فیک خیانت p13
یونا: چرا میخندی دختر؟ دیوونه شدی؟
ا/ت: چرا نخندم بشینم گریه کنم که تهیونگ بهم خیانت کرده؟
یونا:الان دیگه مطمئن شدم یه تختت کمه
ا/ت: شاید . ها راستی قرار بود بعد دادگاه یک راس بریم..؟
یونا:بااااررر
ا/ت:یسس . اما الان نه شب بریم.
یونا:باشه پس ساعت هفت . الانم بریم لباس بخریم برای شب
ا/ت:باشه .
راوی:راوی داره میمیره . و ا/ت ماشین رو روشن کرد و به سمت پاساژ .. (یه اسم بنویسین خودتون به من چه)حرکت کرد .
ا/ت ویو:اون لحظه واقعا اون خندم ظاهر سازی بود چون نمیخواستم گریه کنم . نمیخواستم دیگران گریم رو ببینن . بعد از ده دقیقه رسیدیم به پاساژ ماشین رو تو پارکینگ پارک کردم و با یونا از ماشین خارج شدیم .
تو پاساژ لباسا همشون خیلی باز بودن و من لباسای باز دوست نداشتم اصلا . دیگه زیاده زیادش یک نیم تنه بود . همینطور داشتم دنبال لباسای مناسب میگشتم که یونا گفت
یونا:عع ا/ت تو که انقدر لباس پوشیده دوست داری اینو بخر(اشاره به لباس تن مانکن).(عکسشو اسلاید دوم)
ا/ت: یونا اون خیلی بازه .
یونا:ببند دهنتو خیلیم خوبه .
راوی:یونا دست ا/ت رو گرفت و بردش داخل مغازه و به مغازه دار گفت که لباس سایز ا/ت رو بیارن .
ا/ت:یونایا خیلی بدی
یونا:خیلیم خوبم
راوی:یونا ا/ت رو مجبور میکنه که لباس رو بپوشه و همون رو میخرن . و بعدش هم یونا لباس میخره و بعد میرن لوازم آرایش و ..... میخرن و میرن خونه.
تهیونگ ویو:
بعد از دادگاه مستقیم رفتیم با جنی خونه . اصلا حالم خوب نبود رو کاناپه نشسته بود . دیگه ا/ت پیشم نبود .. درسته که جنی بود اما بازم ا/ت ..... دیگه واقعا نمیدونم چی بگم من جنی رو انتخاب کردم ولی هردوشون رو میخوام کاشکی میشد هردوشون باهم بسازن و پیشم باشن . همینطور داشتم باخودم حرف میزدم که جنی اومد روپام نشست و گفت
جنی:عشقم چرا تو خودتی ؟؟ هاا؟ الان باید خوشحال باشی که بلاخره به هم رسیدیم و قراره با هم ازدواج کنیم . امشبم یک جشن به افتخار طلاقت از اون ه.زه میگیریم .
تهیونگ:جنی درست صحبت کن اون هرزه نیست(باداد)
جنی:باشه ...... خب .. چ..را داد میزنی؟
تهیونگ:جنی ببخشید اعصابم به هم ریختس.
جنی:باشه هرکاری دوست داری بکن (قهر کرد و بلند شد رفت.)
تهیونگ ویو: اعصابم واقعا به هم ریخته بود اون به ا/ت گفت هرزه . خب بگه اصن به من چه اونکه دیگه هیچ کاره منه هرچی بخواد میتونه بهش بگه . الانم که جنی قهر کرد بلند شدم دنبالش رفتم تو اتاق تا ازش معذرت خواهی کنم بلند شدم و رفتم و.........
ا/ت ویو: ساعت پنج و نیم بود . لباس قشنگی بود اما کوتاه بود خب . بلند شدم رفتم حموم و....
بعد از سی دقیقه از حموم اومدم بیرون و لباسم رو پوشیدم و موهام رو خشک کردم.
بعدش یک کرم مرطوب کننده زدم به پوستم . بعد یک میکاپ خیلییی ساده کردم و موهام رو هم دم اسبی پشت سرم بستم .
یک نگاه به ساعت کردم شیش و چهل دقیقه بود . گوشیم رو برداشتم گذاشتم داخل کیفم و رفتم از اتاق بیرون . که دیدم یوناهم حاضره و یک لباس باز پوشیده . به من ربطی نداشت اما میخواستم سر به سرش بزارم پس گفتم
ا/ت: اصن میخوای لباس نپوش . اونطوری بهتره ها
یونا:عع خب باشه الان میرم درش میارم .
ا/ت:(یک تکخنده کرد)اگه میخوای خودم بچه دارت کنم اینکار رو بکن .(باخنده)
یونا:اگه تونستی بکن.
ا/ت:که اینطور . هعی حیف که نمیتونم واقعا
یونا: خب حالا بسه بیا بریم.
ا/ت:آره بریم .
راوی:(راوی داره بیهوش میشه) و بعد سوار ماشین شدن و به سمت بار حرکت. کردن .
ا/ت ویو: رفتیم داخل بار و سر یک میز نشستیم که یونا رفت نوشیدنی بیاره . منم همینطور سرم.توگوشی بود که دست یکی رو روی پاهام احساس کردم سرم رو از گوشی بیرون آوردم که اون.......
