"حضوری اتفاقی" p۲
به حرفاشون اهمیتی نداد ، ولی دیگه واقعا داشت اعصابش خورد میشد از این همه سر و صدا ، زبونشو دور لپ هاش چرخوند و نفسشو کلافه داد بیرون و به میکاپ ارتیست نگاه کرد و با سر اشاره کرد که بره اونور ، ا.ت همونجوری که داشت به خودش تو آیینه نگاه میکرد بلند گفت : نمیخواید خفه شید؟
و از تو آیینه یه نگاهی بدی بهشون انداخت که همشون از یه دم ساکت شدن که دوباره به خودش نگاه کرد و گوشه لبشو با انگشتاش تمیز کرد که یه صدایی به گوشش رسید که با غضب از جاش پاشد
۳"این هرزه فکرده کیه؟"
با قدم های محکم رفت سمتشون و با اون نگاه وحشتناکش زل زد بهشون که همه دخترا ترسیدن و رفتن عقب
_ کدومتون همچین زری زد؟
ا.ت سرشو انداخت پایین و نیشخند صدا دار معروفشو زد و کت چرمشو از تنش در اورد و پرت کرد رو صندلی و دستی به موهاش که بالا بسته بود کشید ، همه دختر ها به دستای ورزیده ا.ت خیره شده بودن تو بازو هاش میشد عضله رو دید ، چیز زیادی نبود .. کسی که ورزش میکنه بدنش همینه دیگه!
ا.ت با چشای خمارش به همشون نگاه کرد و با زبونش داخل لپ هاش بازی میکرد.
_چرا هیچی نمیگید؟..ترسیدید؟
سرشو انداخت پایین و نفس عمیقی کشید و گفت؛ به هر حال بایدم بترسید.
که دختر یه قدم اومد جلو و به ا.ت نگاه کرد
"من بودم!..چیه حقیقت بهت فشار اورده؟
ا.ت با خونسردی بهش زل زد و یک تک خنده ای کرد و رفت رو به روی دختر واستاد و روی شونش دستشو گذاشت و یکم تکون داد (جوری که مثلا میخواد اَشغال رو از رو لباسش پاک کن)
با چشمای خمارش بهش زل زد و گوشه لبشو داد بالا
_میشنوم ..یبار دیگه بگو!
دختر خنده ای کرد و سرشو انداخت پایین و با جدیت سرشو اورد بالا و با غرور گفت : هر ز ه(بخش بخش)
_______
ا.ت دستاشو بهم زد و بهم مالید ، زانو زد و رو به دختر که افتاده بود رو زمین گفت : دماغ خشگلت خونی شده..الهی بگردم واقعا ببخشید!
و به دخترا اشاره کرد
_ به چی نگاه میکنید؟..تن لششو از اینجا جمع کنید.
از روی زانو هاش پاشد و برگشت که چشمش به دختری افتاد که داشت فیلم میگرفت از اتفاق هایی که افتاده بود که ا.ت سرشو انداخت پایین و خنده ای کرد و برگشت رو به روش دست به سینه واستاد ، دختر تا متوجه ا.ت شد یهو ترس کل وجودشو گرفت جوری که گوشی رو تو همون حالت نگه داشته بود نمیدونست باید چیکار کنه
ا.ت متوجه شد که یهو هر دو گوشه لبشو کشید و لبخند کیوت زد و دستاشو ۲ گرفت جا صورتش بعد چند ثانیه برگشت به حالت اصلیش ، برگشت به سمت در خروجی همونطوری که میرفت گفت : حیف بود فقط قیافه خشنم میفتاد اونم داشته باش!
ا.ت با قدم های تند تند راه میرفت که منیجرش پشت سرش سعی میکرد بهش برسه
"این چه کاری بودی که کردی؟..زدی دماغ دختره رو شکوندی!
"وای فقط امیدوارم که تو فضای مجازی پخش نشه.
ا.ت یهو سرجاش واستاد که یهو منیجرش خورد بهش که عینکش افتاد خم شد برش داشت و گذاشت رو چشاش و یه قدم رفت عقب
"ببخشید.
_خفشو!..و دیگه دنبالم راه نیوفت!
و زود از کمپانی خارج شد.
____
نامجون رو مبل نشسته بود و دستاشو توهم قفل کرده بود و با انگشتاش بازی میکرد ، حالش خوب نبود یه حس بدی کل وجودشو گرفته بود و حسابی تو فکر بود که زیر لبی لب زد : شد ۲ سال!
رفیقش که داشت با لیوان قهوه میومد سمتش گفت: چیزی گفتی؟
+نه بیا بشین!
جونگکوک رفت کنارش نشست و لیوان قهوه رو روی میز جلوی نامجون گذاشت.
"راستی نامجون میگم اخبار رو شنیدی تو فضای مجازی؟
سرشو انداخت پایین و تک خنده ای کرد و تو همون حالت لب زد : اینکه ا.ت باز نتونسته خودشو کنترل کنه و دماغ یکیو شکونده؟
"پس در جریانی توام!
"نامجون ، ماموریت هم که تموم شد!..چرا این همه بین خودتون دوری میندازید تموم کنید این مسخره بازی هارو!
نامجون تیکه داد به مبل و چشاشو بست و ساعد دستشو رو پیشنویش گذاشت و لب زد: منم واقعا نمیدونم باید چیکار کنم!
"مطمئنم درکت میکنه ، بلاخره تو نفوذی بودی برای دولت کار میکردی هم همینو بفهمه تمومه.
