پارت۴
ویو جونگکوک
که.... در زده شد و جیمین اومد داخل
@دختره بیهوش شده چیکار کنیم اون یکی هم بزور توی اتاق زندانی کردیم
- به دکتر بگو بیاد بهش دارو بده اون یکی هم آروم کن
@چشم پادشاه
از اتاق بیرون رفت منم دراز کشیدم که بخوابم ولی خوابم نمیبرد از اتاقم بیرون رفتم که صدای گریه ی یکی اومد این دیگه کیه ...... از کنار یه درخت میومد .... وقتی نزدیک تر رفتم یه دختر بود که کنار درخت نشسته بود و گریه میکرد لباس هاش هم ..... پر از خون بود
بوی خون اش بوی خون هانا رو میداد ...... نه امکان داره دارم توهم میزنم ... بهش نزدیک شدم که انگار فهمید یکی اومده .... و توی خودش مچاله شد ..... یه ماسک روی صورتش بود که یه طرفش کنده شده بود و صورتش دیده میشد .... بهش نزدیک شدم و توی صورتش نگاه کردم ........ یکم یا هانا فرق داشت ولی چشماش .......... چرا انقدر شبیه چشمای هانا بود
+هق....... کاری ....هق....باهام.... نداشته باش...هق هق
-تو همون انسانی (سرد)
+من......هق ...... فقط .....هق ...... یکم بهش دست .... هق زدم .... لطفا ول......
که چشماش بسته شد و روی زمین افتاد این اینجا چیکار میکنه ..... تکون اش دادم ولی تکون نمیخورد .. یعنی چی شده ..... بلندش کردم و به داخل قصر بردمش که جیمین و دیدم به طرفم اومد......
@ا...ربا....ب
-چیه (سرد)
@دکتر....
که چشمش به دختر توی بغلم افتاد
-دکتر چی
@این دختره با شیشه زده توی گردن دکتر
-چرا
@نمیدونم منم داشتم دنبال دختره میگشتم
دختره و دادم بغلش .....
-ببرش پیش دوستش و به اجوما بگو که بیاد زخم هاش و ببنده
@چشم ارباب
جیمین اون و برداشت و رفت منم رفتم توی اتاقم و روی تختم نشستم ..... یعنی چی شده ..... با این فکرا خوابم برد
ویو ا.ت
بیدار شده بودم هنوز بدنم درد میکرد که در باز شد و یه مرد اومد داخل انگار دکتر بود ولی یه جوری نگاه میکرد ....... بهم نزدیک شد و کنارم نشست و دستش و به سمت شکمم برد ....... ولی دستش و گرفتم که .... دستم و برداشت و روم نشست و سرش و توی گردنم برد و ...... گاز میگرفت....... دستم و به سمت میز بودم و یه گلدون و به سرش زدم که افتاد پایین از تخت ..... بزور بلند شدم که برم از موهام گرفت منو شیشه ی که توی دستم بود و فرو کردم توی گردنش و از اتاق فرار کردم و کناره یه دختر نشستم پام درد میکرد و گردنم میسوخت ......... یعنی من به خوناشام و کشتم یعنی من یه قاتلم و گریه میکردم که صدای پای یکی اومد و ...............
ادامه دارد
شرطا
کامنت ۷
لایک ۱۵
که.... در زده شد و جیمین اومد داخل
@دختره بیهوش شده چیکار کنیم اون یکی هم بزور توی اتاق زندانی کردیم
- به دکتر بگو بیاد بهش دارو بده اون یکی هم آروم کن
@چشم پادشاه
از اتاق بیرون رفت منم دراز کشیدم که بخوابم ولی خوابم نمیبرد از اتاقم بیرون رفتم که صدای گریه ی یکی اومد این دیگه کیه ...... از کنار یه درخت میومد .... وقتی نزدیک تر رفتم یه دختر بود که کنار درخت نشسته بود و گریه میکرد لباس هاش هم ..... پر از خون بود
بوی خون اش بوی خون هانا رو میداد ...... نه امکان داره دارم توهم میزنم ... بهش نزدیک شدم که انگار فهمید یکی اومده .... و توی خودش مچاله شد ..... یه ماسک روی صورتش بود که یه طرفش کنده شده بود و صورتش دیده میشد .... بهش نزدیک شدم و توی صورتش نگاه کردم ........ یکم یا هانا فرق داشت ولی چشماش .......... چرا انقدر شبیه چشمای هانا بود
+هق....... کاری ....هق....باهام.... نداشته باش...هق هق
-تو همون انسانی (سرد)
+من......هق ...... فقط .....هق ...... یکم بهش دست .... هق زدم .... لطفا ول......
که چشماش بسته شد و روی زمین افتاد این اینجا چیکار میکنه ..... تکون اش دادم ولی تکون نمیخورد .. یعنی چی شده ..... بلندش کردم و به داخل قصر بردمش که جیمین و دیدم به طرفم اومد......
@ا...ربا....ب
-چیه (سرد)
@دکتر....
که چشمش به دختر توی بغلم افتاد
-دکتر چی
@این دختره با شیشه زده توی گردن دکتر
-چرا
@نمیدونم منم داشتم دنبال دختره میگشتم
دختره و دادم بغلش .....
-ببرش پیش دوستش و به اجوما بگو که بیاد زخم هاش و ببنده
@چشم ارباب
جیمین اون و برداشت و رفت منم رفتم توی اتاقم و روی تختم نشستم ..... یعنی چی شده ..... با این فکرا خوابم برد
ویو ا.ت
بیدار شده بودم هنوز بدنم درد میکرد که در باز شد و یه مرد اومد داخل انگار دکتر بود ولی یه جوری نگاه میکرد ....... بهم نزدیک شد و کنارم نشست و دستش و به سمت شکمم برد ....... ولی دستش و گرفتم که .... دستم و برداشت و روم نشست و سرش و توی گردنم برد و ...... گاز میگرفت....... دستم و به سمت میز بودم و یه گلدون و به سرش زدم که افتاد پایین از تخت ..... بزور بلند شدم که برم از موهام گرفت منو شیشه ی که توی دستم بود و فرو کردم توی گردنش و از اتاق فرار کردم و کناره یه دختر نشستم پام درد میکرد و گردنم میسوخت ......... یعنی من به خوناشام و کشتم یعنی من یه قاتلم و گریه میکردم که صدای پای یکی اومد و ...............
ادامه دارد
شرطا
کامنت ۷
لایک ۱۵
۴۲۷
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.