Colored stars
part ①④
ته: ولی من میخوام....
کوک: من نمیخوام
ته: چرا نمیخوای؟
کوک: چون خجالت میکشم
ته: من خجالتتو کم میکنم
خودمو زدم به خواب
ته: به این زودی خوابش برد یعنی انقدر خسته بود........ میدونم بیداری نعنا
کوک: میشه امروز نبوسیم
ته: نه نمیشه بعدشم وقتی اون باهات حرف میزنه نباید بزاری ببوستت اوکی!
کوک: چرا نزارم خب جفتتون تهیونگین
ته: اون تهیونه و من خوشم نمیاد پاپی اونو ببوسه
کوک: باشه
ته: از کی دوسم داری
کوک: اولین روزای که گفتی کس دبگه ای رو دوست داری مادوتا خیلی بهم نزدیک شده بودیم خب بعد یکی از دوستام گفت که دوست داره من بهش چیزی نگفتم ولی احساس کردم تو فقط متعلق به منی بخاطر همینم میتواستم بدونم کیو دوست داری که پی بردم
ساکت شدم
ته: چی پی بردی
کوک: اون نفر منم و خیالم راحت شد
ته: اون دوستت کجاست
کوگ: لس انجلس
ته: خیلی دوست داشتم پیشت باشم ولی یه کار خیلی مهم برام پیش اومده و تا شب نیستم
کوک: باشه خداحافظ
☆ ساعت ۹ شب ☆
ویوی ته
با چند تا تز مافیا ها قرار شد برم خونه ی من و وقتی رفتیم تو کسی نبود
ته: جونگکوک جونگکوک خونه ای
اوسونگ: جونگکوک کی باشن
ته: درکشف فضولم بودم
یورا: اذیت نکن بگو
ته: دوست بسر بنده
یه جی: خب خب بریم تو..... عر تهیونگ این کیه چقدر کیوته
رفتم تو که دیدم تازه از خواب بیدار شده
ته: آ این جونگکوکه
کوک: سلام " خواب آلود "
یورا: ترسو هم هست؟
ته: اهوم
اوسونگ: من لولوعم
کوک: نه نیستی تو خیلی نازی " خواب آلود "
ته: رید بهت
یه جی: ای من قربونت بشم
که دیدم از اون حالت بیرون اومد انگار تازه خواب آلودگیش پریده بود هم ترسیده بود هم خشکش زده بود
کوک: شما ها کی هستین " ترسیده"
یه جی: چیشده کوچولو
از پله ها رفتم بالا
ته: اینا دوستای منن اوکی
کوک: چرا انقد ترسناکن " تهیونگو بغل کرده "
ته: همشون
کوک: نه اون مرده نازه
یورا: اخخخخخخخخخ مردم از خنده اوسونگا رید بهت
اوسونگ: ببین کوچولو هیچ کسی انقدر بامن راحت نبوده که توهستی " ترسناک "
کوک: حرفمو هق پس میگیرم هق اصلا ناز هق نیست هق " گریه "
اوسونگ: نازنک نارنجیه
ته: خودتو جمع و جور کن اوسونگ
محکم بغلم کرده
ته: از بانی کوچولو معذرت خواهی کن
کوک: من هق در هیچ هق صورت هق نمیبخشمش هق " گریه "
بغلش کردمو بردمش گذاشتمش رو تختم که به ثانیه نکشیده بود خوابش برد
یورا: اوسونگ نباید یاها اینطوری رفتار میکردی
اوسونگ: خودمم احساس بدی داشتم خیلی ناز بود
یه جی: چند سالشه
ته:تفاوت سنیمون ۸ ساله اونم ۱۸ سالشه
اوسونگ: خیلی زیاده منو زنم ۲ سال تفاوت سنی داریم
ته: شما به زور ازدواج کردین منو اون نه
یورا: اینم میشه خب ما میشینیم بعدش بیا درمورد ماموریت بگو
نشستن منم شیرقهوه درست کردمو براشون بردم
ته:....
