یهویی...
قبل از شروع ی چی بگم! اگ از این مدل یهویی ها خوشتون اومد بیشتر مینویسم...و اینک این یهویی ها ازbts نیس...
............
توی اون کلبه فقط من بودم و ی کپ قهوه!
کلبه جوری طراحی شده بود ک نصف اونجا از شیشه بود...
کنار پنجره و شومینه روی صندلی ای ک تکان تکان میخورد ب همراه قهوه ام نشسته بودم...
هوا زمستانی و برف و باران همزمان ب زمین هجوم می آوردند....همه جا سفید از برف بود ...و منی ک نگاهم ب زوج هایی بود ک کنار درخت کریسمس عکس میگرفتن و میخندیدن شاد بودن ...من هم ی زمانی مث مردم عادی بیرون از کلبه ب همراه زندگیم خوشحال بودم ...و من در حسرت یک روز دوباره دیدنش مث قبلا ها بودم....باهم قهوه بخوریم و موزیک کلاسیکمون رو بخش و کنار شومینه بشینیم...ولی حیف ک ان روز های خوب عذاب هر روزم شده ...اون ها فقط ی خاب بود! همون طور ک اشکام جاری روی گونه هام بود و قهوه در دستم نگاهم ب زوج ها بود...!!!!
............
توی اون کلبه فقط من بودم و ی کپ قهوه!
کلبه جوری طراحی شده بود ک نصف اونجا از شیشه بود...
کنار پنجره و شومینه روی صندلی ای ک تکان تکان میخورد ب همراه قهوه ام نشسته بودم...
هوا زمستانی و برف و باران همزمان ب زمین هجوم می آوردند....همه جا سفید از برف بود ...و منی ک نگاهم ب زوج هایی بود ک کنار درخت کریسمس عکس میگرفتن و میخندیدن شاد بودن ...من هم ی زمانی مث مردم عادی بیرون از کلبه ب همراه زندگیم خوشحال بودم ...و من در حسرت یک روز دوباره دیدنش مث قبلا ها بودم....باهم قهوه بخوریم و موزیک کلاسیکمون رو بخش و کنار شومینه بشینیم...ولی حیف ک ان روز های خوب عذاب هر روزم شده ...اون ها فقط ی خاب بود! همون طور ک اشکام جاری روی گونه هام بود و قهوه در دستم نگاهم ب زوج ها بود...!!!!
۸.۶k
۱۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.