اینم از این پارت امیدوارم خوشتون اومده باشه و لطفا حمایت کنید ممنون . شرطا فقط ۴۰ کامنت ممنون . ❤️❤️
ا/ت: چرا نخندم بشینم گریه کنم که تهیونگ بهم خیانت کرده؟
یونا:الان دیگه مطمئن شدم یه تختت کمه
ا/ت: شاید . ها راستی قرار بود بعد دادگاه یک راس بریم..؟
یونا:بااااررر
ا/ت:یسس . اما الان نه شب بریم.
یونا:باشه پس ساعت هفت . الانم بریم لباس بخریم برای شب
ا/ت:باشه .
راوی:راوی داره میمیره . و ا/ت ماشین رو روشن کرد و به سمت پاساژ .. (یه اسم بنویسین خودتون به من چه)حرکت کرد .
ا/ت ویو:اون لحظه واقعا اون خندم ظاهر سازی بود چون نمیخواستم گریه کنم . نمیخواستم دیگران گریم رو ببینن . بعد از ده دقیقه رسیدیم به پاساژ ماشین رو تو پارکینگ پارک کردم و با یونا از ماشین خارج شدیم .
تو پاساژ لباسا همشون خیلی باز بودن و من لباسای باز دوست نداشتم اصلا . دیگه زیاده زیادش یک نیم تنه بود . همینطور داشتم دنبال لباسای مناسب میگشتم که یونا گفت
یونا:عع ا/ت تو که انقدر لباس پوشیده دوست داری اینو بخر(اشاره به لباس تن مانکن).(عکسشو اسلاید دوم)
ا/ت: یونا اون خیلی بازه .
یونا:ببند دهنتو خیلیم خوبه .
راوی:یونا دست ا/ت رو گرفت و بردش داخل مغازه و به مغازه دار گفت که لباس سایز ا/ت رو بیارن .
ا/ت:یونایا خیلی بدی
یونا:خیلیم خوبم
راوی:یونا ا/ت رو مجبور میکنه که لباس رو بپوشه و همون رو میخرن . و بعدش هم یونا لباس میخره و بعد میرن لوازم آرایش و ..... میخرن و میرن خونه.
تهیونگ ویو:
بعد از دادگاه مستقیم رفتیم با جنی خونه . اصلا حالم خوب نبود رو کاناپه نشسته بود . دیگه ا/ت پیشم نبود .. درسته که جنی بود اما بازم ا/ت ..... دیگه واقعا نمیدونم چی بگم من جنی رو انتخاب کردم ولی هردوشون رو میخوام کاشکی میشد هردوشون باهم بسازن و پیشم باشن . همینطور داشتم باخودم حرف میزدم که جنی اومد روپام نشست و گفت
جنی:عشقم چرا تو خودتی ؟؟ هاا؟ الان باید خوشحال باشی که بلاخره به هم رسیدیم و قراره با هم ازدواج کنیم . امشبم یک جشن به افتخار طلاقت از اون ه.زه میگیریم .
تهیونگ:جنی درست صحبت کن اون هرزه نیست(باداد)
جنی:باشه ...... خب .. چ..را داد میزنی؟
تهیونگ:جنی ببخشید اعصابم به هم ریختس.
جنی:باشه هرکاری دوست داری بکن (قهر کرد و بلند شد رفت.)
تهیونگ ویو: اعصابم واقعا به هم ریخته بود اون به ا/ت گفت هرزه . خب بگه اصن به من چه اونکه دیگه هیچ کاره منه هرچی بخواد میتونه بهش بگه . الانم که جنی قهر کرد بلند شدم دنبالش رفتم تو اتاق تا ازش معذرت خواهی کنم بلند شدم و رفتم و.........
ا/ت ویو: ساعت پنج و نیم بود . لباس قشنگی بود اما کوتاه بود خب . بلند شدم رفتم حموم و....
بعد از سی دقیقه از حموم اومدم بیرون و لباسم رو پوشیدم و موهام رو خشک کردم.
بعدش یک کرم مرطوب کننده زدم به پوستم . بعد یک میکاپ خیلییی ساده کردم و موهام رو هم دم اسبی پشت سرم بستم .
یک نگاه به ساعت کردم شیش و چهل دقیقه بود . گوشیم رو برداشتم گذاشتم داخل کیفم و رفتم از اتاق بیرون . که دیدم یوناهم حاضره و یک لباس باز پوشیده . به من ربطی نداشت اما میخواستم سر به سرش بزارم پس گفتم
ا/ت: اصن میخوای لباس نپوش . اونطوری بهتره ها
یونا:عع خب باشه الان میرم درش میارم .
ا/ت:(یک تکخنده کرد)اگه میخوای خودم بچه دارت کنم اینکار رو بکن .(باخنده)
یونا:اگه تونستی بکن.
ا/ت:که اینطور . هعی حیف که نمیتونم واقعا
یونا: خب حالا بسه بیا بریم.
ا/ت:آره بریم .
راوی:(راوی داره بیهوش میشه) و بعد سوار ماشین شدن و به سمت بار حرکت. کردن .
ا/ت ویو: رفتیم داخل بار و سر یک میز نشستیم که یونا رفت نوشیدنی بیاره . منم همینطور سرم.توگوشی بود که دست یکی رو روی پاهام احساس کردم سرم رو از گوشی بیرون آوردم که اون.......
اینم از این پارت امیدوارم خوشتون اومده باشه و لطفا حمایت کنید ممنون . شرطا فقط ۴۰ کامنت ممنون . ❤️❤️
۲۱.۱k
۰۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.