فیک جونگکوک:زیرزمین
فیک جونگکوک:زیرزمین
part⁶³
ویو ا.ت
جونگکوک لباشو از لبام جدا کرد نفس نفس میزد
بعد بدون اینکه چیزی بگه بزاره که من چیزی بگم رفت گردنمو ما*رک میزاشت
جونگکوک همین طوری داشت گردنمو ما*رک میزاشت همه جای گردنمو لیس زده بود من بهش گفتم...
+ولم کن بزار برم
ویو ا.ت
اینو به جونگکوک گفتم دیگه گردنمو ول کرد توی چشمام با اوننگاه خمارش به زل زد صورتش بهم نزدیک کرد اینقدر که نفسامون به هم میخورد بهم گفت...
_فکر کردی ولت میکنم تو دیگه مال منی عمرا از دستت بدم(خمار)
+نمی خوای بدونی که من میخوام بمونم یا نه
_دو بار بهت گفتم که حتی اگه هم نمی خوای مال منی تو فقط فقط مال منی(خمار)
ویو ا.ت
جونگکوک اینو گفت دوباره شروع کرد ازم لب گرفتن
جونگکوک دستش رو گذاشت روی شلوارم زیپ شلوارمو باز کرد
تقلا کرد تا آمدم دستمو بزارم تا زیپ شلوارم رو ببندم ام با دوتا دستاش دستامو گرفت برد بالا سرم با دست چیش دوتا دستامو بالا سرم قفل کرد
دیگه نمی تونستم دستامو تکون بدم
چشمامو باز کردم که دیدم جونگکوک با دست راستش داره زیپ سوارش رو باز میکنه که
جونگکوک لبامو خیلی خیلی محکم گاز کردم که چشمامو پستم و از چشمام اشک آمد بیرون
نمی خواستم همچین اتفاقی بیوفته
اره درسته من جونگکوک رو دوست دارم ولی نمی خوام همچین اتفاقی بیفته
نمی تونستم تکون بخورم
همون موقع گوشیه جونگکوک زنگ خورد اولش بهش اهمیتی نداد قطع شد
ولی بعد دوباره زنگ خورد
جونگکوک وقتی میخواست شلوارم م رو در بیاره از روم بلند شد و گوشیش رو برداشت اون موقع بهترین موقع بود که برم
ولی جونگکوک دستمو گرفته بود
تلفونشو جواب داد...
مکالمه جونگکوک
_الان نمی تونم بیام(عصبی)
.................................
_بهت میگم الان نمی تونم بیام(خیلی عصبی)
.................................
_اعه..باشه میام
ویو ا.ت
وای میخواد بره چه خوب میتونم برم
جونگکوک تلفونشو قطع کرد بهم گفت....
_مثل اینکه نمی تونم بقیه ای کارمو انجام بدم اما وقتی برگشتم ادامشو میریم بیبی تا اون موقع منتظرم باش
ویو ا.ت
من بهش هیچی نگفتم جونگکوک یه بوسه ای کوچیک روی لبم گذاشت بعد دستمو ول کرد زیپ شلوارو بست بلند شد از اتاق رفت بیرون منم از جام بلند شدم زیپ شلوارمو بستم تو آینه خودمو نگاه کردم
لبام سرخ سرخ شده بودند گردن ام کبود بود
بعد از اتاق رفتم بیرون خونه ای خیلی بزرگی بود آنا اهمیت ندادام از پله ها رفتم پایین پایین خدمتکار بود از خدمتکار پرسید ام...
part⁶³
ویو ا.ت
جونگکوک لباشو از لبام جدا کرد نفس نفس میزد
بعد بدون اینکه چیزی بگه بزاره که من چیزی بگم رفت گردنمو ما*رک میزاشت
جونگکوک همین طوری داشت گردنمو ما*رک میزاشت همه جای گردنمو لیس زده بود من بهش گفتم...
+ولم کن بزار برم
ویو ا.ت
اینو به جونگکوک گفتم دیگه گردنمو ول کرد توی چشمام با اوننگاه خمارش به زل زد صورتش بهم نزدیک کرد اینقدر که نفسامون به هم میخورد بهم گفت...
_فکر کردی ولت میکنم تو دیگه مال منی عمرا از دستت بدم(خمار)
+نمی خوای بدونی که من میخوام بمونم یا نه
_دو بار بهت گفتم که حتی اگه هم نمی خوای مال منی تو فقط فقط مال منی(خمار)
ویو ا.ت
جونگکوک اینو گفت دوباره شروع کرد ازم لب گرفتن
جونگکوک دستش رو گذاشت روی شلوارم زیپ شلوارمو باز کرد
تقلا کرد تا آمدم دستمو بزارم تا زیپ شلوارم رو ببندم ام با دوتا دستاش دستامو گرفت برد بالا سرم با دست چیش دوتا دستامو بالا سرم قفل کرد
دیگه نمی تونستم دستامو تکون بدم
چشمامو باز کردم که دیدم جونگکوک با دست راستش داره زیپ سوارش رو باز میکنه که
جونگکوک لبامو خیلی خیلی محکم گاز کردم که چشمامو پستم و از چشمام اشک آمد بیرون
نمی خواستم همچین اتفاقی بیوفته
اره درسته من جونگکوک رو دوست دارم ولی نمی خوام همچین اتفاقی بیفته
نمی تونستم تکون بخورم
همون موقع گوشیه جونگکوک زنگ خورد اولش بهش اهمیتی نداد قطع شد
ولی بعد دوباره زنگ خورد
جونگکوک وقتی میخواست شلوارم م رو در بیاره از روم بلند شد و گوشیش رو برداشت اون موقع بهترین موقع بود که برم
ولی جونگکوک دستمو گرفته بود
تلفونشو جواب داد...
مکالمه جونگکوک
_الان نمی تونم بیام(عصبی)
.................................
_بهت میگم الان نمی تونم بیام(خیلی عصبی)
.................................
_اعه..باشه میام
ویو ا.ت
وای میخواد بره چه خوب میتونم برم
جونگکوک تلفونشو قطع کرد بهم گفت....
_مثل اینکه نمی تونم بقیه ای کارمو انجام بدم اما وقتی برگشتم ادامشو میریم بیبی تا اون موقع منتظرم باش
ویو ا.ت
من بهش هیچی نگفتم جونگکوک یه بوسه ای کوچیک روی لبم گذاشت بعد دستمو ول کرد زیپ شلوارو بست بلند شد از اتاق رفت بیرون منم از جام بلند شدم زیپ شلوارمو بستم تو آینه خودمو نگاه کردم
لبام سرخ سرخ شده بودند گردن ام کبود بود
بعد از اتاق رفتم بیرون خونه ای خیلی بزرگی بود آنا اهمیت ندادام از پله ها رفتم پایین پایین خدمتکار بود از خدمتکار پرسید ام...
۷.۰k
۳۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.