𝓜𝔂 𝓼𝓱𝓪𝓻𝓮 𝓸𝓯 𝔂𝓸𝓾..♡
سهم من از تو...♡
ₚ₅
بخش اول:"کد666"
۳۱.فوریه.سال۲۰۲۸.
روز خاکسپاری:
"جمعیت انبوهی با لباس های سیاه دور خاک جمع شده بودند..میشد صدای اشک ها و گریه های ادمای اون اطراف رو شنید..ازجمله طرفداهایی که دایانا رو دلیل مرگ هوپی میدونستن..حال اعضا هم تعریفی نداشت..مادر و پدر جیهوپ سر خاک ناله و گریه میکردند..و بدتر از همه حال دایانا..
از چشمای قرمز و متورمش مشخص بود از اون شب تا الان نخوابیده با همون لباس عروس خونی کنار بدن بیجون جیهوپ ایستاده بود..لباسی که با ذوق برای قشنگترین اتفاق زندگیش تن کرده بود..الان آغشته به خون معشوقش بود..بعد چند ساعت کم کم همه رفتند...که دایانا با بی حالی لب زد:"
دایانا:"لطفا همه برید..میخوام تنها پیشش باشم.."
"از کنار درخت نگاش میکرد..توی دلش میگفت..اخه چرا..چرا رفتی هوپی..
بی معرفت..چرا تنهام گذاشتی کاشکی زودتر میومدم..کاشکی دعوامون اخرین حرف بین منو تو نبود..به درخت تکیه داد و دستشو جلوی دهنش گرفت تا صدای گریه هاشو کسی نشنوه!"
دایانا جلو صورت جیمین خم شد جوری که ۱سانت باهم فاصله داشتن
جیمین:"دایانا..من اون روز..!
با گذاشتن انگشت دایانا روی لباش حرفش قطع شد.
دایانا:"هیس!!..دوباره میخوای چی سره هم کنی و جواب بدی؟"
دایانا از صورت جیمین فاصله گرفت و به طرف در حرکت کرد و بعد از برداشتن یک قدم گفت:"فعلا باید اینجا باشی..تا همه چی مشخص بشه.."
تا خواست به راهش ادامه بده با حرف جیمین دوباره ایستاد.
جیمین:"میشه..بهم..غذا بدی؟"(کیوت)
دایانا نگاهشو به پسر کوچولو روبه روش داد..
دایانا:"اوفففف...خیلی خب!"
" به طرف ظرف غذا رفت صندلی رو برداشت و کنار جیمین روی صندلی نشست قاشق با محتویات غذا رو روبه دهن جیمین گرفت که با صدای باز شدن در بطور مهیب هردو نگاه شون به فرد ایستاده در چاچوب رفت.
ته یانگ:"بانوووو..کد۶۶۶...یه مشکلی پیش اومده..بهتر هر چه سریعتر تشریف بیارین."
"دایانا به سرعت از روی صندلی بلند شد و به طرف در حرکت کرد و ظرف غذا رو به دست ته یانگ داد."
ته یانگ به جیمین نگاه کرد.
ته یانگ:"میگم یک نفر بیاد بهت غذا بده بچه..!!"
"جیمین پوکر به ته یانگ نگاه کرد که ته یانگ از اتاق خارج شد."
کامنت و لایک؟
ₚ₅
بخش اول:"کد666"
۳۱.فوریه.سال۲۰۲۸.
روز خاکسپاری:
"جمعیت انبوهی با لباس های سیاه دور خاک جمع شده بودند..میشد صدای اشک ها و گریه های ادمای اون اطراف رو شنید..ازجمله طرفداهایی که دایانا رو دلیل مرگ هوپی میدونستن..حال اعضا هم تعریفی نداشت..مادر و پدر جیهوپ سر خاک ناله و گریه میکردند..و بدتر از همه حال دایانا..
از چشمای قرمز و متورمش مشخص بود از اون شب تا الان نخوابیده با همون لباس عروس خونی کنار بدن بیجون جیهوپ ایستاده بود..لباسی که با ذوق برای قشنگترین اتفاق زندگیش تن کرده بود..الان آغشته به خون معشوقش بود..بعد چند ساعت کم کم همه رفتند...که دایانا با بی حالی لب زد:"
دایانا:"لطفا همه برید..میخوام تنها پیشش باشم.."
"از کنار درخت نگاش میکرد..توی دلش میگفت..اخه چرا..چرا رفتی هوپی..
بی معرفت..چرا تنهام گذاشتی کاشکی زودتر میومدم..کاشکی دعوامون اخرین حرف بین منو تو نبود..به درخت تکیه داد و دستشو جلوی دهنش گرفت تا صدای گریه هاشو کسی نشنوه!"
دایانا جلو صورت جیمین خم شد جوری که ۱سانت باهم فاصله داشتن
جیمین:"دایانا..من اون روز..!
با گذاشتن انگشت دایانا روی لباش حرفش قطع شد.
دایانا:"هیس!!..دوباره میخوای چی سره هم کنی و جواب بدی؟"
دایانا از صورت جیمین فاصله گرفت و به طرف در حرکت کرد و بعد از برداشتن یک قدم گفت:"فعلا باید اینجا باشی..تا همه چی مشخص بشه.."
تا خواست به راهش ادامه بده با حرف جیمین دوباره ایستاد.
جیمین:"میشه..بهم..غذا بدی؟"(کیوت)
دایانا نگاهشو به پسر کوچولو روبه روش داد..
دایانا:"اوفففف...خیلی خب!"
" به طرف ظرف غذا رفت صندلی رو برداشت و کنار جیمین روی صندلی نشست قاشق با محتویات غذا رو روبه دهن جیمین گرفت که با صدای باز شدن در بطور مهیب هردو نگاه شون به فرد ایستاده در چاچوب رفت.
ته یانگ:"بانوووو..کد۶۶۶...یه مشکلی پیش اومده..بهتر هر چه سریعتر تشریف بیارین."
"دایانا به سرعت از روی صندلی بلند شد و به طرف در حرکت کرد و ظرف غذا رو به دست ته یانگ داد."
ته یانگ به جیمین نگاه کرد.
ته یانگ:"میگم یک نفر بیاد بهت غذا بده بچه..!!"
"جیمین پوکر به ته یانگ نگاه کرد که ته یانگ از اتاق خارج شد."
کامنت و لایک؟
۷.۳k
۲۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.