فیک جونگ کوک پارت ۳۸ (معشوقه)
حسابی مست بودم.یه دفعه یه پسر اومد سمتم و
گفت :میای حال کنیم؟
ا.ت:البته.
یه دفعه منو بین دستاش اسیر کرد و شروع کرد به بوسیدنم کنم چشمام رو بستم و دستام رو دور گردنش انداختم و شروع کردم به همکاری اونم نیشخندی زد وعمیق تر میبوسیدم با کم آوردن نفس چشمام رو باز کردم یه دفعع چشمم به جونگ کوک افتاد که با چشمای اشکی زل زده بود به من
.یه دفعه بلند شد خواستم ببینم میخواد کجا بره که یه دفعه پسره دوباره لباش رو روی لبام گذاشت که محکم هولش دادم که ازم جدا شد.
پسره:چه مرگته هر*زه؟
ا.ت:خفه شو بابا مهلت بده نفس بگیرم.
داشتم نفس نفس میزدم که یه دفعه پسره دوباره لباشو روی لبام گذاشت و دستشو پشت کمرم برد همینطور که بیوقفه لبام رو مک میزد دستشو روی کمرم میکشید که دیدم داره دستشو پایین و پایین تر میبره یه دفعه دستمو روی دستش گذاشتم و گفتم:
ا.ت:اینجا نه.
پسره:باشه بیبی گرل.
بعد یه دفعه براید استایل بغلم کرد و داشت میبردم طبقه بالا منو پرت کرد روی تخت و در رو بست و داشت میومد سمتم که یه دفعه لباس خودشو با خشونت پاره کرد.
ا.ت:اصلا میدونی چیه من از اولشم قصد فقط بوسه بود همین حالا هم پشیمونم اصلا نباید میذاشتم ببوسیم بای من باید برم بلند شدم که برم که یه دفعه دستمو گرفت.
ا.ت:بابا گفتم ولم کن اصلا اگه نگهم هم داری باهات همکاری نمیکنم اگه بزاری برم خودم میرم برات یه هر*زه خوی و حرف گوش کن گیر میارم.
پسره:مهم نیس اگه همکاری هم نکنی مهم اینه که باشی.
با این حرفی که زد خیلی ترسیدم عجب غلطی کردم اگه بهم تج*اوز کنه اون پسر عموم میفهمه و قطعا منو میکشه دستمو از دستش کشیدم خواستم کتکش بزنم که بزاره برم چون من دفاع شخصی رفتم که یه دفه یقه لباسم رو گرفت و باشد پارش کرد که دکمه هاش داخل اتاق پخش شد و لباسم باز شد.یه دفعه لباسم رو گرفتم و جلوش رو با دست نگه داشتم.
ا.ت:چیکار میکنی بیشعور الان من چطور با اشن لباس برم خونههههه؟!(داد)
پسره هم یه دفعه بلندم کرد و انداختم روی تخت منم خواستم بلند شم که سریع روم خیمه زد و دستام رو بالا سرم قفل کرد منم با پاهام سریع زدم روی عضوش که دفعه خودش رو با پهالو انداخت و از روی من بلند شد و ناله ای کرد منم از فرصت استفاده کردم و سریع بلند شدم.اونم حالت نیم خیز شد و گفت:
پسره:آههه آخه چرا وقتی قراره مثل آدم بحرفیم تح*ریکم میکنی؟!
ا.ت:خفه شو بیشعورررر ولم کن (هق هق وگریه)
پسره:با شوهرت درست حرف بزن ا.ت
ا.ت:تو شوهر من نیستی خفه
پسره:.....
گفت :میای حال کنیم؟
ا.ت:البته.
یه دفعه منو بین دستاش اسیر کرد و شروع کرد به بوسیدنم کنم چشمام رو بستم و دستام رو دور گردنش انداختم و شروع کردم به همکاری اونم نیشخندی زد وعمیق تر میبوسیدم با کم آوردن نفس چشمام رو باز کردم یه دفعع چشمم به جونگ کوک افتاد که با چشمای اشکی زل زده بود به من
.یه دفعه بلند شد خواستم ببینم میخواد کجا بره که یه دفعه پسره دوباره لباش رو روی لبام گذاشت که محکم هولش دادم که ازم جدا شد.
پسره:چه مرگته هر*زه؟
ا.ت:خفه شو بابا مهلت بده نفس بگیرم.
داشتم نفس نفس میزدم که یه دفعه پسره دوباره لباشو روی لبام گذاشت و دستشو پشت کمرم برد همینطور که بیوقفه لبام رو مک میزد دستشو روی کمرم میکشید که دیدم داره دستشو پایین و پایین تر میبره یه دفعه دستمو روی دستش گذاشتم و گفتم:
ا.ت:اینجا نه.
پسره:باشه بیبی گرل.
بعد یه دفعه براید استایل بغلم کرد و داشت میبردم طبقه بالا منو پرت کرد روی تخت و در رو بست و داشت میومد سمتم که یه دفعه لباس خودشو با خشونت پاره کرد.
ا.ت:اصلا میدونی چیه من از اولشم قصد فقط بوسه بود همین حالا هم پشیمونم اصلا نباید میذاشتم ببوسیم بای من باید برم بلند شدم که برم که یه دفعه دستمو گرفت.
ا.ت:بابا گفتم ولم کن اصلا اگه نگهم هم داری باهات همکاری نمیکنم اگه بزاری برم خودم میرم برات یه هر*زه خوی و حرف گوش کن گیر میارم.
پسره:مهم نیس اگه همکاری هم نکنی مهم اینه که باشی.
با این حرفی که زد خیلی ترسیدم عجب غلطی کردم اگه بهم تج*اوز کنه اون پسر عموم میفهمه و قطعا منو میکشه دستمو از دستش کشیدم خواستم کتکش بزنم که بزاره برم چون من دفاع شخصی رفتم که یه دفه یقه لباسم رو گرفت و باشد پارش کرد که دکمه هاش داخل اتاق پخش شد و لباسم باز شد.یه دفعه لباسم رو گرفتم و جلوش رو با دست نگه داشتم.
ا.ت:چیکار میکنی بیشعور الان من چطور با اشن لباس برم خونههههه؟!(داد)
پسره هم یه دفعه بلندم کرد و انداختم روی تخت منم خواستم بلند شم که سریع روم خیمه زد و دستام رو بالا سرم قفل کرد منم با پاهام سریع زدم روی عضوش که دفعه خودش رو با پهالو انداخت و از روی من بلند شد و ناله ای کرد منم از فرصت استفاده کردم و سریع بلند شدم.اونم حالت نیم خیز شد و گفت:
پسره:آههه آخه چرا وقتی قراره مثل آدم بحرفیم تح*ریکم میکنی؟!
ا.ت:خفه شو بیشعورررر ولم کن (هق هق وگریه)
پسره:با شوهرت درست حرف بزن ا.ت
ا.ت:تو شوهر من نیستی خفه
پسره:.....
۷.۶k
۱۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.