p9
ات:جمعشون کردم سوار ماشین شدیم کوک راننده بود ...واقعا تتو هاشو دوست داشتم نمیدونم کوک و ته چشون شد یهو عصبی شدن ولی خیلی داف شدن مخصوصن کوک ک الان رگای دستش زده بیرون داره با سرعت بالا میرونه ولی من بهش عادت دارم......
ویو پارتی
وارد شدیم کوک و ته عقب من داشتن میومدن دیدم یکی با سرعت برق باد گرفتم بغل ...
ات:وی وی لارا کوچولو(با خنده)
لارا:دلم برات تنگ شده بود بیب(سفت گرفتش بغل)
ات:هی ددی جونم ما ک امروز صبح با هم حرف زدیم(میخنده)
لارا:ب من چ ب دلم بگو
ویو کوک و ته
کوک:هی ته اینا چرا اینجورن(اروم)
ته:نمیدونم ولی چرا بهم میگن ددی بیب...(اروم)
ویو اته
دیدم یهو مایک اومد
ات:هایی (با خنده رفت سمت مایک و گرفتش بغل )
مایک:سلام عزیزم ...خوبی (اونم سفت گرفتش بغل)
ات:اهوم...دلم براتون تنگ شده بودا بی معرفت اصلا زنگی نمیزنی
مایک:قربونت بشم مگه نمیدونی من چقد سرم شلوغه(دستش روی کمره اتس)
کوک:تهیونگ این یارو کیه؟هوم؟(ب شدت عصبی)
ته:منم نمیدونم... ولی خیلی رو مخمه(عصبی)
مایک:نمیخای معرفی کنی(دستش روی کمره اتس)
ات: بچه ها بیاین... بچه ها مایک مایک نهیونگ و جونگ کوک همونایی ک دربارشون برات گفتم
مایک :او ..خوشبختم(دست داد به کوک ولی کوک نگرفت بجاش تهیونگ گرفت)
مایک:بیاید بشینید
ویو بعد
ات
ی ویسکی 40 درصد خوردیم من ظرفیتم بالا تر از این چیزاست ولی یکم خوردم چون ممکن بود دلم درد بگیره(عادت ماهیانه)
من نشسته بودم وسط کوک و ته چون میز بود ...
کم کم داشت حوصلم سر میرفت رفتم توی گوشی یکم گشتم ولی چیزی دستگیرم نشد(بچم حوصلش ریده خب عجیجم برو اکسپلور)
دید مایک ا سرعت داره میاد سمت میز ما...
مایک:بچه هاا داریم جرعت حقیقت بازی میکنیم بیاید
ات:بچه هاا پاشینن حوصلمم ریده ...
دیدم ی دستی اومد روی کمرم و منو دوباره نشوند
برگشتم دیدم کوکه...
ات:تروخدا پاشینن نمیکشمم حوصلمه سر رفت..هوففف
کوک:اوکی(جدی)
ات:ته پاشوووو
ته:اوکی اوکی
رفتیم نشستیم دوباره من وسط کوک و ته بودم ....
ک بطری افتاد سمت من و لارا وایی لارا خیلی منحرفههه الان اگه ی چیز بگههه
لارا:خب خب خب اته جونم...جرعت یا حقیقت؟
ات:حیحی جرعت
لارا:اممم......برو بشین رو پا جونگ کوک (با خنده شیطانی)
ات:چی؟
لارا:میگم برو بشین روی پا جونگ کوک(شمرده )
ات: ب هیچ وجه وجود !
لارا:اته جرعتت دیگه .. نزن زیرش
ات:هعی..
ویو کوک
وقتی افتاد روی لارا و اته اته جرعت انتخاب کرد ولارا ی چیزی بد تر گفت پوقتی ات اومد روی پام نشست میدونستم جاش خوب نیست خودش هم حس میکرد یواش خودشو کشید اونطرف تر مثلا راحت تر باشه قشنگ نشست روی دیک من ....
................................................................................
شرطای پارت قبلی
ویو پارتی
وارد شدیم کوک و ته عقب من داشتن میومدن دیدم یکی با سرعت برق باد گرفتم بغل ...
ات:وی وی لارا کوچولو(با خنده)
لارا:دلم برات تنگ شده بود بیب(سفت گرفتش بغل)
ات:هی ددی جونم ما ک امروز صبح با هم حرف زدیم(میخنده)
لارا:ب من چ ب دلم بگو
ویو کوک و ته
کوک:هی ته اینا چرا اینجورن(اروم)
ته:نمیدونم ولی چرا بهم میگن ددی بیب...(اروم)
ویو اته
دیدم یهو مایک اومد
ات:هایی (با خنده رفت سمت مایک و گرفتش بغل )
مایک:سلام عزیزم ...خوبی (اونم سفت گرفتش بغل)
ات:اهوم...دلم براتون تنگ شده بودا بی معرفت اصلا زنگی نمیزنی
مایک:قربونت بشم مگه نمیدونی من چقد سرم شلوغه(دستش روی کمره اتس)
کوک:تهیونگ این یارو کیه؟هوم؟(ب شدت عصبی)
ته:منم نمیدونم... ولی خیلی رو مخمه(عصبی)
مایک:نمیخای معرفی کنی(دستش روی کمره اتس)
ات: بچه ها بیاین... بچه ها مایک مایک نهیونگ و جونگ کوک همونایی ک دربارشون برات گفتم
مایک :او ..خوشبختم(دست داد به کوک ولی کوک نگرفت بجاش تهیونگ گرفت)
مایک:بیاید بشینید
ویو بعد
ات
ی ویسکی 40 درصد خوردیم من ظرفیتم بالا تر از این چیزاست ولی یکم خوردم چون ممکن بود دلم درد بگیره(عادت ماهیانه)
من نشسته بودم وسط کوک و ته چون میز بود ...
کم کم داشت حوصلم سر میرفت رفتم توی گوشی یکم گشتم ولی چیزی دستگیرم نشد(بچم حوصلش ریده خب عجیجم برو اکسپلور)
دید مایک ا سرعت داره میاد سمت میز ما...
مایک:بچه هاا داریم جرعت حقیقت بازی میکنیم بیاید
ات:بچه هاا پاشینن حوصلمم ریده ...
دیدم ی دستی اومد روی کمرم و منو دوباره نشوند
برگشتم دیدم کوکه...
ات:تروخدا پاشینن نمیکشمم حوصلمه سر رفت..هوففف
کوک:اوکی(جدی)
ات:ته پاشوووو
ته:اوکی اوکی
رفتیم نشستیم دوباره من وسط کوک و ته بودم ....
ک بطری افتاد سمت من و لارا وایی لارا خیلی منحرفههه الان اگه ی چیز بگههه
لارا:خب خب خب اته جونم...جرعت یا حقیقت؟
ات:حیحی جرعت
لارا:اممم......برو بشین رو پا جونگ کوک (با خنده شیطانی)
ات:چی؟
لارا:میگم برو بشین روی پا جونگ کوک(شمرده )
ات: ب هیچ وجه وجود !
لارا:اته جرعتت دیگه .. نزن زیرش
ات:هعی..
ویو کوک
وقتی افتاد روی لارا و اته اته جرعت انتخاب کرد ولارا ی چیزی بد تر گفت پوقتی ات اومد روی پام نشست میدونستم جاش خوب نیست خودش هم حس میکرد یواش خودشو کشید اونطرف تر مثلا راحت تر باشه قشنگ نشست روی دیک من ....
................................................................................
شرطای پارت قبلی
۱۸.۶k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.