☆♡☆
ته: ولی من میخوام....
کوک: من نمیخوام
ته: چرا نمیخوای؟
کوک: چون خجالت میکشم
ته: من خجالتتو کم میکنم
خودمو زدم به خواب
ته: به این زودی خوابش برد یعنی انقدر خسته بود........ میدونم بیداری نعنا
کوک: میشه امروز نبوسیم
ته: نه نمیشه بعدشم وقتی اون باهات حرف میزنه نباید بزاری ببوستت اوکی!
کوک: چرا نزارم خب جفتتون تهیونگین
ته: اون تهیونه و من خوشم نمیاد پاپی اونو ببوسه
کوک: باشه
ته: از کی دوسم داری
کوک: اولین روزای که گفتی کس دبگه ای رو دوست داری مادوتا خیلی بهم نزدیک شده بودیم خب بعد یکی از دوستام گفت که دوست داره من بهش چیزی نگفتم ولی احساس کردم تو فقط متعلق به منی بخاطر همینم میتواستم بدونم کیو دوست داری که پی بردم
ساکت شدم
ته: چی پی بردی
کوک: اون نفر منم و خیالم راحت شد
ته: اون دوستت کجاست
کوگ: لس انجلس
ته: خیلی دوست داشتم پیشت باشم ولی یه کار خیلی مهم برام پیش اومده و تا شب نیستم
کوک: باشه خداحافظ
☆ ساعت ۹ شب ☆
ویوی ته
با چند تا تز مافیا ها قرار شد برم خونه ی من و وقتی رفتیم تو کسی نبود
ته: جونگکوک جونگکوک خونه ای
اوسونگ: جونگکوک کی باشن
ته: درکشف فضولم بودم
یورا: اذیت نکن بگو
ته: دوست بسر بنده
یه جی: خب خب بریم تو..... عر تهیونگ این کیه چقدر کیوته
رفتم تو که دیدم تازه از خواب بیدار شده
ته: آ این جونگکوکه
کوک: سلام " خواب آلود "
یورا: ترسو هم هست؟
ته: اهوم
اوسونگ: من لولوعم
کوک: نه نیستی تو خیلی نازی " خواب آلود "
ته: رید بهت
یه جی: ای من قربونت بشم
که دیدم از اون حالت بیرون اومد انگار تازه خواب آلودگیش پریده بود هم ترسیده بود هم خشکش زده بود
کوک: شما ها کی هستین " ترسیده"
یه جی: چیشده کوچولو
از پله ها رفتم بالا
ته: اینا دوستای منن اوکی
کوک: چرا انقد ترسناکن " تهیونگو بغل کرده "
ته: همشون
کوک: نه اون مرده نازه
یورا: اخخخخخخخخخ مردم از خنده اوسونگا رید بهت
اوسونگ: ببین کوچولو هیچ کسی انقدر بامن راحت نبوده که توهستی " ترسناک "
کوک: حرفمو هق پس میگیرم هق اصلا ناز هق نیست هق " گریه "
اوسونگ: نازنک نارنجیه
ته: خودتو جمع و جور کن اوسونگ
محکم بغلم کرده
ته: از بانی کوچولو معذرت خواهی کن
کوک: من هق در هیچ هق صورت هق نمیبخشمش هق " گریه "
بغلش کردمو بردمش گذاشتمش رو تختم که به ثانیه نکشیده بود خوابش برد
یورا: اوسونگ نباید یاها اینطوری رفتار میکردی
اوسونگ: خودمم احساس بدی داشتم خیلی ناز بود
یه جی: چند سالشه
ته:تفاوت سنیمون ۸ ساله اونم ۱۸ سالشه
اوسونگ: خیلی زیاده منو زنم ۲ سال تفاوت سنی داریم
ته: شما به زور ازدواج کردین منو اون نه
یورا: اینم میشه خب ما میشینیم بعدش بیا درمورد ماموریت بگو
نشستن منم شیرقهوه درست کردمو براشون بردم
ته:....
☆♡☆
۸.۲k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.