بازی شیرین پارت ۱۳ ( آخر ) 💖💗 (:
از زبان هانیل :
۱ ماه گذشت و منو جیهوپ بهم اعتراف کردیم و یواشکی رابطه داریم ولی مامان جیهوپ مخالفه نمیدونم چرا ولی گیر داده باید با لونا ازدواج کنه .
خلاصه تو اتاقم بودم و داشتم کتاب میخوندم که صدایه دادی اومد وحشت زده از لبه ی پنجره پاشدم کتابو بستم و گذاشتم رو میز و دويدم بیرون که دیدم جیهوپ با مادرش در حال دعواست.
م/ج : منم هانیلو دوست دارم ولی اگه با لونا ازدواج نکنی کل سهام شرکت پدرت به باد فنا میره ! ( داد )
_ مامان تو مگه میزاری من خودم قضیه رو حل کنم از بچگی همیشه بهم میگفتی چیکار کنم چیکار نکنم من الان بزرگ شدم مامان بزار خودم حلش کنم ( داد )
م/ج : ولی اگه چیزی بشه تو مقصری !
_ باشه .
+ جیهوپ عصبی کتشو از رو مبل برداشت و از عمارت خارج شد مادر جیهوپ که متوجه حضور من شده بود اومد سمتم و با ناراحتی لب زد :
م/ج : ببخشید دخترم ولی نمیتونم بزارم با جیهوپ باشی !
+ خاله میدونم منم باشم نمیزارم ولی اگه بزارید منو جیهوپ مشکلو حل میکنیم تازه لونا هم کمکمون میکنه چون اون خودش عاشق یه نفر دیگه هست و ادم خوبی شده .
م/ج : واقعا ؟
+ بله حالا میشه من برم شرکت جیهوپ ؟
م/ج : اره عزیزم برو .
+ لباس پوشیدم و راه افتادم رسیدم وارد شدم تمام کار کن ها با ترس جلو در اتاق جیهوپ بودن بادیگارد ها خیلی سعی کردن جلوم رو بگیرن تا وارد اتاق جیهوپ نشم ولی اونارو پس زدم و وارد شدم کل اتاق بهم ریخته بود و جیهوپ دستاشو گذاشته بود رو میز و سرش پایین بود درو بستم و رفتم سمتش و آروم بغلش کردم اونم کمرمو گرفت و به خودش فشردم .
_ ببخشید که مامانم اینجوریه !
+ عیبی نداره باهم از پسش بر میاییم .
* روز ها گذشت و هانیل و لونا تو تلاش بودن تا پدر لونا رو راضی کنن تا بزاره همشون به عشق خودشون برسن به هزاران بدبختی پدر لونا از یوجون خوشش اومد و پدر لونا هم از جیهوپ عذر خواهی کرد چون جیهوپ که فهمیده بود معشوقه اش انقد اذیت شده عصبی شده بود و پدر لونا از بزرگترین مافیایه جهان ترس داشت حقم داشت واسه همچین مافیایی کشتن از آب خوردن هم راحتره .
خانواده ی لونا رفتن ایتالیا و جیهوپ و هانیل بدون دردسر و شادی باهم ازدواج کردن و صاحب یه دخترو پسر شدن . ❤
(((( پایان ))))
♡♡♡
منتظر فیک بعد باشید .
۱ ماه گذشت و منو جیهوپ بهم اعتراف کردیم و یواشکی رابطه داریم ولی مامان جیهوپ مخالفه نمیدونم چرا ولی گیر داده باید با لونا ازدواج کنه .
خلاصه تو اتاقم بودم و داشتم کتاب میخوندم که صدایه دادی اومد وحشت زده از لبه ی پنجره پاشدم کتابو بستم و گذاشتم رو میز و دويدم بیرون که دیدم جیهوپ با مادرش در حال دعواست.
م/ج : منم هانیلو دوست دارم ولی اگه با لونا ازدواج نکنی کل سهام شرکت پدرت به باد فنا میره ! ( داد )
_ مامان تو مگه میزاری من خودم قضیه رو حل کنم از بچگی همیشه بهم میگفتی چیکار کنم چیکار نکنم من الان بزرگ شدم مامان بزار خودم حلش کنم ( داد )
م/ج : ولی اگه چیزی بشه تو مقصری !
_ باشه .
+ جیهوپ عصبی کتشو از رو مبل برداشت و از عمارت خارج شد مادر جیهوپ که متوجه حضور من شده بود اومد سمتم و با ناراحتی لب زد :
م/ج : ببخشید دخترم ولی نمیتونم بزارم با جیهوپ باشی !
+ خاله میدونم منم باشم نمیزارم ولی اگه بزارید منو جیهوپ مشکلو حل میکنیم تازه لونا هم کمکمون میکنه چون اون خودش عاشق یه نفر دیگه هست و ادم خوبی شده .
م/ج : واقعا ؟
+ بله حالا میشه من برم شرکت جیهوپ ؟
م/ج : اره عزیزم برو .
+ لباس پوشیدم و راه افتادم رسیدم وارد شدم تمام کار کن ها با ترس جلو در اتاق جیهوپ بودن بادیگارد ها خیلی سعی کردن جلوم رو بگیرن تا وارد اتاق جیهوپ نشم ولی اونارو پس زدم و وارد شدم کل اتاق بهم ریخته بود و جیهوپ دستاشو گذاشته بود رو میز و سرش پایین بود درو بستم و رفتم سمتش و آروم بغلش کردم اونم کمرمو گرفت و به خودش فشردم .
_ ببخشید که مامانم اینجوریه !
+ عیبی نداره باهم از پسش بر میاییم .
* روز ها گذشت و هانیل و لونا تو تلاش بودن تا پدر لونا رو راضی کنن تا بزاره همشون به عشق خودشون برسن به هزاران بدبختی پدر لونا از یوجون خوشش اومد و پدر لونا هم از جیهوپ عذر خواهی کرد چون جیهوپ که فهمیده بود معشوقه اش انقد اذیت شده عصبی شده بود و پدر لونا از بزرگترین مافیایه جهان ترس داشت حقم داشت واسه همچین مافیایی کشتن از آب خوردن هم راحتره .
خانواده ی لونا رفتن ایتالیا و جیهوپ و هانیل بدون دردسر و شادی باهم ازدواج کردن و صاحب یه دخترو پسر شدن . ❤
(((( پایان ))))
♡♡♡
منتظر فیک بعد باشید .
۳.۳k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.