سناریو توکیو ریونجرز
★ ִֶָ ࣪ سناریو هنتای ★بونتن/★بانتن ִֶָ ࣪ ★
★ ִֶָ ࣪ p۵ ִֶָ ࣪ ★
★ ִֶָ ࣪ اسم شما :: یور ִֶָ ࣪ ★
★ ִֶָ ࣪ اسم دوست صمیمیت :: یونا :: ریکا :: روبی :: هیناتا :: آیری :: آکانه ִֶָ ࣪ ★
★ ִֶָ ࣪ اسم باند تو / یور :: کانجیرو ִֶָ ࣪ ★
★ ִֶָ ࣪ سن تو :: ۱۸ سال ִֶָ ࣪ ★
★ ִֶָ ࣪ سن بقیه کارکتر ها :: ۲۰ سال ִֶָ ࣪ ★
نکته :: اعضای بانتن داخل مانگا ۲۵ سال به بالا بودن اما داخل این سناریو ۲۰ سالشونه!
شروع ::
از زبان نویسنده ::
همه اعضای بونتن/بانتن باورشون نمیشود یک دختر اینقدر میتونه قوی باشه!
دیگه کم کم شب شد و سانزو رفت ک بخوابه و از اونجایی که یور توی اتاقش بود میدونست امشب شب طولانی هست!
رفت توی اتاق!
یور رو دید که کمکم بدنش از حالت سستی در اومده بود!
سانزو دست و پای یور رو باز کرد و یور رو پرت کرد روی تخت!
از زبان کارکتر ها ::
_______________💦هشدار هنتای🔞_______________
یور :: آی چته روانی هنوز بدنم درد داره!
سانزو :: اوه بیبی پس اگه اینجوریه امشب خیلی درد میکشی!
یور :: چییی؟؟؟؟؟
سانزو :: بیا این قرص رو بخور!
یور :: عمرا اون قرص رو نمیخورم روانی!
سانزو :: اوه پس باشه سانزو از میز کنار تختش ی آمپول برداشت و به یور زد!
یور :: هوی روانی این چی بود زدی بهم؟؟؟؟؟
سانزو :: تو ۳ دقیقه دیگه میفهمی بیبی!
تا آمپول اثر کنه سانزو از یور لب گرفت!
یور هی پا فشاری میکرد اَما سانزو دست بر نمیداشت!
بعد از ۳ دیقه آمپول اثر کرد و یور تحریک شد! اونم خیلی تحریک!!!!!
سانزو یک بار دیگه شانسش رو امتحان کرد و دوباره از یور لب گرفت اما دیگه یور پافشاری نمیکرد و با سانزو همراه شد
و...
꒷꒦꒥꒷꒦꒥꒷꒦꒥꒷꒦꒷꒦꒥꒷꒦꒥꒷꒦
★ ִֶָ ࣪ پایان ִֶָ ࣪ ★
ادامش تا داخل این پیج به ۵۰ تا نرسیدم نمیزارم
★ ִֶָ ࣪ بایییی ִֶָ ࣪ ★
★ ִֶָ ࣪ p۵ ִֶָ ࣪ ★
★ ִֶָ ࣪ اسم شما :: یور ִֶָ ࣪ ★
★ ִֶָ ࣪ اسم دوست صمیمیت :: یونا :: ریکا :: روبی :: هیناتا :: آیری :: آکانه ִֶָ ࣪ ★
★ ִֶָ ࣪ اسم باند تو / یور :: کانجیرو ִֶָ ࣪ ★
★ ִֶָ ࣪ سن تو :: ۱۸ سال ִֶָ ࣪ ★
★ ִֶָ ࣪ سن بقیه کارکتر ها :: ۲۰ سال ִֶָ ࣪ ★
نکته :: اعضای بانتن داخل مانگا ۲۵ سال به بالا بودن اما داخل این سناریو ۲۰ سالشونه!
شروع ::
از زبان نویسنده ::
همه اعضای بونتن/بانتن باورشون نمیشود یک دختر اینقدر میتونه قوی باشه!
دیگه کم کم شب شد و سانزو رفت ک بخوابه و از اونجایی که یور توی اتاقش بود میدونست امشب شب طولانی هست!
رفت توی اتاق!
یور رو دید که کمکم بدنش از حالت سستی در اومده بود!
سانزو دست و پای یور رو باز کرد و یور رو پرت کرد روی تخت!
از زبان کارکتر ها ::
_______________💦هشدار هنتای🔞_______________
یور :: آی چته روانی هنوز بدنم درد داره!
سانزو :: اوه بیبی پس اگه اینجوریه امشب خیلی درد میکشی!
یور :: چییی؟؟؟؟؟
سانزو :: بیا این قرص رو بخور!
یور :: عمرا اون قرص رو نمیخورم روانی!
سانزو :: اوه پس باشه سانزو از میز کنار تختش ی آمپول برداشت و به یور زد!
یور :: هوی روانی این چی بود زدی بهم؟؟؟؟؟
سانزو :: تو ۳ دقیقه دیگه میفهمی بیبی!
تا آمپول اثر کنه سانزو از یور لب گرفت!
یور هی پا فشاری میکرد اَما سانزو دست بر نمیداشت!
بعد از ۳ دیقه آمپول اثر کرد و یور تحریک شد! اونم خیلی تحریک!!!!!
سانزو یک بار دیگه شانسش رو امتحان کرد و دوباره از یور لب گرفت اما دیگه یور پافشاری نمیکرد و با سانزو همراه شد
و...
꒷꒦꒥꒷꒦꒥꒷꒦꒥꒷꒦꒷꒦꒥꒷꒦꒥꒷꒦
★ ִֶָ ࣪ پایان ִֶָ ࣪ ★
ادامش تا داخل این پیج به ۵۰ تا نرسیدم نمیزارم
★ ִֶָ ࣪ بایییی ִֶָ ࣪ ★
۵.۴k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.