محافظ سلطنتی پارت۹
گتو از پلههای ساختمون پایین اومد.
_پس بالاخره فهمیدی،اره؟تو واقعا باهوشی.
کیراسا:انگار توهم انتظار اومدن منو داشتی گتو سان.
پشت سرش مرد دیگه ای از ساختمون خارج شد.
_این سروصداها برای چیه؟
گوجو حسابی متعجب شده بود:سوکونا؟
سوکونا:انگار تو منو میشناسی کله برفی؟
کیراسا:تو از دیدیش؟
گوجو:یه بار دیدمش.
سوکونا قهقهای زد:پس منو دیدی،ها؟
کیراسا:پس تو همون پادشاه نفریانایی،اره؟
سوکونا:من قویترینم.
گتو:سوکونا ساما...
سوکونا:بکششون.
گتو:اما..
سوکونا:قبل از اینکه من تورو بکشم.
گوجو جلوی کیراسا وایساد تا ازش محافظت کنه.
سوکونا نیشخندی زد:اون کله برفی مال منه.
و به سرعت به گوجو حملهور شد.
در حالی که گوجو با سوکونا مبارزه میکرد....
کیراسا:تو یکی از قابل اعتمادترین افراد من و پدرم بودی،پس چرا؟چرا بهش خیانت کردی؟
گتو:من و پدرت دوستای خیلی نزدیکی بودیم....مثل دوتا برادر.
گتو:...مادرت....مادرت...من عاشق مادرت بودم.....اما پدر تو اونو ازم گرفت....اون اومده بود تا با از طرف پدرش با پادشاه قبلی حرف بزنه...وقتی چند وقت اونجا موند و باهاش حرف زدم فهمیدم اون الهه زندگی من خواهد بود...... اما پادشاه اون زمان دستور داد تا اون با پدرت ازدواج کنه...پدرت هم عاشق مادرت شده بود...بنابراین سعی نکردم جلوشو بگیرم یا به عبارتی نمیتونستم.....پس سعی کردم باهاش کنار بیام و زندگی کنم....وقتی تو بدنیا اومدی دیگه هیچ شکی نداشتم که از ازدواج اونا خوشحالم....وقتی مادرت مرد تصمیم گرفتم از یادگاری بجامونده ازش یعنی تو محافظت کنم...اما تو روزبه روز بیشتر شبیه مادروپدرت میشدی و این منو ازار میداد اما نمیخواستم تورو که یادگاری اون بودی و منو یاد اون مینداختی رو از دست بدم پس برای پدرت نقشه کشیدم...اما حالا....
توی دستای گتو یه چاقو بود.
اونو بالا برد.....اما....
گتو سرشو پایین گرفت:من نمیتونم.
کیراسا با ترس نگاه میکرد.
خون همه جارو گرفت.
سوکونا شمشیرشو توی کمر گتو فرو کرده بود.
سوکونا:از همون اولم میدونستم تو بدردم نمیخوری.
گتو روی زمین افتاد.
کیراسا:گتو
کیراسا روی زمین پیش بدن بی جون گتو نشست.
کیراسا:گتو سان...خواهش میکنم نمیر...چرا منو نکشتی؟
گتو:هر وقت تورو میبینم یاد مادرت می افتم...اگه من تورو بکشم اونجا جواب مادرتو چی بدم؟
سوکونا به کیراسا حمله کرد اما گتو جلوشو گرفت و بدنش تکه تکه شد.
کیراسا از صحنهای که دیده بود شکه شد.
بدن تکه شدهی گتو روی زمین افتاد.
سوکونا:این یکی خطا رفت،بعدی حتما بهت میخوره.
سوکونا به طرف کیراسا رفت اما گوجو جلوشو گرف.
گوجو:بانو،شما باید از اینجا برید.
کیراسا حسابی اعصابش خط خطی بود.
با فریاد گفت:گوجو،سوکونا رو از بین ببر.
گوجو:بله بانو.
گوجو به سوکونا حمله کرد و اونا شروع کردن به مبارزه.
