ونوس[سوآه] ☆
ونوس[سوآه] ☆
اریس _
تهیونگ ♤
{✎وقفه طولانی ای افتاد بابتش متاسفم، پارت ها تا حدودی آمادهست پس برای جبران بیشتر آپ میکنم؛ لطفا جزئیات رو به خاطر داشته باشید✎}
...ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟙𝟛...
_ خودشه، نمیخوای امتحانش کنی؟
☆ ...
_ بیخیال فکر نکن و فقط بپوشش، این رو از پاریس آوردم مطمئنم خیلی بهت میاد
☆ اما ...
_ چطوره به عنوان دستور رئیست بهش نگاه کنی؟ من میرم بیرون هروقت پوشیدیش صدام کن
کت کرم رنگش رو از روی صندلی برداشت و برای اینکه فرصتی برای اعتراض به سوآه نده سریع دستگیره در رو چرخوند و بیرون رفت.
پنجره راهرو باز بود، مردی که بیرون ایستاده بود رو زیرنظر گرفت واقعا خوش تیپ بود، سیگارِ طعم دارش رو روشن کرد و بین لب هاش گذاشت
_ اگر همینطوری اون لباس رو بهش میدادم قبول نمیکرد
کام دیگه ای گرفت و ادامه سیگار رو داخل سطل انداخت
_باید ازت ممنون باشم آقای کیم..!
ماسکی که حین سیگار کشیدن براشته بود رو دوباره روی صورتش گذاشت و با صدای سوآه وارد اتاق شد
مدتی بهش خیره شد، رنگ مورد علاقش بود پیراهن شیری با دکمه های برجسته که زیر دامنِ قهوهای شکلاتی قرار گرفته بود.
به چشم های منتظر سوآه نگاهی انداخت و سری به نشونه تایید تکون داد
_یک جعبه کفش زیر تختم هست اون رو هم بپوش و برو
☆ چرا داری بهم کمک میکنی؟
_فقط نمیخواستم بد به نظر بیای، بههرحال امروز خیلی مهربونم وقتی برگشتی یه سر بهم بزن، روز خوش
راهرو، ورودی و باغ پشتی...
همه چیز عین گذشته بود ولی اینبار یکمی خوشحالتر بود، شاید اینکه یکی رو داشته باشی بهت سربزنه بتونه برای دقایقی تو رو امیدوار و شاد کنه.
☆ اینجایی کیم؟
♤ بالغ به نظر میرسی
درست مثل قبل..، وقتی منتظر کسی بود دست هاش رو توی جیبش میذاشت
☆ تو هم عین همیشه ای، چیزی تو رو به اینجا کشونده؟
♤ انگار امروز تلاش کردی خوب بنظر برسی
همینطور که میخندید ادامه داد:
☆ درست نیست همچین چیزی رو بگی
♤ آخرین بار توی مهمونی..، نباید اونطور میرفتی
☆ متاسفم
♤ نمیخوای چیزی بپرسی؟ حتی برای دلیل کاری که کردم؟
دستپاچه جلوی صحبت کردنش رو گرفت؛ احتمالا مرد روبهروش نمیدونست فقط برای اینکه جو بینشون معذب کننده نشه سوالی نپرسید، با این وجود این آرامش و طرز برخورد اون رو بالغ نشون میداد بدون اینکه کسی یخورده ذره ای از اضطراب درونیش مطلع بشه
☆ اوه نه، من چیزی نمیپرسم
♤ شاید لازم باشه و فکر میکنم آمادگیش رو دا.....
دوباره حرفش رو قطع کرد. انگار همه چیز برای سوآه در حال یخ زدن بود، این حرف ها بجای گرم کردن وجودش اون رو سرد و از نقطه امنش دور میکرد؛
باید آسیب نزنه..
مراقب باشه..
و نذاره چیزی فراتر از این پیش بره..
