THE SPY🖤🌘
THE SPY🖤🌘
PART|17
وارد عمارت شد.
دید خدمتکار ها درحال تمیزکاری هستن
اول باید با بکهیون تماس میگرفت پس باید یک گوشی پیدا میکرد.
رفت سمت یکی از خدمتکار ها که داشت تابلو های روی دیوار رو تمیز میکرد.
جیمین: سلام
_آا...سلام
جیمین:کمک نمیخوای؟
_نه ممنون...آم شما الان نباید درحال استراحت باشید؟؟
جیمین:چرا اما از صبح خیلی خوابیدم میخوام یکم تحرک داشته باشم
_آها
جیمین:راستی اسمت چیه؟من جیمینم
_او خوشبختم،منم رزم
جیمین:او چه اسم قشنگی
_ممنون
جیمین:آم میتونم گوشیت رو قرض بگیرم؟میدونی مامانم مریضه از دیروز هم بهش خبر ندادم میترسم حالش بد بشه
_خب راستش...
جیمین:سریع برش میگردونم
_نه مسأله اون نیست، من نمیدونم میتونم بهت بدم یا نه
جیمین که دید از این راه نمیتونه گوشی رو بگیره پس ترجیح داد از در دیگهای وارد شه.
یهو شروع کرد به گریه کردن.
_ااا..چیشد حالت خوبه؟
دستاشو گذاشت رو شونهی جیمین تا صورتش و ببینه
جیمین:میدونی..من(هق)خیلی(هق)بدبختم
_نه، برای چی این حرفو میزنی؟
جیمین:چون...چون بخاطر حال مادرم نمیتونم برم خونه چون قلبش ناراحته و ممکنه سکته کنه(هق)از طرفیم حال خودم خیلی بده(هق)کمرم(هق)درد میکنه(هق)سرم درد میکنه...
دختر که خیلی برای جیمین ناراحت شده بود شونه هاشو مالید و سعی کرد دلداریش بده
_طفلی...صبر کن برم از سرخدمتکار اجازه بگیرم ببینم میتونم بهت گوشی بدم و ازش قرص بگیرم برای سر و کمرت
جیمین درحالی که دماغشو میکشید بالا سرش و تکون داد
جیمین: مرسی... واقعا ازت ممنونم،ولی نمیخواد دیگه برای گوشی بهش چیزی بگی
دختر که تعجب کرده بود پرسیده
_برای چی؟مگه نمیخواستی به مامانت خبر بدی؟
جیمین:چرا ولی اگه بهش بگم تصادف کردم خیلی حالش بد میشه، بهش نگم بهتره اونجوری فکر میکنه رفتم چند روزی خونهی دوستم
_آها
جیمین:ولی میشه برام یک قرص بگیری؟با یکم غذا؟
دختر درحالی که میخندید سرشو تکون داد
_حتما
دختر میخواست بره که جیمین دستشو گرفت
جیمین:تو خیلی مهربونی،ازت ممنونم،میتونم بغلت کنم؟
دختر اول تعجب کرد ولی بعد با خنده دست جیمین کشید و انداخت داخل بغلش
_با کمال میل
جیمین آروم خندید و دستشو گذاشت پشت دختر
بعد از چندثانیه ازهم جدا شدن
جیمین: ممنون (با خجالت)
_آیگوووو تو واقعا همون جور که میگفتن کیوتی(با خنده)
و جیمین با خجالت سرشو انداخت پایین و دختر ازش دور شد
جیمین رفت سمت اتاقش و رفت داخل سرویس جایی که مطمئن بود دوربین نداره
و دستشو برد زیر لباسش و گوشیای رو که از جیب دخترک کش رفته بود رو کشید بیرون
و با نیشخند گفت
جیمین:اون دختر واقعا خیلی زودباوره
حمایت؟🩵
PART|17
وارد عمارت شد.
دید خدمتکار ها درحال تمیزکاری هستن
اول باید با بکهیون تماس میگرفت پس باید یک گوشی پیدا میکرد.
رفت سمت یکی از خدمتکار ها که داشت تابلو های روی دیوار رو تمیز میکرد.
جیمین: سلام
_آا...سلام
جیمین:کمک نمیخوای؟
_نه ممنون...آم شما الان نباید درحال استراحت باشید؟؟
جیمین:چرا اما از صبح خیلی خوابیدم میخوام یکم تحرک داشته باشم
_آها
جیمین:راستی اسمت چیه؟من جیمینم
_او خوشبختم،منم رزم
جیمین:او چه اسم قشنگی
_ممنون
جیمین:آم میتونم گوشیت رو قرض بگیرم؟میدونی مامانم مریضه از دیروز هم بهش خبر ندادم میترسم حالش بد بشه
_خب راستش...
جیمین:سریع برش میگردونم
_نه مسأله اون نیست، من نمیدونم میتونم بهت بدم یا نه
جیمین که دید از این راه نمیتونه گوشی رو بگیره پس ترجیح داد از در دیگهای وارد شه.
یهو شروع کرد به گریه کردن.
_ااا..چیشد حالت خوبه؟
دستاشو گذاشت رو شونهی جیمین تا صورتش و ببینه
جیمین:میدونی..من(هق)خیلی(هق)بدبختم
_نه، برای چی این حرفو میزنی؟
جیمین:چون...چون بخاطر حال مادرم نمیتونم برم خونه چون قلبش ناراحته و ممکنه سکته کنه(هق)از طرفیم حال خودم خیلی بده(هق)کمرم(هق)درد میکنه(هق)سرم درد میکنه...
دختر که خیلی برای جیمین ناراحت شده بود شونه هاشو مالید و سعی کرد دلداریش بده
_طفلی...صبر کن برم از سرخدمتکار اجازه بگیرم ببینم میتونم بهت گوشی بدم و ازش قرص بگیرم برای سر و کمرت
جیمین درحالی که دماغشو میکشید بالا سرش و تکون داد
جیمین: مرسی... واقعا ازت ممنونم،ولی نمیخواد دیگه برای گوشی بهش چیزی بگی
دختر که تعجب کرده بود پرسیده
_برای چی؟مگه نمیخواستی به مامانت خبر بدی؟
جیمین:چرا ولی اگه بهش بگم تصادف کردم خیلی حالش بد میشه، بهش نگم بهتره اونجوری فکر میکنه رفتم چند روزی خونهی دوستم
_آها
جیمین:ولی میشه برام یک قرص بگیری؟با یکم غذا؟
دختر درحالی که میخندید سرشو تکون داد
_حتما
دختر میخواست بره که جیمین دستشو گرفت
جیمین:تو خیلی مهربونی،ازت ممنونم،میتونم بغلت کنم؟
دختر اول تعجب کرد ولی بعد با خنده دست جیمین کشید و انداخت داخل بغلش
_با کمال میل
جیمین آروم خندید و دستشو گذاشت پشت دختر
بعد از چندثانیه ازهم جدا شدن
جیمین: ممنون (با خجالت)
_آیگوووو تو واقعا همون جور که میگفتن کیوتی(با خنده)
و جیمین با خجالت سرشو انداخت پایین و دختر ازش دور شد
جیمین رفت سمت اتاقش و رفت داخل سرویس جایی که مطمئن بود دوربین نداره
و دستشو برد زیر لباسش و گوشیای رو که از جیب دخترک کش رفته بود رو کشید بیرون
و با نیشخند گفت
جیمین:اون دختر واقعا خیلی زودباوره
حمایت؟🩵
۱.۳k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.