عشق قدیمی
عشق قدیمی
p"1
چون پارت اول زیاد می نویسم
( نشان کوک + نشان ا/ت - نشان آدمای کوک & نشان بادیگارد کوک ؛ )
از دید کوک :
+ بیارینش
& چشم قربان
+ یه سطل آب داغ و یه سطل آب سرد بیارید
& چشم
( آوردن )
+ خوب پس تو می خواستی خواهر منو بکشی
( نشان اون قربانیه ¢ )
+ جواب بده عوضی ( با داد )
¢ نه..هه
+ خفه شو
+ آب داغ و بیارید
& چشم آقا
( ریخت تو سر ¢ )
+ چیه داری می سوزی ( با خنده )
+ فکر کنم خیلی داغه داری می سوزی ؟
همون جوری که من سوختم ؟ ( با خنده )
+ فکر کنم بسه آب سرد و بیارید
& چشم
( آب سرد و ریخت تو سر ¢ )
+ گفتم خنک شی ( با خنده )
¢ چرا داری این کارو می کنی ( با گریه )
+ خفه شو
+ مرد که گریه نمی کنه ( با داد )
¢ اگه خودتم جای من بودی گریه می کردی
+ اینو بزارید یخ بزنه بعد بسوزونید
& چشم آقا
از دید ا/ت :
ساعت ۱۰ بود از تختم اومدم پایین موهام و شونه کردم بعد رفتم دستشویی مسواک بزنم دست صورتم هم شستم رفتم جلوی آینه موهام و درست کردم و آرایش کردم
لباسم پوشیدن ( بعداً می زارم )
کیف و وسایلم و برداشتم و کفش پوشیدم توی راه بودم که یه ماشین نزدیک بود بزنه بهم ولی یه دفعه یکی هولم داد باهم افتادیم زمین بلندم کرد و گفت خوبی گفتم آره برگشتم و دیدم یه آقا هست کت شلوار پوشیده بود با خودم گفتم حتما ریسی چیزی هستش بعدش یه مرده بلند داد زد گفت بیا
باورم نمیشه چقدر پسره جذاب بود به خودم اومدم و گفتم ممنونم آقا بعد سریع از اونجا رفتم
رسیدم کافه ای که قرار بود برم
اونجا نشستم و دفترم و در اوردم درسته
نویسنده بودم ولی همیشه عاشق نقاشی بود یه منظره خیلی قشنگ کشیدم داشتم تمیز کار هاشو انجام می دادم که به گوشیم زنگ زدم برداشتم و دیدم که شماره ناشناسه جواب دادم و گفتم
بفرمایید
یکی جواب داد اگه میخوای برادرت زنده بمونه باید بیای اینجایی که میگم تا این و شنیدم مداد از دستم افتاد زمین گفتش خود دانی و قطع کرد منم سریع وسایلم و جمع کردم و رفتم بیرون به کسی هم که قرار داشتم زنگ زدم و گفتم نمیتونم بیام ببخشید بعد قطع کردم ( قرار کاری )
رفتم سوار ماشین شدم و به لوکیشنی که برام فرستادن سریع رفتم تو تا رفتم داخل او آقاهه گفت بای بای
و سر داداشم و با اره ب برقی برید
من همونجا افتادم زمین همون آقاهه هم بلند بلند می خندید سریع یه مداد از کیفم در آوردم و زدم تو گردنه آقاهه بعد از اونجا فرار کردم بعد از چند دقیقه که به خودم اومدم باورم نمیشود یعنی من یکی رو کشتم ( با گریه )
..................
p"1
چون پارت اول زیاد می نویسم
( نشان کوک + نشان ا/ت - نشان آدمای کوک & نشان بادیگارد کوک ؛ )
از دید کوک :
+ بیارینش
& چشم قربان
+ یه سطل آب داغ و یه سطل آب سرد بیارید
& چشم
( آوردن )
+ خوب پس تو می خواستی خواهر منو بکشی
( نشان اون قربانیه ¢ )
+ جواب بده عوضی ( با داد )
¢ نه..هه
+ خفه شو
+ آب داغ و بیارید
& چشم آقا
( ریخت تو سر ¢ )
+ چیه داری می سوزی ( با خنده )
+ فکر کنم خیلی داغه داری می سوزی ؟
همون جوری که من سوختم ؟ ( با خنده )
+ فکر کنم بسه آب سرد و بیارید
& چشم
( آب سرد و ریخت تو سر ¢ )
+ گفتم خنک شی ( با خنده )
¢ چرا داری این کارو می کنی ( با گریه )
+ خفه شو
+ مرد که گریه نمی کنه ( با داد )
¢ اگه خودتم جای من بودی گریه می کردی
+ اینو بزارید یخ بزنه بعد بسوزونید
& چشم آقا
از دید ا/ت :
ساعت ۱۰ بود از تختم اومدم پایین موهام و شونه کردم بعد رفتم دستشویی مسواک بزنم دست صورتم هم شستم رفتم جلوی آینه موهام و درست کردم و آرایش کردم
لباسم پوشیدن ( بعداً می زارم )
کیف و وسایلم و برداشتم و کفش پوشیدم توی راه بودم که یه ماشین نزدیک بود بزنه بهم ولی یه دفعه یکی هولم داد باهم افتادیم زمین بلندم کرد و گفت خوبی گفتم آره برگشتم و دیدم یه آقا هست کت شلوار پوشیده بود با خودم گفتم حتما ریسی چیزی هستش بعدش یه مرده بلند داد زد گفت بیا
باورم نمیشه چقدر پسره جذاب بود به خودم اومدم و گفتم ممنونم آقا بعد سریع از اونجا رفتم
رسیدم کافه ای که قرار بود برم
اونجا نشستم و دفترم و در اوردم درسته
نویسنده بودم ولی همیشه عاشق نقاشی بود یه منظره خیلی قشنگ کشیدم داشتم تمیز کار هاشو انجام می دادم که به گوشیم زنگ زدم برداشتم و دیدم که شماره ناشناسه جواب دادم و گفتم
بفرمایید
یکی جواب داد اگه میخوای برادرت زنده بمونه باید بیای اینجایی که میگم تا این و شنیدم مداد از دستم افتاد زمین گفتش خود دانی و قطع کرد منم سریع وسایلم و جمع کردم و رفتم بیرون به کسی هم که قرار داشتم زنگ زدم و گفتم نمیتونم بیام ببخشید بعد قطع کردم ( قرار کاری )
رفتم سوار ماشین شدم و به لوکیشنی که برام فرستادن سریع رفتم تو تا رفتم داخل او آقاهه گفت بای بای
و سر داداشم و با اره ب برقی برید
من همونجا افتادم زمین همون آقاهه هم بلند بلند می خندید سریع یه مداد از کیفم در آوردم و زدم تو گردنه آقاهه بعد از اونجا فرار کردم بعد از چند دقیقه که به خودم اومدم باورم نمیشود یعنی من یکی رو کشتم ( با گریه )
..................
۳.۵k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.