بی رحم تر از همه/پارت ۱۹۴
از زبان جیمین:
جونگکوک از طریق هانا فهمید و بهم گفت که حکم نهایی شوگا رو دو روز دیگه میدن... چیزی که لازم بود رو فهمیدم... میدونم باید چیکار کنم...
دو روز بعد...
از زبان جونگکوک:
حکم شوگا صادر شد!! مصادره مقدار قابل توجهی از اموالش!!!!! مامورای اجرایی به خونه شوگا اومدن... همه ما بودیم... بجز جیمین...
لحظه بدی بود...هانا، هایون رو برد داخل که عصبی نشه... ات استرس گرفته بود... سعی میکردم ببرمش تو خونه ولی آروم نمیگرفت....که شوگا عصبانی شد و گفت: ات میشه آروم باشی؟ تو گفتی که آروم میمونی... برای من مهم نیست... بزار هرچی میخواد بشه بشه... فقط این کابوس تموم بشه...باشه؟
ات با اکراه تایید کرد و رفت داخل...
از زبان شوگا:
عملا تمام ویلاها... کارخونه... درآمد معاملات سنگین... و خیلی چیزای دیگه مصادره شد... فقط عمارت و هولدینگ برام باقی موند... ولی خوبیش این بود که کاری با اموال جیمین و جونگکوک و تهیونگ نداشتن... بابت یه سری خلافایی که تو کارای شرکت انجام شده بود این حکمو بهم دادن... ولی اشکالی نداشت... بیشتر و بدتر از اینا حقم بود... همینکه باقی جنایتامون رو نشده نشونه حرفه ای بودنمون بود...
از زبان جیمین:
تو خونه سروان نام بودم... روبه روش اسلحه گرفته بودم... بهم گفت: مثل اینکه شماها میخواین سر خودتونو به باد بدین نه؟ چرا ادب نمیشید؟
جیمین: ما تا وقتیکه تو زنده ای نمیتونیم راحت باشیم.... پس ریسک کشتنتو به جون میخریم
سروان نام: پس چرا شلیک نمیکنی؟
جیمین: عجله نکن... وقت شلیکم میرسه... قبلش میخوام یه چیزی ازت بپرسم...تو سرطان داری درسته؟
سروان نام: از کجا فهمیدی؟
جیمین: اونشو کار نداشته باش... ببینم تو نمیخوای خودتو راحت کنی؟
سروان نام: یعنی چی؟ یعنی خودکشی کنم؟
جیمین: آفرین... درست حدس زدی...زندگی برات چه معنی داره؟ وقتی اینطوری تک و تنهایی... بیماریتم روز به روز داره پیشرفته تر میشه... ته تهش دو سه سال بیشتر زنده نمیمونی... پس زودتر بمیر و مارو هم راحت کن... نظرت چیه؟
سروان: هرگز! هیچوقت... نمیتونی منو مجبور به این کار کنی
جیمین: باشه... پس نمیشه مذاکره کنیم...
به سروان نام نزدیک شدم... و تفنگمو به سمتش گرفتم... گفت: چیکار داری میکنی... بعدش درگیر شدیم... کلی وسیله شکست... بلاخره تونستم از پشت بگیرمش و از فاصله نزدیک بهش شلیک کنم...کشتمش... ولی باید طوری جلوش میدادم که انگار خودکشی کرده... برای همین همونطور که رو زمین افتاده بود اسلحمو گذاشتم تو دستش... چون خودم دستکش پوشیده بودم اثر انگشتم روش نبود... بخاطر درگیریمون توی خونش به هم ریخته بود... نشستم عین روز اول تمیزش کردم... مجبور بودم خیلی دقت کنم که حتی یه تیکه خیلی کوچیک شیشه شکسته یا چیزی رو زمین نمونده باشه... وسایلی که افتاده بودن رو هم گذاشتم سرجا... خورده شیشه و چیزایی که شکسته بود رو توی سطل آشغال خونش ننداختم که پلیس پیداشون نکنه و شک کنه... بعدشم نامه ای که از قبل از طرف سروان نام نوشته بودم رو درآوردم و انگشتشو توی استامپ پد گذاشتم و کاغذو انگشت زدم.... چون دست خطشو نمیتونستم کپی کنم، مجبور شدم نامه تایپی بنویسم... توی نامه نوشتم که به خاطر شکست عشقی خوردن از طرف لی هایون و اینکه به بیماری سرطان بدخیم مبتلا شدم دیگه دلیلی برای ادامه زندگی نمیبینم... و باقی نامه رو هم یه سری توضیحات مشابه اضافه کردم... در بی نقص ترین حالت ممکن انجامش دادم و از خونش رفتم...
