پارت هشتم.
پارت هشتم.
اعضاو جیمین: مادرجان ناهارتون خیلی خوشمزه بود دستتون درد نکنه... خدانگهدارتون......
لیندا: خاله نایکا، ناهارتون عالیییی بود، خیلی ممنونم..... خدافظ، راستی فردا بیام دنبالتون تا بریم ارامگاه مادر پدرم؟
نایکا: بچه ها میخواید برید؟ به این زودی.... خب بیشتر میموندین.... خب دخترم لیندا حداقل تو نرو....
لیندا: خاله نایکا عزیزم، من هروز میام.... الان باید برم کارای دانشگامو برا اینجا درست کنم....
نایکا: باشه دخترم هرطور خودت راحتی.... اره عزیزدلم، فردا بریم پیش پدر مادر خدابیامرزت....
لیندا: خیلی ممنون.. خدافظ.....
جیمین: مادر پدر مراقب خودتون باشید... خدانگهدارتون.....
نایکا: خدافظ بچه ها....
لیندا: الو اقا میتونید بیاید دنبالم؟
راننده: خانم من الان داخل کوچه همین خونه هستم....
لیندا: اها، دیدمتون الان میام.......
راننده: خب کجا بریم؟
لیندا: خب الان حدود ساعت چهار بعد از ظهر هست...... تا وقتی که شب بشه کلی دیگه مونده، پس از این فرصت استفاده کنم و برم دنبال یه خونه...... تا همیشه که نمیتونم تو هتل باشم.... شما یه خونه خوب قیمتش هم زیاد نباشه سراغ دارید؟
راننده: بلع، الان میبرمتون یه املاک فروشی..... اونا خونه های خوبی دارن....
لیندا: خیلی ممنونم....
اعضا: جیمین واقعا چطور نفهمیدی اون خانومه تو هواپیما همون دختر همسایه تونه و دوست بچگیت.....
جیمین: بچه ها من نه ساله ندیده بودمش....... تازه همین که تو هواپیما دیدمش گفتم چهرش خییییلی اشناس.... ولی اصلا فک نمیکردم خودش باشه...
جیمین: همینطور که داشتم با اعضا حرف میزدم یه پیامک اومد به گوشیم....... وقتی باز کردم دیدم بازم خواهر جونگ کوک پیام داده: سلام عشقم خوبی.... الان کجایی....
جیمین: جوابش دادم: ماری ببین، میشه دیگه بهم پیام ندی....... جونگ کوک اگه بفهمه حتما خیلی ناراحت میشه..... تازه دیگه بهمم نگو عشقم....
ماری: اخع چرا؟ جیمین من تورو دوس دارم.
جیمین: ببین ماری تا الان هم هیچی بهت نگفتم فقط فقط بخاطر جونگ کوکه.... من دوستت ندارم دختر..... برو دنبال زندگیت... دیگه هم به من پیام نده....
لیندا:اقا خیییییلی خییییلی ازتون ممنونم که تونستید واسه یه خونه خوب پیدا کنید....امیدوارم بتونم جبران کنم.
راننده:خواهش میکنم......فردا هم بیام دنبالتون.
لیندا:بله اگه میشه فردا حدود ساعت هفت صبح بیاید دنبالم......باید فردا صبح برم دنبال کارای دانشگام و بعد از اون عصر برم دنبال خاله نایکا و عمو جون که باهم بریم ارامگاه پدرمادرم........میتونید فردا بیاید....
راننده:بله حتما میام.......شبتون بخیرر
لیندا:شب شما هم بخیر،خدانگهدارتون...................
اعضاو جیمین: مادرجان ناهارتون خیلی خوشمزه بود دستتون درد نکنه... خدانگهدارتون......
لیندا: خاله نایکا، ناهارتون عالیییی بود، خیلی ممنونم..... خدافظ، راستی فردا بیام دنبالتون تا بریم ارامگاه مادر پدرم؟
نایکا: بچه ها میخواید برید؟ به این زودی.... خب بیشتر میموندین.... خب دخترم لیندا حداقل تو نرو....
لیندا: خاله نایکا عزیزم، من هروز میام.... الان باید برم کارای دانشگامو برا اینجا درست کنم....
نایکا: باشه دخترم هرطور خودت راحتی.... اره عزیزدلم، فردا بریم پیش پدر مادر خدابیامرزت....
لیندا: خیلی ممنون.. خدافظ.....
جیمین: مادر پدر مراقب خودتون باشید... خدانگهدارتون.....
نایکا: خدافظ بچه ها....
لیندا: الو اقا میتونید بیاید دنبالم؟
راننده: خانم من الان داخل کوچه همین خونه هستم....
لیندا: اها، دیدمتون الان میام.......
راننده: خب کجا بریم؟
لیندا: خب الان حدود ساعت چهار بعد از ظهر هست...... تا وقتی که شب بشه کلی دیگه مونده، پس از این فرصت استفاده کنم و برم دنبال یه خونه...... تا همیشه که نمیتونم تو هتل باشم.... شما یه خونه خوب قیمتش هم زیاد نباشه سراغ دارید؟
راننده: بلع، الان میبرمتون یه املاک فروشی..... اونا خونه های خوبی دارن....
لیندا: خیلی ممنونم....
اعضا: جیمین واقعا چطور نفهمیدی اون خانومه تو هواپیما همون دختر همسایه تونه و دوست بچگیت.....
جیمین: بچه ها من نه ساله ندیده بودمش....... تازه همین که تو هواپیما دیدمش گفتم چهرش خییییلی اشناس.... ولی اصلا فک نمیکردم خودش باشه...
جیمین: همینطور که داشتم با اعضا حرف میزدم یه پیامک اومد به گوشیم....... وقتی باز کردم دیدم بازم خواهر جونگ کوک پیام داده: سلام عشقم خوبی.... الان کجایی....
جیمین: جوابش دادم: ماری ببین، میشه دیگه بهم پیام ندی....... جونگ کوک اگه بفهمه حتما خیلی ناراحت میشه..... تازه دیگه بهمم نگو عشقم....
ماری: اخع چرا؟ جیمین من تورو دوس دارم.
جیمین: ببین ماری تا الان هم هیچی بهت نگفتم فقط فقط بخاطر جونگ کوکه.... من دوستت ندارم دختر..... برو دنبال زندگیت... دیگه هم به من پیام نده....
لیندا:اقا خیییییلی خییییلی ازتون ممنونم که تونستید واسه یه خونه خوب پیدا کنید....امیدوارم بتونم جبران کنم.
راننده:خواهش میکنم......فردا هم بیام دنبالتون.
لیندا:بله اگه میشه فردا حدود ساعت هفت صبح بیاید دنبالم......باید فردا صبح برم دنبال کارای دانشگام و بعد از اون عصر برم دنبال خاله نایکا و عمو جون که باهم بریم ارامگاه پدرمادرم........میتونید فردا بیاید....
راننده:بله حتما میام.......شبتون بخیرر
لیندا:شب شما هم بخیر،خدانگهدارتون...................
۳۴.۳k
۲۰ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.