رمان عشق شکلاتی
تا اینکه درو باز کردم کوه خوراکی روم ریخت یک سبد توی کمد بود اونو برداشتم و هرچی می خواستم برداشتم و رفتم سمت رانپو
یومه: نمی شه تنهایی خورد بیا با هم بخوریم
دازای: من به جاش می خورم
رانپو: نه خودم میخورم
دازای: خیلی بدین هر دوتاتون
یومه: دازای تو دیگه از این حرفا نزن
با رانپو شروع کردیم به خوردن اما برای دازای دلم سوخت یکمی بهش دادم
یومه: نمی شه تنهایی خورد بیا با هم بخوریم
دازای: من به جاش می خورم
رانپو: نه خودم میخورم
دازای: خیلی بدین هر دوتاتون
یومه: دازای تو دیگه از این حرفا نزن
با رانپو شروع کردیم به خوردن اما برای دازای دلم سوخت یکمی بهش دادم
۷.۰k
۱۴ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.