part 59
part 59
ࡃܢܚ݅ࡐ߳ ࡅ࡙ߊ ܣࡐܚࡍ◁❚❚▷
نویسندگان:«یونا♡کارولین♡»
تینا
داشتم گریه میکردم که یه چیزی تو ذهنم جرقه زد
تینا: یه لحظه وایسا
نیما وایساد
تینا: ببین من که نمیتونم از دستت فرار کنم. پس بزار منم ازش لذت ببرم. لطفا حداقل این اجازه رو بهم بده
نیما: حالا که دختر خوبی شدی برو پایین تخت و برام س.ا.ک بزن
رفتم پایین تخت نشستم و عضوش رو گذاشتم توی دهنم. شروع کردم که صدای ناله ی مردونش بلند شد. بین کارم یه دفعه گاز محکمی گرفتمش و از درد صداش تا آسمونا رفت. سریع حولمو برداشتم و از اتاق زدم بیرون که دیدم هیشکی تو ساختمون نیست و دویدم سمت در که پر از نگهبان بود. هر لحظه ممکن بود نیما سر برسه و اونموقه بود که باید با دنیام وداع میکردم...!
ࡃܢܚ݅ࡐ߳ ࡅ࡙ߊ ܣࡐܚࡍ◁❚❚▷
نویسندگان:«یونا♡کارولین♡»
تینا
داشتم گریه میکردم که یه چیزی تو ذهنم جرقه زد
تینا: یه لحظه وایسا
نیما وایساد
تینا: ببین من که نمیتونم از دستت فرار کنم. پس بزار منم ازش لذت ببرم. لطفا حداقل این اجازه رو بهم بده
نیما: حالا که دختر خوبی شدی برو پایین تخت و برام س.ا.ک بزن
رفتم پایین تخت نشستم و عضوش رو گذاشتم توی دهنم. شروع کردم که صدای ناله ی مردونش بلند شد. بین کارم یه دفعه گاز محکمی گرفتمش و از درد صداش تا آسمونا رفت. سریع حولمو برداشتم و از اتاق زدم بیرون که دیدم هیشکی تو ساختمون نیست و دویدم سمت در که پر از نگهبان بود. هر لحظه ممکن بود نیما سر برسه و اونموقه بود که باید با دنیام وداع میکردم...!
۳۵۹
۰۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.