《رومان دریای آبی》
《رومان دریای آبی》
پارت 19
{صبح روزه بعد}
صبح با نوره خورشید که به صورتش میخورد بیدار شد
و نگاهش رفت سمت مبلی که دیشب شوهرش روش خوابید بود
اما با مبل خالی مواجه شد
یعنی صبح به این زودی کجا رفته بود
هنوزم نگاهش روی مبل بود که با صدای در نگاهش رفت سمت در
صدای سون هی از پشت در اومد
سون هی : اجازه هست زن داداش
ات : بله بفرمایید
سون هی با یه پاکت که توی دستش بود وارد اوتاق شد و به ات که روی تخت نشسته نگاه کرد
و چشمکی به ات زد به لباسش اشاره کرد با لبخند گفت
سون هی : انگار دیشب واقعا بهتون خوش گذشته
ات اصلا یادش نبود که هنوز لباس جیمین رو بوشیده
زود ملافه روی تخت رو روی خود اش کشید و گفت
ات : نه اصلا اینجوری که فکر میکنی نیست
سون هی با نگاه سوالی به ات نگاه کرد و کنارش روی تخت نشست
ات به مبلی که توی اوتاق بود اشاره کرد
سون هی : یعنی چی داری میگی شما جدا خوابیدین
ات نگاهش روبه به زمین دوخت و چیزی نگفت سون هی نفسه کشید
سون هی : نمیدونم چی بگم اما مادرم نباید بفعمه که ازدواج
شما سوریه اگه مادرم بفهمه حتا نمیتونم هدس بزنم
که چیکار میکنه
ات : باشه متوجه شدم
ات که انگار چیزی یادش اومده به سون هی نگاه کرد
ات : سون هی جیمین کجا رفته
سون هی لبخنده نرمی زد
سون هی : رفته بود برات لباس بیاره
ات : این وقت صبح
سون هی خنده بلندی کرد و روبه ات گفت
سون هی : زن داداش خوشگلم باید بگی ظهر
ات به ساعتی که کنار تخت بود نگاه کرد ساعت ۱۱ رو نشون میداد
ات : چرا بیدارم نکردی
سون هی پاکتی که توی دستش بود روبه ات داد
سون هی : این لباس رو بپوش و بیا پایین
ات : باشه ولی
سون هی که درحال جارج شدن از اوتاق بود به سمت ات برگشت
سون هی : چیزی شده نکنه از لباس خوشت نمیومده
ات : نه اینطور نیست این لباس رو جیمین خریده
سون هی لبخندی زد و گفت
سون هی : اره داداشم سلیقش توی لباس عالیه
بعد از گفتن این حرف از اوتاق خارج شد ات به سمت حمام رفت
و بعد از گزفت دوشه کوتاه و پوشیدن لباسی که جیمین براش خریده
بود از حمام بیرون اومد موهاش رو خوشک کرد
و با یه ارایش ساده کرد توی اینه به لباسی که پوشیده بود نگاه کرد
ات......
واقعا سلیقش توی لباس خوبه اما الان خودش کجاست
از اوتاق بیرون رفتم توی سالون مادر پدر جیمین و سون هی توی سالون
نسشته بودن منم رفتم و به همه صبح بخیر گفتم
و کنار سون هی نشستم خیلی کجکاو بودم
برای همین اروم جوری که فقد سون هی بشنوه گفتم
ات : سون هی جیمین کجاست
سون هی : اون بعد ار اینکه برات لباس اورد رفت تا برای رفتن به سئول
بلیت بگیره چرا نکنه نگرانش شدی
ات میخواست جواب سون هی رو بده که ما حرف مادر جیمین نگاهشون
رفت سمت اون
م/جیمین : ...........
ادامه دارد؟؟؟؟؟؟؟
اسلاید ۲ لباس ات
پارت 19
{صبح روزه بعد}
صبح با نوره خورشید که به صورتش میخورد بیدار شد
و نگاهش رفت سمت مبلی که دیشب شوهرش روش خوابید بود
اما با مبل خالی مواجه شد
یعنی صبح به این زودی کجا رفته بود
هنوزم نگاهش روی مبل بود که با صدای در نگاهش رفت سمت در
صدای سون هی از پشت در اومد
سون هی : اجازه هست زن داداش
ات : بله بفرمایید
سون هی با یه پاکت که توی دستش بود وارد اوتاق شد و به ات که روی تخت نشسته نگاه کرد
و چشمکی به ات زد به لباسش اشاره کرد با لبخند گفت
سون هی : انگار دیشب واقعا بهتون خوش گذشته
ات اصلا یادش نبود که هنوز لباس جیمین رو بوشیده
زود ملافه روی تخت رو روی خود اش کشید و گفت
ات : نه اصلا اینجوری که فکر میکنی نیست
سون هی با نگاه سوالی به ات نگاه کرد و کنارش روی تخت نشست
ات به مبلی که توی اوتاق بود اشاره کرد
سون هی : یعنی چی داری میگی شما جدا خوابیدین
ات نگاهش روبه به زمین دوخت و چیزی نگفت سون هی نفسه کشید
سون هی : نمیدونم چی بگم اما مادرم نباید بفعمه که ازدواج
شما سوریه اگه مادرم بفهمه حتا نمیتونم هدس بزنم
که چیکار میکنه
ات : باشه متوجه شدم
ات که انگار چیزی یادش اومده به سون هی نگاه کرد
ات : سون هی جیمین کجا رفته
سون هی لبخنده نرمی زد
سون هی : رفته بود برات لباس بیاره
ات : این وقت صبح
سون هی خنده بلندی کرد و روبه ات گفت
سون هی : زن داداش خوشگلم باید بگی ظهر
ات به ساعتی که کنار تخت بود نگاه کرد ساعت ۱۱ رو نشون میداد
ات : چرا بیدارم نکردی
سون هی پاکتی که توی دستش بود روبه ات داد
سون هی : این لباس رو بپوش و بیا پایین
ات : باشه ولی
سون هی که درحال جارج شدن از اوتاق بود به سمت ات برگشت
سون هی : چیزی شده نکنه از لباس خوشت نمیومده
ات : نه اینطور نیست این لباس رو جیمین خریده
سون هی لبخندی زد و گفت
سون هی : اره داداشم سلیقش توی لباس عالیه
بعد از گفتن این حرف از اوتاق خارج شد ات به سمت حمام رفت
و بعد از گزفت دوشه کوتاه و پوشیدن لباسی که جیمین براش خریده
بود از حمام بیرون اومد موهاش رو خوشک کرد
و با یه ارایش ساده کرد توی اینه به لباسی که پوشیده بود نگاه کرد
ات......
واقعا سلیقش توی لباس خوبه اما الان خودش کجاست
از اوتاق بیرون رفتم توی سالون مادر پدر جیمین و سون هی توی سالون
نسشته بودن منم رفتم و به همه صبح بخیر گفتم
و کنار سون هی نشستم خیلی کجکاو بودم
برای همین اروم جوری که فقد سون هی بشنوه گفتم
ات : سون هی جیمین کجاست
سون هی : اون بعد ار اینکه برات لباس اورد رفت تا برای رفتن به سئول
بلیت بگیره چرا نکنه نگرانش شدی
ات میخواست جواب سون هی رو بده که ما حرف مادر جیمین نگاهشون
رفت سمت اون
م/جیمین : ...........
ادامه دارد؟؟؟؟؟؟؟
اسلاید ۲ لباس ات
۱۴۸
۱۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.