کسی که خانوادم شد p 62
( ات ویو )
اما من هنوز خشک شده داشتم بهش نگاه می کردم....
₩ خانم ات؟
با دیدنش انگار کل حرف های چند ساعت پیش تهیونگ بهم حجوم اورده بودن......( شوالیه سیاه) ( هیولای بی شاخ و دم) ( اربابت) ( ترسو)......این کلمات عین پتک توی سرم کوبیده می شدن و صدا میدادن و من کم کم داشتم بت عمق حرف های اون ببر زخمی پی می بردم.....چقدر احمق بودم.....اون داشت به اون شب اشاره می کرد....
به شب جشن داخل قصر پادشاه.....منظورش از ارباب، ارباب گفتن من به اون توی جمع بود.....منظورش از ترسو، وقتی بود که کوک با خواهرش رقصید و نیومد دنبال من.....اما منظورش از شوالیه ی سیاه رو نفهمیدم......اونقدر توی باتلاق افکار کشندم غرق بودم که درکی از اطرافم نداشتم.....
_ بیا بشین....
این حرف رشته ی افکارم رو پاره کرد و باعث شد من نگاهم و به سمت شخصی که این حرف رو زد سوق بدم....با نگاه عصبی و وحشی ای توی چشمام نگاه می کرد که برای لحظه ای قدرت ایستادن رو از دست دادم.....حق با تهیونگ بود.....اون واقعا ی قول بی شاخ و دمه.....با پاهای سست شده زیر نگاه سنگینش روی مبل کنارش نشستم و سرمو انداختم پایین تا کمتر نگاهم به نگاه وحشیش برخورد کنه......
_ داشتید می گفتید....
این رو به مدیر گفته بود.....
₩ بله....خب درباره ی ات راستش من فکر میکردم که ایشون یک انسان معمولی هستند اما انگار قضیه چیزی بیشتر از این هست درسته؟
_ بله...اون ی خون اشام اصیله....
با این حرفش همه جا غرق سکوت شد.....مثل اینکه انتظار نداشتند اصیل باشم.....مدیر با صرفه ی مصلحتی ای دوباره رشته کلام رو در دست گرفت.....
₩ که اینطور....مثل اینکه امروز داخل کلاس دعوایی صورت گرفته......و شروع کننده ی دعوا از اونجایی که متوجه شدیم طرف مقابل بوده و ات فقط هنگام دعوا عصبانی شدند و داد زدند.....
_ کی بود؟
₩ بله؟
_ کی شروع کرده؟
₩ کیم تهیونگ.....
بعد از این حرف دیگه صدایی از کوک بلند نشد اما می تونستم به وضوح صدای برخورد دندون هاش به هم دیگه رو و فک قفل شدش رو احساس کنم.....
₩ اما قربان این همه ی ماجرا نیست....ات از قدرتش استفاده کرده....اونم از قدت تسلطش.....و میشه گفت همه رو ترسونده حتی معلم رو.....
_ متوجه هم بهش رسیدگی میکنم.....
گفت و بلند شد.....همراهش مدیر هم بلند شد....
خب اینم از این ی سوپرایزی به خاطر اینکه یکی خیلییی اصرار داشت💜
اما من هنوز خشک شده داشتم بهش نگاه می کردم....
₩ خانم ات؟
با دیدنش انگار کل حرف های چند ساعت پیش تهیونگ بهم حجوم اورده بودن......( شوالیه سیاه) ( هیولای بی شاخ و دم) ( اربابت) ( ترسو)......این کلمات عین پتک توی سرم کوبیده می شدن و صدا میدادن و من کم کم داشتم بت عمق حرف های اون ببر زخمی پی می بردم.....چقدر احمق بودم.....اون داشت به اون شب اشاره می کرد....
به شب جشن داخل قصر پادشاه.....منظورش از ارباب، ارباب گفتن من به اون توی جمع بود.....منظورش از ترسو، وقتی بود که کوک با خواهرش رقصید و نیومد دنبال من.....اما منظورش از شوالیه ی سیاه رو نفهمیدم......اونقدر توی باتلاق افکار کشندم غرق بودم که درکی از اطرافم نداشتم.....
_ بیا بشین....
این حرف رشته ی افکارم رو پاره کرد و باعث شد من نگاهم و به سمت شخصی که این حرف رو زد سوق بدم....با نگاه عصبی و وحشی ای توی چشمام نگاه می کرد که برای لحظه ای قدرت ایستادن رو از دست دادم.....حق با تهیونگ بود.....اون واقعا ی قول بی شاخ و دمه.....با پاهای سست شده زیر نگاه سنگینش روی مبل کنارش نشستم و سرمو انداختم پایین تا کمتر نگاهم به نگاه وحشیش برخورد کنه......
_ داشتید می گفتید....
این رو به مدیر گفته بود.....
₩ بله....خب درباره ی ات راستش من فکر میکردم که ایشون یک انسان معمولی هستند اما انگار قضیه چیزی بیشتر از این هست درسته؟
_ بله...اون ی خون اشام اصیله....
با این حرفش همه جا غرق سکوت شد.....مثل اینکه انتظار نداشتند اصیل باشم.....مدیر با صرفه ی مصلحتی ای دوباره رشته کلام رو در دست گرفت.....
₩ که اینطور....مثل اینکه امروز داخل کلاس دعوایی صورت گرفته......و شروع کننده ی دعوا از اونجایی که متوجه شدیم طرف مقابل بوده و ات فقط هنگام دعوا عصبانی شدند و داد زدند.....
_ کی بود؟
₩ بله؟
_ کی شروع کرده؟
₩ کیم تهیونگ.....
بعد از این حرف دیگه صدایی از کوک بلند نشد اما می تونستم به وضوح صدای برخورد دندون هاش به هم دیگه رو و فک قفل شدش رو احساس کنم.....
₩ اما قربان این همه ی ماجرا نیست....ات از قدرتش استفاده کرده....اونم از قدت تسلطش.....و میشه گفت همه رو ترسونده حتی معلم رو.....
_ متوجه هم بهش رسیدگی میکنم.....
گفت و بلند شد.....همراهش مدیر هم بلند شد....
خب اینم از این ی سوپرایزی به خاطر اینکه یکی خیلییی اصرار داشت💜
۵۷.۱k
۲۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.