملیس رو زمین پخش و سوهو شروع کرد ضربه زدم به ملیس و در آخر هم با یه ملیه زد به سر ملیس ،ملیس رو زمین افتاد و بیهوش شد . سوهو رفت سراغ یونا دست و پای یونا رو باز کرد و بغلش کرد و بردش توی ماشین و راهی خونه شد .
♡ سر راه رفتم براش لباس گرفتم ( عکسش رو میزارم ) آخه کل لباسش خونی بود . و راهی خونه شدیم لباس هاشو عوض کردم ( دوستان گل خواهش میکنم منحرف نشین چون مثبت ۱۸ سال نیست ) و لباسای جدید رو تنش کردم . رفتم پایین و شام درست کردم و رفتم تا یونا رو بیدار کنم < بچه ها یونا توی خواب حرف میزنه > با چیزی که شنیدم سر جام میخکوب شدم یونا داشت توی خواب میگفت مامان بابا من بلاخره یکیو پیدا کردم که دوسم داره منم دوسش دارم اسمش هم سوهو هست اون آدم خوبیه و میتونه از من مراقبت کنه . سریع رفتم و یونا رو بغل کردم .
_ شنیدم توی خواب حرف زدی هاا ( خنده )
+ من کجام ؟
_ خونه ی من ماجرای ملیس کامل حل شد نگرانش نباش
+ چرا لباسام عوض شده ؟
_ خونی بود . من برات عوض کردم نگران نباش چیزی نشده
+ مرسی بابت همه چی ممنون
♡ مطمئن شدم که دوسم داره منم که دوسش دارم بیشتر از همه چی واسه همین رفتم سر اصل مطلب
_ میخام یه چیزی بگم بهت
+ اوم بگو
_ راستش من .. من دو..س..ت دارم
+ غذا پرید توی گلوم
چی ؟
منم دوست دارمممم
< و سال های سال یونا و سوهو کنار هم زندگی کردن >
۴ سال بعد
+ پدصگ پاشو بیا اینجا
# نمیام
+ چرا
# منو میزنی مامان
+ نه نمیزنم
# نمیام
_ دوباره چتون شده
+ نمیاد اتاقشو تمیز کنه
_ خب مامان راست میگه دیگه. برو تمیز کن
# باشههههه
امیدوارم دوس داشته باشین این رمان رو، پایانننننن
♡ سر راه رفتم براش لباس گرفتم ( عکسش رو میزارم ) آخه کل لباسش خونی بود . و راهی خونه شدیم لباس هاشو عوض کردم ( دوستان گل خواهش میکنم منحرف نشین چون مثبت ۱۸ سال نیست ) و لباسای جدید رو تنش کردم . رفتم پایین و شام درست کردم و رفتم تا یونا رو بیدار کنم < بچه ها یونا توی خواب حرف میزنه > با چیزی که شنیدم سر جام میخکوب شدم یونا داشت توی خواب میگفت مامان بابا من بلاخره یکیو پیدا کردم که دوسم داره منم دوسش دارم اسمش هم سوهو هست اون آدم خوبیه و میتونه از من مراقبت کنه . سریع رفتم و یونا رو بغل کردم .
_ شنیدم توی خواب حرف زدی هاا ( خنده )
+ من کجام ؟
_ خونه ی من ماجرای ملیس کامل حل شد نگرانش نباش
+ چرا لباسام عوض شده ؟
_ خونی بود . من برات عوض کردم نگران نباش چیزی نشده
+ مرسی بابت همه چی ممنون
♡ مطمئن شدم که دوسم داره منم که دوسش دارم بیشتر از همه چی واسه همین رفتم سر اصل مطلب
_ میخام یه چیزی بگم بهت
+ اوم بگو
_ راستش من .. من دو..س..ت دارم
+ غذا پرید توی گلوم
چی ؟
منم دوست دارمممم
< و سال های سال یونا و سوهو کنار هم زندگی کردن >
۴ سال بعد
+ پدصگ پاشو بیا اینجا
# نمیام
+ چرا
# منو میزنی مامان
+ نه نمیزنم
# نمیام
_ دوباره چتون شده
+ نمیاد اتاقشو تمیز کنه
_ خب مامان راست میگه دیگه. برو تمیز کن
# باشههههه
امیدوارم دوس داشته باشین این رمان رو، پایانننننن
۱۰.۹k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.