فیک جونگ کوک«زندگی پیچیده ی من» p30
*از زبان هایون*
کم کم چشمامو باز کردم...یه سقف سفید دیدیم و یه سرم... من بیمارستان بودم؟!
نگاهی انداختم و دیدم جونگ کوک هم جفتمه.. نتونستم ازش مراقبت کنم؟! اخه من چه بادیگاردی هستم که نتونستم ازش مراقبت کنم؟!
یهو دیدم که خانم جوان اومد بالا سرم
هه سو: او بهوش اومدی؟! پرستار یهوش اومد.. هان بهوش اومد
دکتر چکمون کرد
دکتر: خداروشکر وضعیت دوتاتون خوبه.. فقط اون آقا یه ذره دیر تر بهوش میان نگران نباشید
هایون: خیلی ممنون!!
دکتر رفت و منموندم با این دختر و پسر
هایون: شما چطور مارو دیدین!؟!
هه سو: ما اونجا کار میکردیم... خواستیم وا د شیم دیدم دود همه جا رو گرفته.. ماسک زدیم و اومدیم داخل و تو رو دیدیم.. سریع ماسک برات زدیم و آوردیمت اینجا
هایون: اوه ممنونم!!!
هان: خب اگه مشکلی نیست تا یه نگاه به برگه های پزشکیت بندازیم!!
هایون: نه مشکلی نیست!!
هان: این... امکان نداره!!
هایون و هه سو: چیشده؟!
هان: گروه خونیش با مال ما یکیه!!
هه سو: امکان نداره!! چیه؟!
هان: A+
هایون: خب این ممکنه تصادفی باشه!!
هه سو: یه لحظه فکر کردم تو خواهر گمشدمونی!!
هایون: منظورت چیه؟! خواهر گمشده؟!
یه عکس خیلی قدیمی در آورد و نشونم داد
هه سو: این دختر خوشگل خواهر بزرگه ی من و هانه!! وقتی شیش سالش بود گمشد و دیگه هیچوقت هم پیدا نشد
عکسو ازش گرفتم... باورم نمیشد... اون.. بچگیای من بود؟!
کم کم چشمامو باز کردم...یه سقف سفید دیدیم و یه سرم... من بیمارستان بودم؟!
نگاهی انداختم و دیدم جونگ کوک هم جفتمه.. نتونستم ازش مراقبت کنم؟! اخه من چه بادیگاردی هستم که نتونستم ازش مراقبت کنم؟!
یهو دیدم که خانم جوان اومد بالا سرم
هه سو: او بهوش اومدی؟! پرستار یهوش اومد.. هان بهوش اومد
دکتر چکمون کرد
دکتر: خداروشکر وضعیت دوتاتون خوبه.. فقط اون آقا یه ذره دیر تر بهوش میان نگران نباشید
هایون: خیلی ممنون!!
دکتر رفت و منموندم با این دختر و پسر
هایون: شما چطور مارو دیدین!؟!
هه سو: ما اونجا کار میکردیم... خواستیم وا د شیم دیدم دود همه جا رو گرفته.. ماسک زدیم و اومدیم داخل و تو رو دیدیم.. سریع ماسک برات زدیم و آوردیمت اینجا
هایون: اوه ممنونم!!!
هان: خب اگه مشکلی نیست تا یه نگاه به برگه های پزشکیت بندازیم!!
هایون: نه مشکلی نیست!!
هان: این... امکان نداره!!
هایون و هه سو: چیشده؟!
هان: گروه خونیش با مال ما یکیه!!
هه سو: امکان نداره!! چیه؟!
هان: A+
هایون: خب این ممکنه تصادفی باشه!!
هه سو: یه لحظه فکر کردم تو خواهر گمشدمونی!!
هایون: منظورت چیه؟! خواهر گمشده؟!
یه عکس خیلی قدیمی در آورد و نشونم داد
هه سو: این دختر خوشگل خواهر بزرگه ی من و هانه!! وقتی شیش سالش بود گمشد و دیگه هیچوقت هم پیدا نشد
عکسو ازش گرفتم... باورم نمیشد... اون.. بچگیای من بود؟!
۶.۱k
۲۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.