_پس بالاخره فهمیدی،اره؟تو واقعا باهوشی.
کیراسا:انگار توهم انتظار اومدن منو داشتی گتو سان.
پشت سرش مرد دیگه ای از ساختمون خارج شد.
_این سروصداها برای چیه؟
گوجو حسابی متعجب شده بود:سوکونا؟
سوکونا:انگار تو منو میشناسی کله برفی؟
کیراسا:تو از دیدیش؟
گوجو:یه بار دیدمش.
سوکونا قهقهای زد:پس منو دیدی،ها؟
کیراسا:پس تو همون پادشاه نفریانایی،اره؟
سوکونا:من قویترینم.
گتو:سوکونا ساما...
سوکونا:بکششون.
گتو:اما..
سوکونا:قبل از اینکه من تورو بکشم.
گوجو جلوی کیراسا وایساد تا ازش محافظت کنه.
سوکونا نیشخندی زد:اون کله برفی مال منه.
و به سرعت به گوجو حملهور شد.
در حالی که گوجو با سوکونا مبارزه میکرد....
کیراسا:تو یکی از قابل اعتمادترین افراد من و پدرم بودی،پس چرا؟چرا بهش خیانت کردی؟
گتو:من و پدرت دوستای خیلی نزدیکی بودیم....مثل دوتا برادر.
گتو:...مادرت....مادرت...من عاشق مادرت بودم.....اما پدر تو اونو ازم گرفت....اون اومده بود تا با از طرف پدرش با پادشاه قبلی حرف بزنه...وقتی چند وقت اونجا موند و باهاش حرف زدم فهمیدم اون الهه زندگی من خواهد بود...... اما پادشاه اون زمان دستور داد تا اون با پدرت ازدواج کنه...پدرت هم عاشق مادرت شده بود...بنابراین سعی نکردم جلوشو بگیرم یا به عبارتی نمیتونستم.....پس سعی کردم باهاش کنار بیام و زندگی کنم....وقتی تو بدنیا اومدی دیگه هیچ شکی نداشتم که از ازدواج اونا خوشحالم....وقتی مادرت مرد تصمیم گرفتم از یادگاری بجامونده ازش یعنی تو محافظت کنم...اما تو روزبه روز بیشتر شبیه مادروپدرت میشدی و این منو ازار میداد اما نمیخواستم تورو که یادگاری اون بودی و منو یاد اون مینداختی رو از دست بدم پس برای پدرت نقشه کشیدم...اما حالا....
توی دستای گتو یه چاقو بود.
اونو بالا برد.....اما....
گتو سرشو پایین گرفت:من نمیتونم.
کیراسا با ترس نگاه میکرد.
خون همه جارو گرفت.
سوکونا شمشیرشو توی کمر گتو فرو کرده بود.
سوکونا:از همون اولم میدونستم تو بدردم نمیخوری.
گتو روی زمین افتاد.
کیراسا:گتو
کیراسا روی زمین پیش بدن بی جون گتو نشست.
کیراسا:گتو سان...خواهش میکنم نمیر...چرا منو نکشتی؟
گتو:هر وقت تورو میبینم یاد مادرت می افتم...اگه من تورو بکشم اونجا جواب مادرتو چی بدم؟
سوکونا به کیراسا حمله کرد اما گتو جلوشو گرفت و بدنش تکه تکه شد.
کیراسا از صحنهای که دیده بود شکه شد.
بدن تکه شدهی گتو روی زمین افتاد.
سوکونا:این یکی خطا رفت،بعدی حتما بهت میخوره.
سوکونا به طرف کیراسا رفت اما گوجو جلوشو گرف.
گوجو:بانو،شما باید از اینجا برید.
کیراسا حسابی اعصابش خط خطی بود.
با فریاد گفت:گوجو،سوکونا رو از بین ببر.
گوجو:بله بانو.
گوجو به سوکونا حمله کرد و اونا شروع کردن به مبارزه.
۳.۸k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.