+باید بگید که؟
+باید بگید که؟
یونگی: دکتر داریم میمیریم میگی یا نه
ته: زیر لفظی میخای
◇دکتر
دکتر: لطفن اجازه بدید باید بگم که الان بهوش اومده میتونید ببینینش ولی
دیگه نفهمیدیم چی میگفت همه ریختیم تو اتاق ات
که چشماش نیمه باز بود
املی رفت سمت تخت ات و گفت
◇خوبی دورت بگردم الهی بمیرم من تورو اینجوری نبینم
♧مامان خوبم
بعد اشکاش که مثل یه سد بود شکست و ریخت رو صورتش.
رفتم سمتش و اروم دستم رو کشیدم رو صورتش
+گریه نکن دخترم...کار احمقانه ایی کردی
ولی عب نداره مهم اینه سالمی
شوگا: عمو جون بگو کی باعثشه مینی بوسی میریزیم سرش
+خشونت؟ زشته داداش
ته: زشت چیه باید طرف و بگیریم...
جیهوپ: تنبیه کنیم
ته: اینو نمیخاستم بگم ولی باش
جین: عمو شونه های پهنم تو حلق اونی که باعث این کاره
داشتیم همینجوری حرف میزدیم که در کوبیده شد به دیوار برگشتیم و نیک رو دیدیم.
با عصبانیت اومد سمت ات و شروع کرد به فریاد
نیک: چرا این کارو کردی هانننن
+هوی تو اینجا چی میخای اصن تو غلط میکنی
اینجوری با دخترم حرف میزنی
نیک: دختر شما عشق منه بخاطر اون احمق فکری کرد که نباید میکرد...خودکشی کرد.
♧فکری که نباید میکردم آره این که وسط حیاط مدرسه داشت
به اینجای حرفش که رسید سرخ شد
فهمیدم قضیه خیلی بده.
ته با عصبانیت رفت سمتش بدون اینکه اجازه بده ما کاری کنیم مشتش رو کوبید تو صورتش
ته: ببین عوضی گمشو برو تا نفرستادمت سردخونه
همین بیمارستان
دیدم ته قراره زیادی پیش بره. خودم رفتم سمتش
+ولش کن ته سر موقعش نابودش میکنیم...
با جیغ املی برگشتم که با صحنه ایی که دیدم...
یونگی: دکتر داریم میمیریم میگی یا نه
ته: زیر لفظی میخای
◇دکتر
دکتر: لطفن اجازه بدید باید بگم که الان بهوش اومده میتونید ببینینش ولی
دیگه نفهمیدیم چی میگفت همه ریختیم تو اتاق ات
که چشماش نیمه باز بود
املی رفت سمت تخت ات و گفت
◇خوبی دورت بگردم الهی بمیرم من تورو اینجوری نبینم
♧مامان خوبم
بعد اشکاش که مثل یه سد بود شکست و ریخت رو صورتش.
رفتم سمتش و اروم دستم رو کشیدم رو صورتش
+گریه نکن دخترم...کار احمقانه ایی کردی
ولی عب نداره مهم اینه سالمی
شوگا: عمو جون بگو کی باعثشه مینی بوسی میریزیم سرش
+خشونت؟ زشته داداش
ته: زشت چیه باید طرف و بگیریم...
جیهوپ: تنبیه کنیم
ته: اینو نمیخاستم بگم ولی باش
جین: عمو شونه های پهنم تو حلق اونی که باعث این کاره
داشتیم همینجوری حرف میزدیم که در کوبیده شد به دیوار برگشتیم و نیک رو دیدیم.
با عصبانیت اومد سمت ات و شروع کرد به فریاد
نیک: چرا این کارو کردی هانننن
+هوی تو اینجا چی میخای اصن تو غلط میکنی
اینجوری با دخترم حرف میزنی
نیک: دختر شما عشق منه بخاطر اون احمق فکری کرد که نباید میکرد...خودکشی کرد.
♧فکری که نباید میکردم آره این که وسط حیاط مدرسه داشت
به اینجای حرفش که رسید سرخ شد
فهمیدم قضیه خیلی بده.
ته با عصبانیت رفت سمتش بدون اینکه اجازه بده ما کاری کنیم مشتش رو کوبید تو صورتش
ته: ببین عوضی گمشو برو تا نفرستادمت سردخونه
همین بیمارستان
دیدم ته قراره زیادی پیش بره. خودم رفتم سمتش
+ولش کن ته سر موقعش نابودش میکنیم...
با جیغ املی برگشتم که با صحنه ایی که دیدم...
۱۳.۳k
۲۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.