*پارت هشتم*
+اوکی ممنون
_خواهش میکنم
همون طور که نودلمو هورت میکشیدم پرسیدم:
+راستی اسم سگت چیه؟
_مین هولی
+مین؟فامیلیته دیگه نه؟
_آره،فامیلی تو چیه؟
+کیم
_حیوون خونگی داری؟
پوزخند زدم:
+داشتم،وقتی17سالم بود یکی از همکلاسیام که باهام مشکل داشت یواشکی از در پشتی اومد تو و خفش کرد
_لعنتی،تو چیکار کردی؟
+اولش نمیدونستم،فک میکردم به طور طبیعی مرد ولی بعد یکی از بچه ها بهم گفت کار اونه...دیوونه شدم و انقد زدمش که کل صورتش کبود شد بعدشم از مدرسه اخراجم کردن
_دیگه درس نخوندی؟
+نه.
تک خنده ی آرومی کردم و ادامه دادم:
+انقد برای سگم ناراحت بودم که چند روز بعد درست مثل خودش یواشکی رفتم خونشون...تو خواب یه طناب انداختم دور گردنش و تهدیدش کردم.میدونی،کاملا عقلمو از دست داده بودم.اون هیچی به والدینش نگفت ولی بین بچه های کلاس پخش شد.جودا میگفت هنوزم داره کابوس میبینه
_واقعا همچین کاری کردی؟؟؟
+آره
_پشمام...باید احتیاط کنم
خندیدم
+آره،حواست باشه کار اشتباهی نکنی
از جام بلند میشم
+عاممم من دیگه میرم،خیلی مزاحمت شدم
_خواهش میکنم،مزاحمتی نبود
+ممنون که کمکم کردی...فک کنم یه جورایی بهت مدیونم
_نه هرکس دیگه جای من بود همین کارو میکرد
+هرکسی نه...حالم از این مکالمه های پر از تعارف به هم میخوره
به سمت اتاقی که توش خواب بودم میرم.
کیفمو برمیدارم و بعد از بوسیدن هولی میام بیرون
+خدافظ
_عاا ا.ت؟
+چیه؟
_بازم بهم سر بزن...
+نتیجه خیلی خوبی برات نداره ها
_چطور؟
+چون یهو چشم باز میکنی و میبینی هفت روز هفته اینجا پلاسم
آروم خندید
_شمارتو بهم بده تا با هم در ازتباط باشیم
+اوکی
بعد از رد و بدل کردن شماره ازش خدافظی کردم و بعد از گرفتن یه تاکسی رفتم خونه.
به محض اینکه رسیدم کیفو پرت کردم یه طرف و خودمو انداختم رو مبل
+لعنت به این حس خستگی که هیچوقت از بین نمیره
چشمامو بستم و خواستم ریلکس کنم که با لرزش گوشیم تو جیب سمت راستم آرامشم بهم خورد
بیحال از تو جیبم درش میارم و به نگاهی به پیام میندازم
(_رسیدی خونه؟)
یه "آره"براش مینویسم و گوشیو پرت میکنم اونطرف
ویو یونگی:
_راحت رفتی؟،نه این یه جوریه.خونه ای؟،اینم نه اخه این چیه؟؟؟...اها
گوشیو برمیدارم و تایپ میکنم
_رسیدی خونه؟
سریع جواب میده
(+آره)
خب الان چی بهش بگم؟هیچی؟
عصبی دستمو کشیدم تو موهام
_کلا بهم ریختم،حالا خوبه میخام یه پیام بدم
آقای کیم میگفت ا.ت دیر ارتباط برقرار میکنه ولی آشناشدن باهاش مثل آب خوردنه.
معلوم شد اون هیچی از دخترش نمیدونه و فقط اسم پدرو یدک میکشه
تو همین فکر بودم که صدای زنگ در اومد
به سمت آیفون میرم.با دیدن نیش باز جیمین و تهیونگ هوفی میکنم و به اجبار درو باز میکنم...