جونگکوک از طریق هانا فهمید و بهم گفت که حکم نهایی شوگا رو دو روز دیگه میدن... چیزی که لازم بود رو فهمیدم... میدونم باید چیکار کنم...
دو روز بعد...
از زبان جونگکوک:
حکم شوگا صادر شد!! مصادره مقدار قابل توجهی از اموالش!!!!! مامورای اجرایی به خونه شوگا اومدن... همه ما بودیم... بجز جیمین...
لحظه بدی بود...هانا، هایون رو برد داخل که عصبی نشه... ات استرس گرفته بود... سعی میکردم ببرمش تو خونه ولی آروم نمیگرفت....که شوگا عصبانی شد و گفت: ات میشه آروم باشی؟ تو گفتی که آروم میمونی... برای من مهم نیست... بزار هرچی میخواد بشه بشه... فقط این کابوس تموم بشه...باشه؟
ات با اکراه تایید کرد و رفت داخل...
از زبان شوگا:
عملا تمام ویلاها... کارخونه... درآمد معاملات سنگین... و خیلی چیزای دیگه مصادره شد... فقط عمارت و هولدینگ برام باقی موند... ولی خوبیش این بود که کاری با اموال جیمین و جونگکوک و تهیونگ نداشتن... بابت یه سری خلافایی که تو کارای شرکت انجام شده بود این حکمو بهم دادن... ولی اشکالی نداشت... بیشتر و بدتر از اینا حقم بود... همینکه باقی جنایتامون رو نشده نشونه حرفه ای بودنمون بود...
از زبان جیمین:
تو خونه سروان نام بودم... روبه روش اسلحه گرفته بودم... بهم گفت: مثل اینکه شماها میخواین سر خودتونو به باد بدین نه؟ چرا ادب نمیشید؟
جیمین: ما تا وقتیکه تو زنده ای نمیتونیم راحت باشیم.... پس ریسک کشتنتو به جون میخریم
سروان نام: پس چرا شلیک نمیکنی؟
جیمین: عجله نکن... وقت شلیکم میرسه... قبلش میخوام یه چیزی ازت بپرسم...تو سرطان داری درسته؟
سروان نام: از کجا فهمیدی؟
جیمین: اونشو کار نداشته باش... ببینم تو نمیخوای خودتو راحت کنی؟
سروان نام: یعنی چی؟ یعنی خودکشی کنم؟
جیمین: آفرین... درست حدس زدی...زندگی برات چه معنی داره؟ وقتی اینطوری تک و تنهایی... بیماریتم روز به روز داره پیشرفته تر میشه... ته تهش دو سه سال بیشتر زنده نمیمونی... پس زودتر بمیر و مارو هم راحت کن... نظرت چیه؟
سروان: هرگز! هیچوقت... نمیتونی منو مجبور به این کار کنی
جیمین: باشه... پس نمیشه مذاکره کنیم...
به سروان نام نزدیک شدم... و تفنگمو به سمتش گرفتم... گفت: چیکار داری میکنی... بعدش درگیر شدیم... کلی وسیله شکست... بلاخره تونستم از پشت بگیرمش و از فاصله نزدیک بهش شلیک کنم...کشتمش... ولی باید طوری جلوش میدادم که انگار خودکشی کرده... برای همین همونطور که رو زمین افتاده بود اسلحمو گذاشتم تو دستش... چون خودم دستکش پوشیده بودم اثر انگشتم روش نبود... بخاطر درگیریمون توی خونش به هم ریخته بود... نشستم عین روز اول تمیزش کردم... مجبور بودم خیلی دقت کنم که حتی یه تیکه خیلی کوچیک شیشه شکسته یا چیزی رو زمین نمونده باشه... وسایلی که افتاده بودن رو هم گذاشتم سرجا... خورده شیشه و چیزایی که شکسته بود رو توی سطل آشغال خونش ننداختم که پلیس پیداشون نکنه و شک کنه... بعدشم نامه ای که از قبل از طرف سروان نام نوشته بودم رو درآوردم و انگشتشو توی استامپ پد گذاشتم و کاغذو انگشت زدم.... چون دست خطشو نمیتونستم کپی کنم، مجبور شدم نامه تایپی بنویسم... توی نامه نوشتم که به خاطر شکست عشقی خوردن از طرف لی هایون و اینکه به بیماری سرطان بدخیم مبتلا شدم دیگه دلیلی برای ادامه زندگی نمیبینم... و باقی نامه رو هم یه سری توضیحات مشابه اضافه کردم... در بی نقص ترین حالت ممکن انجامش دادم و از خونش رفتم...
۱۰.۰k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.