𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆³⁷
𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆³⁷
chapter②
ویو ات
صبح در حالی که تو بغل کوک بودم از خواب بیدار شدم...من اینجا چیکار میکنم؟؟
به آرومی از روش پایین اومدم و به سمت اتاق خودم رفتم...کم کم خوابی که دیدم رو یادم افتاد....چقد مزخرف!
موهامو شونه کردمو گوشیمو برداشتم....
شماره ناشناس؟؟
این کیه؟؟
بهش زنگ زدم بعد چهار بوق جواب داد...
ات: الو؟ زنگ زده بودین؟
صدای خش خش میومد انگار یکی داره روی برگ های خشک نفوذ و راه میره....
ات: ببخشید نشنیدم؟؟
صدا ضعیف بود و بعد قطع شد!...
دوباره زنگ زدم و این سری بعد دو بوق جواب داد...
ات: کاری دارین؟؟
دوباره صدای همون خش خش....
دوباره قطع شد....
ات: وا مرتی.که مرض داره!
یه چیزی تو اتاقم توجهمو جلب کرد...
یه عروسک خرسی؟! قبلا نبود!
برش داشتم...پشتش یه زیپ داشت بازش کردم...
یه کاغذ داخلش بود....
تاش رو باز کردم....
یه شماره بود...
با شماره ای که بهم زنگ زده فرق داشت...
بهش زنگ نزدم...
کاغذ رو مچاله کردم تو سطل زباله ریختمش...
عروسک خرسی رو هم تو کمدم که بسته بود و شیشه ای نبود...
گذاشتمش...
رفتم پایین عمارت تا چیزی بخورم امروز خدمتکارا میومدن و برای همین... از قبل صبحونه آماده بود...
وقتی غذا رو تموم کردم...به سمت حتاط پشتی رفتم...
برای اینکه مطمئن تنهاییم بشم دستگیره در عمارتMR رو چک کردم...
ات: قفله؟
در باز شد...
قفل نبود!
برای اولین باره دارم داخل عمارت MR رو میبینم!
درو پشت سرم بشتم...کنجکاو بودم!...
یه زیر زمین تاریک اونجا بود چراغ رو روشن کردم و از پله هاش پایین اومدم.....در زیر زمین رو میخواستم باز کنم اما قفل بود...
پس دوباره برگشتم بالا...
چقد باحال!
chapter②
ویو ات
صبح در حالی که تو بغل کوک بودم از خواب بیدار شدم...من اینجا چیکار میکنم؟؟
به آرومی از روش پایین اومدم و به سمت اتاق خودم رفتم...کم کم خوابی که دیدم رو یادم افتاد....چقد مزخرف!
موهامو شونه کردمو گوشیمو برداشتم....
شماره ناشناس؟؟
این کیه؟؟
بهش زنگ زدم بعد چهار بوق جواب داد...
ات: الو؟ زنگ زده بودین؟
صدای خش خش میومد انگار یکی داره روی برگ های خشک نفوذ و راه میره....
ات: ببخشید نشنیدم؟؟
صدا ضعیف بود و بعد قطع شد!...
دوباره زنگ زدم و این سری بعد دو بوق جواب داد...
ات: کاری دارین؟؟
دوباره صدای همون خش خش....
دوباره قطع شد....
ات: وا مرتی.که مرض داره!
یه چیزی تو اتاقم توجهمو جلب کرد...
یه عروسک خرسی؟! قبلا نبود!
برش داشتم...پشتش یه زیپ داشت بازش کردم...
یه کاغذ داخلش بود....
تاش رو باز کردم....
یه شماره بود...
با شماره ای که بهم زنگ زده فرق داشت...
بهش زنگ نزدم...
کاغذ رو مچاله کردم تو سطل زباله ریختمش...
عروسک خرسی رو هم تو کمدم که بسته بود و شیشه ای نبود...
گذاشتمش...
رفتم پایین عمارت تا چیزی بخورم امروز خدمتکارا میومدن و برای همین... از قبل صبحونه آماده بود...
وقتی غذا رو تموم کردم...به سمت حتاط پشتی رفتم...
برای اینکه مطمئن تنهاییم بشم دستگیره در عمارتMR رو چک کردم...
ات: قفله؟
در باز شد...
قفل نبود!
برای اولین باره دارم داخل عمارت MR رو میبینم!
درو پشت سرم بشتم...کنجکاو بودم!...
یه زیر زمین تاریک اونجا بود چراغ رو روشن کردم و از پله هاش پایین اومدم.....در زیر زمین رو میخواستم باز کنم اما قفل بود...
پس دوباره برگشتم بالا...
چقد باحال!
۲۰.۵k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.