parte: 2
parte: 2
♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆
و یک کوچه ی تاریک با شیب بالا دید.
رزان سعی کرد چمدونشو از اون شیب بالا ببره و سر نخوره.
اونجا پر از خونه های چوبی بود که برقاشون خاموش بود . از نظر رزان اونجا هیچ انسانی زندگی نمیکرد.
دستاش توی اون شب سرد کریسمس داشت یخ میزد.
یهو آخر کوچه یه خونهی چوبی قشنگ دید که برقش روشن بود.
امیدش بیشتر شد که شاید اون خونه، خونه ی جنی باشد.
قدماشو استوار تر ورداشت.
در زد و موهاشو مرطب کرد تا جنی احساس نکنه که رزان خسته شده.
یه صدایی از توی خونه می اومد.
_رزانننننن(باداد)
یهو جنی پرید بغل رزان.
وگفت:(
_دلم واست تنگ شدهه بود.
رزانو داخله خونه برد.
اونو روی مبلگذاشت و بهش گفت :(
_معلوم خسته ایی بشین تا برات یه چیز گرم بیارم♡
رزانم قبول کرد .
جنی خونرو با زرد کلاسیک تظعین کرده بود . و این مار جنی اونو یاد لیسا مینداخت .
یک ماه بعد از مرگ لیسا رزان اومده بود خونه ی جنی.
و........
#ادامه.فردااا
#اسم.داستان.هنوز انتخاب نکردم
♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆
و یک کوچه ی تاریک با شیب بالا دید.
رزان سعی کرد چمدونشو از اون شیب بالا ببره و سر نخوره.
اونجا پر از خونه های چوبی بود که برقاشون خاموش بود . از نظر رزان اونجا هیچ انسانی زندگی نمیکرد.
دستاش توی اون شب سرد کریسمس داشت یخ میزد.
یهو آخر کوچه یه خونهی چوبی قشنگ دید که برقش روشن بود.
امیدش بیشتر شد که شاید اون خونه، خونه ی جنی باشد.
قدماشو استوار تر ورداشت.
در زد و موهاشو مرطب کرد تا جنی احساس نکنه که رزان خسته شده.
یه صدایی از توی خونه می اومد.
_رزانننننن(باداد)
یهو جنی پرید بغل رزان.
وگفت:(
_دلم واست تنگ شدهه بود.
رزانو داخله خونه برد.
اونو روی مبلگذاشت و بهش گفت :(
_معلوم خسته ایی بشین تا برات یه چیز گرم بیارم♡
رزانم قبول کرد .
جنی خونرو با زرد کلاسیک تظعین کرده بود . و این مار جنی اونو یاد لیسا مینداخت .
یک ماه بعد از مرگ لیسا رزان اومده بود خونه ی جنی.
و........
#ادامه.فردااا
#اسم.داستان.هنوز انتخاب نکردم
۹۸۵
۰۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.