𝓘𝓲𝓴𝓮..?
اریس _
تهیونگ ♤
{✎وقفه طولانی ای افتاد بابتش متاسفم، پارت ها تا حدودی آمادهست پس برای جبران بیشتر آپ میکنم؛ لطفا جزئیات رو به خاطر داشته باشید✎}
...ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟙𝟛...
_ خودشه، نمیخوای امتحانش کنی؟
☆ ...
_ بیخیال فکر نکن و فقط بپوشش، این رو از پاریس آوردم مطمئنم خیلی بهت میاد
☆ اما ...
_ چطوره به عنوان دستور رئیست بهش نگاه کنی؟ من میرم بیرون هروقت پوشیدیش صدام کن
کت کرم رنگش رو از روی صندلی برداشت و برای اینکه فرصتی برای اعتراض به سوآه نده سریع دستگیره در رو چرخوند و بیرون رفت.
پنجره راهرو باز بود، مردی که بیرون ایستاده بود رو زیرنظر گرفت واقعا خوش تیپ بود، سیگارِ طعم دارش رو روشن کرد و بین لب هاش گذاشت
_ اگر همینطوری اون لباس رو بهش میدادم قبول نمیکرد
کام دیگه ای گرفت و ادامه سیگار رو داخل سطل انداخت
_باید ازت ممنون باشم آقای کیم..!
ماسکی که حین سیگار کشیدن براشته بود رو دوباره روی صورتش گذاشت و با صدای سوآه وارد اتاق شد
مدتی بهش خیره شد، رنگ مورد علاقش بود پیراهن شیری با دکمه های برجسته که زیر دامنِ قهوهای شکلاتی قرار گرفته بود.
به چشم های منتظر سوآه نگاهی انداخت و سری به نشونه تایید تکون داد
_یک جعبه کفش زیر تختم هست اون رو هم بپوش و برو
☆ چرا داری بهم کمک میکنی؟
_فقط نمیخواستم بد به نظر بیای، بههرحال امروز خیلی مهربونم وقتی برگشتی یه سر بهم بزن، روز خوش
راهرو، ورودی و باغ پشتی...
همه چیز عین گذشته بود ولی اینبار یکمی خوشحالتر بود، شاید اینکه یکی رو داشته باشی بهت سربزنه بتونه برای دقایقی تو رو امیدوار و شاد کنه.
☆ اینجایی کیم؟
♤ بالغ به نظر میرسی
درست مثل قبل..، وقتی منتظر کسی بود دست هاش رو توی جیبش میذاشت
☆ تو هم عین همیشه ای، چیزی تو رو به اینجا کشونده؟
♤ انگار امروز تلاش کردی خوب بنظر برسی
همینطور که میخندید ادامه داد:
☆ درست نیست همچین چیزی رو بگی
♤ آخرین بار توی مهمونی..، نباید اونطور میرفتی
☆ متاسفم
♤ نمیخوای چیزی بپرسی؟ حتی برای دلیل کاری که کردم؟
دستپاچه جلوی صحبت کردنش رو گرفت؛ احتمالا مرد روبهروش نمیدونست فقط برای اینکه جو بینشون معذب کننده نشه سوالی نپرسید، با این وجود این آرامش و طرز برخورد اون رو بالغ نشون میداد بدون اینکه کسی یخورده ذره ای از اضطراب درونیش مطلع بشه
☆ اوه نه، من چیزی نمیپرسم
♤ شاید لازم باشه و فکر میکنم آمادگیش رو دا.....
دوباره حرفش رو قطع کرد. انگار همه چیز برای سوآه در حال یخ زدن بود، این حرف ها بجای گرم کردن وجودش اون رو سرد و از نقطه امنش دور میکرد؛
باید آسیب نزنه..
مراقب باشه..
و نذاره چیزی فراتر از این پیش بره..
𝓘𝓲𝓴𝓮..?
۴.۵k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.