بعد از دو دقیقه مثل همیشه پر سر و صدا اومدن تو
_خواهش میکنم
همون طور که نودلمو هورت میکشیدم پرسیدم:
+راستی اسم سگت چیه؟
_مین هولی
+مین؟فامیلیته دیگه نه؟
_آره،فامیلی تو چیه؟
+کیم
_حیوون خونگی داری؟
پوزخند زدم:
+داشتم،وقتی17سالم بود یکی از همکلاسیام که باهام مشکل داشت یواشکی از در پشتی اومد تو و خفش کرد
_لعنتی،تو چیکار کردی؟
+اولش نمیدونستم،فک میکردم به طور طبیعی مرد ولی بعد یکی از بچه ها بهم گفت کار اونه...دیوونه شدم و انقد زدمش که کل صورتش کبود شد بعدشم از مدرسه اخراجم کردن
_دیگه درس نخوندی؟
+نه.
تک خنده ی آرومی کردم و ادامه دادم:
+انقد برای سگم ناراحت بودم که چند روز بعد درست مثل خودش یواشکی رفتم خونشون...تو خواب یه طناب انداختم دور گردنش و تهدیدش کردم.میدونی،کاملا عقلمو از دست داده بودم.اون هیچی به والدینش نگفت ولی بین بچه های کلاس پخش شد.جودا میگفت هنوزم داره کابوس میبینه
_واقعا همچین کاری کردی؟؟؟
+آره
_پشمام...باید احتیاط کنم
خندیدم
+آره،حواست باشه کار اشتباهی نکنی
از جام بلند میشم
+عاممم من دیگه میرم،خیلی مزاحمت شدم
_خواهش میکنم،مزاحمتی نبود
+ممنون که کمکم کردی...فک کنم یه جورایی بهت مدیونم
_نه هرکس دیگه جای من بود همین کارو میکرد
+هرکسی نه...حالم از این مکالمه های پر از تعارف به هم میخوره
به سمت اتاقی که توش خواب بودم میرم.
کیفمو برمیدارم و بعد از بوسیدن هولی میام بیرون
+خدافظ
_عاا ا.ت؟
+چیه؟
_بازم بهم سر بزن...
+نتیجه خیلی خوبی برات نداره ها
_چطور؟
+چون یهو چشم باز میکنی و میبینی هفت روز هفته اینجا پلاسم
آروم خندید
_شمارتو بهم بده تا با هم در ازتباط باشیم
+اوکی
بعد از رد و بدل کردن شماره ازش خدافظی کردم و بعد از گرفتن یه تاکسی رفتم خونه.
به محض اینکه رسیدم کیفو پرت کردم یه طرف و خودمو انداختم رو مبل
+لعنت به این حس خستگی که هیچوقت از بین نمیره
چشمامو بستم و خواستم ریلکس کنم که با لرزش گوشیم تو جیب سمت راستم آرامشم بهم خورد
بیحال از تو جیبم درش میارم و به نگاهی به پیام میندازم
(_رسیدی خونه؟)
یه "آره"براش مینویسم و گوشیو پرت میکنم اونطرف
ویو یونگی:
_راحت رفتی؟،نه این یه جوریه.خونه ای؟،اینم نه اخه این چیه؟؟؟...اها
گوشیو برمیدارم و تایپ میکنم
_رسیدی خونه؟
سریع جواب میده
(+آره)
خب الان چی بهش بگم؟هیچی؟
عصبی دستمو کشیدم تو موهام
_کلا بهم ریختم،حالا خوبه میخام یه پیام بدم
آقای کیم میگفت ا.ت دیر ارتباط برقرار میکنه ولی آشناشدن باهاش مثل آب خوردنه.
معلوم شد اون هیچی از دخترش نمیدونه و فقط اسم پدرو یدک میکشه
تو همین فکر بودم که صدای زنگ در اومد
به سمت آیفون میرم.با دیدن نیش باز جیمین و تهیونگ هوفی میکنم و به اجبار درو باز میکنم...
بعد از دو دقیقه مثل همیشه پر سر و صدا اومدن تو
۱۲.۷k
۳۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.