(پارت17)
کوک*ویو
(فردا ظهر)
خوابیده بودم.
که یهو توی خوابم.
یکی گفت.
اقا پاشید.
از خواب پاشدم.
گفتم.
جانکوک:چی شده.
دکتر:شما برادر خانم ا.ت هستید یا شوهرش
کوک:مممم.ممن
موندم بگم شوهرشم یا برادرش.
کوک:اام من شوهرش هستم.
دکتر:باید مرخصش کنید
کوک:یعنی میتونم ببرمش.
دکتر:بله برید داخل اتاق و لباساش رو بپوشینید.
کوک:یعنی کاملا میتونه راه بره
دکتر:بله اقا یک هفته بخاطر اینکه سرما کل بدنش رو گرفته بود اینشکلی شده بود و همون روز اول خوب شده بود ولی الان کامل سرپا وایمیسته هر کاری میتونه بکنه
کوک:اوکی من برم داخل اتاق،مرسی
دکتر:خواهش میکنم.
رفتم داخل اتاق.
دیدم بیداره ا.ت
کوک:باید لباسات رو بپوشینم پاشو
ا.ت:نگاه کن من به تو وسواس دارم پس گمشو بیرون خودم میپوشم گورت و گم کن بیرون
کوک:اوکی،ولی من گفتم شوهرتم زایه نکنی
ا.ت:چی به کی گفتی
کوک:دکتر
ا.ت:غلت کردی
کوک:ببخشید
ا.ت:ازم فاصله بگیر واقعا ازت متنفرم
رفتم بیرون ایکاش بتونم واسش جبران کنم.
واسه اونکاری که کردم هیچ وقت من و نمیبخشه.
البته واسم فقط یک عذاب وجدانه
مگر نه واسم مهم نیست.
(۵ دقیقه بعد)
از اتاق اومد بیرون.
رفتم کیفش و وسایل هاش رو.
ازش گرفتم.
ا.ت:نمیخواد،بده بهم.
کوک:نه من میگیرم.
رفتیم سوار ماشینم شدیم.
کوک:بیا سوار شو
ا.ت:خودم میرم با تاکسی ماشینم که نیست
کوک:باید بیای
اومد نشست.
رسیدم.
به یه فروشگاه رسیدم.
رفتم داخل فروشگا.
۲ تا پلاستیک خوراکی گرفتم.
رفتم سوار ماشین شدم.
(فردا ظهر)
خوابیده بودم.
که یهو توی خوابم.
یکی گفت.
اقا پاشید.
از خواب پاشدم.
گفتم.
جانکوک:چی شده.
دکتر:شما برادر خانم ا.ت هستید یا شوهرش
کوک:مممم.ممن
موندم بگم شوهرشم یا برادرش.
کوک:اام من شوهرش هستم.
دکتر:باید مرخصش کنید
کوک:یعنی میتونم ببرمش.
دکتر:بله برید داخل اتاق و لباساش رو بپوشینید.
کوک:یعنی کاملا میتونه راه بره
دکتر:بله اقا یک هفته بخاطر اینکه سرما کل بدنش رو گرفته بود اینشکلی شده بود و همون روز اول خوب شده بود ولی الان کامل سرپا وایمیسته هر کاری میتونه بکنه
کوک:اوکی من برم داخل اتاق،مرسی
دکتر:خواهش میکنم.
رفتم داخل اتاق.
دیدم بیداره ا.ت
کوک:باید لباسات رو بپوشینم پاشو
ا.ت:نگاه کن من به تو وسواس دارم پس گمشو بیرون خودم میپوشم گورت و گم کن بیرون
کوک:اوکی،ولی من گفتم شوهرتم زایه نکنی
ا.ت:چی به کی گفتی
کوک:دکتر
ا.ت:غلت کردی
کوک:ببخشید
ا.ت:ازم فاصله بگیر واقعا ازت متنفرم
رفتم بیرون ایکاش بتونم واسش جبران کنم.
واسه اونکاری که کردم هیچ وقت من و نمیبخشه.
البته واسم فقط یک عذاب وجدانه
مگر نه واسم مهم نیست.
(۵ دقیقه بعد)
از اتاق اومد بیرون.
رفتم کیفش و وسایل هاش رو.
ازش گرفتم.
ا.ت:نمیخواد،بده بهم.
کوک:نه من میگیرم.
رفتیم سوار ماشینم شدیم.
کوک:بیا سوار شو
ا.ت:خودم میرم با تاکسی ماشینم که نیست
کوک:باید بیای
اومد نشست.
رسیدم.
به یه فروشگاه رسیدم.
رفتم داخل فروشگا.
۲ تا پلاستیک خوراکی گرفتم.
رفتم سوار ماشین شدم.
۷.۷k
۳۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.