عشق و تنفر پارت ۱۱
یونگی : همیشه همینجوری بخند
سوشا : چشم (لبخند)
یونگی : راستی بذار شب بعد از شرکت خودم میام دنبالت
سوشا : باشه مواظب خودت باش
یونگی : تو هم همینطور
رفتم سوار ماشینم شدم و به سنت خونه حرکت کردم
م ی : سلام پسرم
یونگی : سلام مامان
ب ی : سلام پسرم وای نمیدونی از وقتی اموال شرکت GH به دستمون رسیده چقدر سود کردیم حتی بیشتر از شرکت LF
یونگی : خب خوشحالم آها راستی من یه دو سه روز رو خونه نمیام خونه خودمم
م ی : چرا ؟
یونگی : سوشا یه مدت تنهاست میرم پیشش
ب ی : باشه برو
شب
ویو سوشا
تقریبا کارام تموم شده بود از وقتی جیمین رفته اینجا خیلی دلگرفته ست تو همین فکرا بودم که دیدم جیمین بهم زنگ زد
سوشا : سلام جیمینا
جیمین : سلام سوشا خوبی کارا خوب پیش میره
سوشا : آره اما بدون تو خیلی بده
جیمین : عیب نداره عادت میکنی (خنده)
سوشا : شما ها به سلامت رسیدین
جیمین : آره الان خونه هایونم
سوشا : آها مواظب خودتون باشین
جیمین : باشه تو هم همینطور بای
سوشا : بای
دیدم منشی اومد تو اتاق
منشی: خانم کیم اگه کاری ندارین من برم
سوشا : نه بفرمایید
داشتم پرونده هارو میچیدم که دست یکی اومد جلو چشمام که جیغ آرومی کشیدم
یونگی : نترس بابا منم ( خنده)
سوشا : بابا قلبم وایساد نخند
یونگی : باشه باشه (خنده) اهم اهم خب دیگه بریم
سوشا : بریم
سوار ماشینش شدیم اما خونه من نرفت
سوشا : کجا میریم
یونگی : خونه من دیگه
سوشا : خب من که چیزی برنداشتم
یونگی : همه چی اونجا برات حاضر کردم سوشا: آها باشه
رفتیم تو واووو دهنم باز مونده بود واقعا خونه بزرگی بود
یونگی : بریم حالا داخلش قشنگتره
سوشا : باشه
انگار راست میگفت
یونگی : بیا بریم اتاقمون رو بهت نشون بدم
سوشا : اتاقمون ؟؟؟
یونگی : آره
ویو سوشا
رفتم بالا اتاق قشنگی بود
یونگی : ببین باند مافیا برات چه کرده
سوشا : بله دیگه خوشبحالمه
یونگی رفت حموم منم لباسمو عوض کردم نشسته بودم رو تخت که دیدم خاله زنگ زد
خ س : سلام سوشا جان خوبی
سوشا : سلام خاله بله خوبم
خ س : کسی پیشته
سوشا : آره اومدم خونه یونگی
خ س : باشه مواظب خودت باش
سوشا: چشم
دیدم یونگی اومد لباساشو پوشید تا اون موقع من زیر پتو بودم که دیدم پتو رو کنار زد
یونگی : با کی حرف میزدی
سوشا : با خالم میخواست ببینه کجام
یونگی : آها خب بخواب دیگه
سوشا : باشه
شوگا که مثل همیشه سرش به بالشت نرسیده خوابش برد منم کم کم خوابم برد
صبح ......
سوشا : چشم (لبخند)
یونگی : راستی بذار شب بعد از شرکت خودم میام دنبالت
سوشا : باشه مواظب خودت باش
یونگی : تو هم همینطور
رفتم سوار ماشینم شدم و به سنت خونه حرکت کردم
م ی : سلام پسرم
یونگی : سلام مامان
ب ی : سلام پسرم وای نمیدونی از وقتی اموال شرکت GH به دستمون رسیده چقدر سود کردیم حتی بیشتر از شرکت LF
یونگی : خب خوشحالم آها راستی من یه دو سه روز رو خونه نمیام خونه خودمم
م ی : چرا ؟
یونگی : سوشا یه مدت تنهاست میرم پیشش
ب ی : باشه برو
شب
ویو سوشا
تقریبا کارام تموم شده بود از وقتی جیمین رفته اینجا خیلی دلگرفته ست تو همین فکرا بودم که دیدم جیمین بهم زنگ زد
سوشا : سلام جیمینا
جیمین : سلام سوشا خوبی کارا خوب پیش میره
سوشا : آره اما بدون تو خیلی بده
جیمین : عیب نداره عادت میکنی (خنده)
سوشا : شما ها به سلامت رسیدین
جیمین : آره الان خونه هایونم
سوشا : آها مواظب خودتون باشین
جیمین : باشه تو هم همینطور بای
سوشا : بای
دیدم منشی اومد تو اتاق
منشی: خانم کیم اگه کاری ندارین من برم
سوشا : نه بفرمایید
داشتم پرونده هارو میچیدم که دست یکی اومد جلو چشمام که جیغ آرومی کشیدم
یونگی : نترس بابا منم ( خنده)
سوشا : بابا قلبم وایساد نخند
یونگی : باشه باشه (خنده) اهم اهم خب دیگه بریم
سوشا : بریم
سوار ماشینش شدیم اما خونه من نرفت
سوشا : کجا میریم
یونگی : خونه من دیگه
سوشا : خب من که چیزی برنداشتم
یونگی : همه چی اونجا برات حاضر کردم سوشا: آها باشه
رفتیم تو واووو دهنم باز مونده بود واقعا خونه بزرگی بود
یونگی : بریم حالا داخلش قشنگتره
سوشا : باشه
انگار راست میگفت
یونگی : بیا بریم اتاقمون رو بهت نشون بدم
سوشا : اتاقمون ؟؟؟
یونگی : آره
ویو سوشا
رفتم بالا اتاق قشنگی بود
یونگی : ببین باند مافیا برات چه کرده
سوشا : بله دیگه خوشبحالمه
یونگی رفت حموم منم لباسمو عوض کردم نشسته بودم رو تخت که دیدم خاله زنگ زد
خ س : سلام سوشا جان خوبی
سوشا : سلام خاله بله خوبم
خ س : کسی پیشته
سوشا : آره اومدم خونه یونگی
خ س : باشه مواظب خودت باش
سوشا: چشم
دیدم یونگی اومد لباساشو پوشید تا اون موقع من زیر پتو بودم که دیدم پتو رو کنار زد
یونگی : با کی حرف میزدی
سوشا : با خالم میخواست ببینه کجام
یونگی : آها خب بخواب دیگه
سوشا : باشه
شوگا که مثل همیشه سرش به بالشت نرسیده خوابش برد منم کم کم خوابم برد
صبح ......
۱۹.۴k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.