نامجون دستی به صورتش کشید و از اونجا پاشد و رفت داخل اتاقش.
اگه وضعیت همین مدلی بمونه بعد از این فیک چیزی نمیزارم.
و از تو آیینه یه نگاهی بدی بهشون انداخت که همشون از یه دم ساکت شدن که دوباره به خودش نگاه کرد و گوشه لبشو با انگشتاش تمیز کرد که یه صدایی به گوشش رسید که با غضب از جاش پاشد
۳"این هرزه فکرده کیه؟"
با قدم های محکم رفت سمتشون و با اون نگاه وحشتناکش زل زد بهشون که همه دخترا ترسیدن و رفتن عقب
_ کدومتون همچین زری زد؟
ا.ت سرشو انداخت پایین و نیشخند صدا دار معروفشو زد و کت چرمشو از تنش در اورد و پرت کرد رو صندلی و دستی به موهاش که بالا بسته بود کشید ، همه دختر ها به دستای ورزیده ا.ت خیره شده بودن تو بازو هاش میشد عضله رو دید ، چیز زیادی نبود .. کسی که ورزش میکنه بدنش همینه دیگه!
ا.ت با چشای خمارش به همشون نگاه کرد و با زبونش داخل لپ هاش بازی میکرد.
_چرا هیچی نمیگید؟..ترسیدید؟
سرشو انداخت پایین و نفس عمیقی کشید و گفت؛ به هر حال بایدم بترسید.
که دختر یه قدم اومد جلو و به ا.ت نگاه کرد
"من بودم!..چیه حقیقت بهت فشار اورده؟
ا.ت با خونسردی بهش زل زد و یک تک خنده ای کرد و رفت رو به روی دختر واستاد و روی شونش دستشو گذاشت و یکم تکون داد (جوری که مثلا میخواد اَشغال رو از رو لباسش پاک کن)
با چشمای خمارش بهش زل زد و گوشه لبشو داد بالا
_میشنوم ..یبار دیگه بگو!
دختر خنده ای کرد و سرشو انداخت پایین و با جدیت سرشو اورد بالا و با غرور گفت : هر ز ه(بخش بخش)
_______
ا.ت دستاشو بهم زد و بهم مالید ، زانو زد و رو به دختر که افتاده بود رو زمین گفت : دماغ خشگلت خونی شده..الهی بگردم واقعا ببخشید!
و به دخترا اشاره کرد
_ به چی نگاه میکنید؟..تن لششو از اینجا جمع کنید.
از روی زانو هاش پاشد و برگشت که چشمش به دختری افتاد که داشت فیلم میگرفت از اتفاق هایی که افتاده بود که ا.ت سرشو انداخت پایین و خنده ای کرد و برگشت رو به روش دست به سینه واستاد ، دختر تا متوجه ا.ت شد یهو ترس کل وجودشو گرفت جوری که گوشی رو تو همون حالت نگه داشته بود نمیدونست باید چیکار کنه
ا.ت متوجه شد که یهو هر دو گوشه لبشو کشید و لبخند کیوت زد و دستاشو ۲ گرفت جا صورتش بعد چند ثانیه برگشت به حالت اصلیش ، برگشت به سمت در خروجی همونطوری که میرفت گفت : حیف بود فقط قیافه خشنم میفتاد اونم داشته باش!
ا.ت با قدم های تند تند راه میرفت که منیجرش پشت سرش سعی میکرد بهش برسه
"این چه کاری بودی که کردی؟..زدی دماغ دختره رو شکوندی!
"وای فقط امیدوارم که تو فضای مجازی پخش نشه.
ا.ت یهو سرجاش واستاد که یهو منیجرش خورد بهش که عینکش افتاد خم شد برش داشت و گذاشت رو چشاش و یه قدم رفت عقب
"ببخشید.
_خفشو!..و دیگه دنبالم راه نیوفت!
و زود از کمپانی خارج شد.
____
نامجون رو مبل نشسته بود و دستاشو توهم قفل کرده بود و با انگشتاش بازی میکرد ، حالش خوب نبود یه حس بدی کل وجودشو گرفته بود و حسابی تو فکر بود که زیر لبی لب زد : شد ۲ سال!
رفیقش که داشت با لیوان قهوه میومد سمتش گفت: چیزی گفتی؟
+نه بیا بشین!
جونگکوک رفت کنارش نشست و لیوان قهوه رو روی میز جلوی نامجون گذاشت.
"راستی نامجون میگم اخبار رو شنیدی تو فضای مجازی؟
سرشو انداخت پایین و تک خنده ای کرد و تو همون حالت لب زد : اینکه ا.ت باز نتونسته خودشو کنترل کنه و دماغ یکیو شکونده؟
"پس در جریانی توام!
"نامجون ، ماموریت هم که تموم شد!..چرا این همه بین خودتون دوری میندازید تموم کنید این مسخره بازی هارو!
نامجون تیکه داد به مبل و چشاشو بست و ساعد دستشو رو پیشنویش گذاشت و لب زد: منم واقعا نمیدونم باید چیکار کنم!
"مطمئنم درکت میکنه ، بلاخره تو نفوذی بودی برای دولت کار میکردی هم همینو بفهمه تمومه.
نامجون دستی به صورتش کشید و از اونجا پاشد و رفت داخل اتاقش.
اگه وضعیت همین مدلی بمونه بعد از این فیک چیزی نمیزارم.
۱۱.۷k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.