p20
از زبان ات
دستشو رو موهام کشید تا پر روی سرم بیفته . که یدفه یونگی با دو اومد داخل اتاق
یونگی : تهیونگ!
تهیونگ : مگه نگفتم اول اون در بیصاحابو بزنین،
یونگی : مشکل بزرگه تهیونگ. پدرت اینجاس
تهیونگ : *شوکه*
رفتیم پایین ولی با صحنه ای که مواجه شدم برا یه لحظه قلبم از کار افتاد. یه مرد خیلی گنده ای بود. داشت جیوو رو خفه میکرد
ات : ج...جیوو
کوک : حرومزاده ولش کن!
ات : جیوو!(داد)
رفتم سمتش داشتم لباسشو میکشیدم که فقد ولش کنه
ات : خواهش میکنم ولش کن نکشش! *داد و گریه *
همینطور که لباسشو میکشیدم یدفه...خون ریخت رو صورتم. همینکه سرمو بالا گرفتم دیدم که...جیوو رو خفه کرده و از دهنش، خون ریخته. جنازه جیوو رو انداخت زمین و شروع به خندیدن کرد
ات : ج...جیوو....
چرا یه دفه باید همچین اتفاقی بیفته. ذهنم پوچ شده بود. نمیتونم نفسمو درست کنترل کنم با صدای بلند نفس میزدم و اشک میریختم. دستامو روی سرم گزاشتم و به بدن بیجون جیوو خیره بودم .
از زبان تهیونگ
تهیونگ : پاهای نجستو میزاری تو خونم که دوباره زندگیمو سیاه کنی!
انگار که به حرفم توجه نکرد و ات رو از لباسش گرف. ولی انگار ات تو شوک بود و هیچ تکونی نمیخورد
ات : ج...جیوو
پ.ت: خدایی نمیفهمم پسر من از چی توعه لاغر مرده ای خوشش اومده.
ات :......
پ. ت:حیف اون انسان زود مرد. وگرنه اینقد خونشو میخوردم که از درد بمیره.
تهیونگ : اون جز اموال منه...انگار ک همونطور ک مامانم رو کشتی میخوای ات رو هم بکشی؟
پ. ت:این لاغر مرده ای رو به مادرت تشبیه میکنی؟
اعصابم خورد شد و هی روی بدن ات با ناخوناش خط مینداخت. بهش حمله کردم خواستم بزنمش ولی با یه حرکت منو زد و انداخت زمین
یونگی : فک کنم چاره دیگ ای نداریم
پسرا : هوم ؟
یونگی : تنها کسی که میتونه در حد فدا کردن جونشم ات رو نجات بده جیووـه
یونگی دستشو گاز زد و خونشو داخل دهن جیوو ریخت
پ.ت: فک میکنی این خرس گنده میتونه منو شکست بده؟
کوک : هوی هوی. فقد من حق دارم اونطور صداش کنم. جیوو و ات جزی از خانواده ما هستن
پ.ت:*خنده شیطانی *
پدرم ناخونشو سمت قلب ات گرف
ات : جیوو...منو ببر پیشت*گریه*
دستشو رو موهام کشید تا پر روی سرم بیفته . که یدفه یونگی با دو اومد داخل اتاق
یونگی : تهیونگ!
تهیونگ : مگه نگفتم اول اون در بیصاحابو بزنین،
یونگی : مشکل بزرگه تهیونگ. پدرت اینجاس
تهیونگ : *شوکه*
رفتیم پایین ولی با صحنه ای که مواجه شدم برا یه لحظه قلبم از کار افتاد. یه مرد خیلی گنده ای بود. داشت جیوو رو خفه میکرد
ات : ج...جیوو
کوک : حرومزاده ولش کن!
ات : جیوو!(داد)
رفتم سمتش داشتم لباسشو میکشیدم که فقد ولش کنه
ات : خواهش میکنم ولش کن نکشش! *داد و گریه *
همینطور که لباسشو میکشیدم یدفه...خون ریخت رو صورتم. همینکه سرمو بالا گرفتم دیدم که...جیوو رو خفه کرده و از دهنش، خون ریخته. جنازه جیوو رو انداخت زمین و شروع به خندیدن کرد
ات : ج...جیوو....
چرا یه دفه باید همچین اتفاقی بیفته. ذهنم پوچ شده بود. نمیتونم نفسمو درست کنترل کنم با صدای بلند نفس میزدم و اشک میریختم. دستامو روی سرم گزاشتم و به بدن بیجون جیوو خیره بودم .
از زبان تهیونگ
تهیونگ : پاهای نجستو میزاری تو خونم که دوباره زندگیمو سیاه کنی!
انگار که به حرفم توجه نکرد و ات رو از لباسش گرف. ولی انگار ات تو شوک بود و هیچ تکونی نمیخورد
ات : ج...جیوو
پ.ت: خدایی نمیفهمم پسر من از چی توعه لاغر مرده ای خوشش اومده.
ات :......
پ. ت:حیف اون انسان زود مرد. وگرنه اینقد خونشو میخوردم که از درد بمیره.
تهیونگ : اون جز اموال منه...انگار ک همونطور ک مامانم رو کشتی میخوای ات رو هم بکشی؟
پ. ت:این لاغر مرده ای رو به مادرت تشبیه میکنی؟
اعصابم خورد شد و هی روی بدن ات با ناخوناش خط مینداخت. بهش حمله کردم خواستم بزنمش ولی با یه حرکت منو زد و انداخت زمین
یونگی : فک کنم چاره دیگ ای نداریم
پسرا : هوم ؟
یونگی : تنها کسی که میتونه در حد فدا کردن جونشم ات رو نجات بده جیووـه
یونگی دستشو گاز زد و خونشو داخل دهن جیوو ریخت
پ.ت: فک میکنی این خرس گنده میتونه منو شکست بده؟
کوک : هوی هوی. فقد من حق دارم اونطور صداش کنم. جیوو و ات جزی از خانواده ما هستن
پ.ت:*خنده شیطانی *
پدرم ناخونشو سمت قلب ات گرف
ات : جیوو...منو ببر پیشت*گریه*
۷۱.۹k
۰۲ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.