فیک: فقط من ،فقط تو
پارت _83,
ات : ارباب ؟
ته : اره
و تماس رو پلی کرد
ارباب: چ خبر خوش میگذره ؟
ته یونگ : ام خبری نیست بله خوش میگذره
ارباب: پاشین بیاید کره بسه دیگه ی عالمه کار هست تو شرکت تهیونگ ات هم باید ب درسش برسه
تهیونگ : ام درسته چشم میایم
ارباب: اونی ک بهت گفتم چی شد انجامش دادی؟
تهیونگ : ن فعلا ن
ارباب: خب اشتباه کردی
ته یونگ : اگه نگرانید ک شرکت رغیب از نظر وارث جلو نیوفته باید بگم نگران نباشید
ارباب: منظورت چیه
تهیونگ : اومدم کره با هم صحبت میکنیم
ارباب: خیلی خب
و اتمام مکالمه
ات : چی میگف
ته یونگ : هیچی عزیزم میگفت ک برگردیم کره ی عالمه کار هست تو شرکت باید بهشون رسیدگی کنم
ات : اهوم باش
ته یونگ : ات ! میگم ک چیزه خب
ات : چی شده
تهیونگ : من متاسفم ک باید ی مدتی لیا رو تحمل کنی مطمئن باش نمیزارم بهت کاری داشته باشه
ات : اوم امیدوارم
ولی خب
تهیونگ : گفتم ک نگران نباش تا چند وقت دیگه هم پرتش میکنم بیرون از عمارت
ات : اره خب ولی فک کن نامزد باشی و همسرت یکی رو
تهیونگ : میشه شروع نکنی
ات : چرا خب واقعیته
و تهیونگ از سر ات بوسید و جمله شو
قطع کرد
ته یونگ : باشه قشنگم فقط تو نگران نباش باشه ؟
ات : سعی میکنم
و روز بعد
ات نشسته بود رو دل تهیونگ و سعی میکرد بیدارش کنه
ات : ته هی ته بیدار شوووو
و یا انگشتش میکرد تو گوشش یا بینیش رو میگرفت و ب انگولک کردن ادامه میداد و آخرش تصمیم گرفت ک لباساش رو عوض کنه
و خب فک میکرد ک ته خوابه و لباساش رو ک در آورد .............
شرط پارت بعد:_-80تا لایک و کامنت بدون تکرار 🐣
ات : ارباب ؟
ته : اره
و تماس رو پلی کرد
ارباب: چ خبر خوش میگذره ؟
ته یونگ : ام خبری نیست بله خوش میگذره
ارباب: پاشین بیاید کره بسه دیگه ی عالمه کار هست تو شرکت تهیونگ ات هم باید ب درسش برسه
تهیونگ : ام درسته چشم میایم
ارباب: اونی ک بهت گفتم چی شد انجامش دادی؟
تهیونگ : ن فعلا ن
ارباب: خب اشتباه کردی
ته یونگ : اگه نگرانید ک شرکت رغیب از نظر وارث جلو نیوفته باید بگم نگران نباشید
ارباب: منظورت چیه
تهیونگ : اومدم کره با هم صحبت میکنیم
ارباب: خیلی خب
و اتمام مکالمه
ات : چی میگف
ته یونگ : هیچی عزیزم میگفت ک برگردیم کره ی عالمه کار هست تو شرکت باید بهشون رسیدگی کنم
ات : اهوم باش
ته یونگ : ات ! میگم ک چیزه خب
ات : چی شده
تهیونگ : من متاسفم ک باید ی مدتی لیا رو تحمل کنی مطمئن باش نمیزارم بهت کاری داشته باشه
ات : اوم امیدوارم
ولی خب
تهیونگ : گفتم ک نگران نباش تا چند وقت دیگه هم پرتش میکنم بیرون از عمارت
ات : اره خب ولی فک کن نامزد باشی و همسرت یکی رو
تهیونگ : میشه شروع نکنی
ات : چرا خب واقعیته
و تهیونگ از سر ات بوسید و جمله شو
قطع کرد
ته یونگ : باشه قشنگم فقط تو نگران نباش باشه ؟
ات : سعی میکنم
و روز بعد
ات نشسته بود رو دل تهیونگ و سعی میکرد بیدارش کنه
ات : ته هی ته بیدار شوووو
و یا انگشتش میکرد تو گوشش یا بینیش رو میگرفت و ب انگولک کردن ادامه میداد و آخرش تصمیم گرفت ک لباساش رو عوض کنه
و خب فک میکرد ک ته خوابه و لباساش رو ک در آورد .............
شرط پارت بعد:_-80تا لایک و کامنت بدون تکرار 🐣
۱۱۶.۸k
۱۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.