پدرخوانده پارت 44
جیمین نفسشو با عذاب بیرون داد و از پشت پنجره به تهیوگ بی روح نگاه کرد برادر بزرگترش بیماری قلبی داشت بیماری خطر ناکی که بخاطرش پدرش رو هم از دست داده بود چطور انقدر تهاجمی رفتار کرد چطور برادرشو به این حال انداخت چشماش رو روی هم فشرد. تو گذشته یونگی و تهیونگ چی وجود داشت که این دونفرو انقدر از هم متنفر میکرد. فلش بک. تهیونگ که میز کناری نشسته بود عینکش رو بیشتر داد بالا و با هیجان به یونگی و سانا که سر قرار بودن نگاه میکرد. یونگی دستی بین موهاش کشید و گفت "خب از خودت بگو سانا." سانا لبخند بزرگی زد و شروع کرد به حرف زدن "خب من اشپزم خودت میدونی که. تک فرزندم و خانواده متوسطی دارم" یونگی که تمام اینهارو میدونست خدشو به اون راه زد از مود خنثاش درومد و گفت"عه تک فرزندی. این باید خیلی جذاب باشه " سانا خندید و گفت "احساس تنهایی داره ولی اینکه عزیز دل بابا و نوری چشم مامانت باشی خیلی لذت بخشه" یونگی لبخندی زد و تو دلش گفت "و نور قلب من.." سانا به میز کناری اشاره کرد و به یونگی گفت "اون تهیونگ نیست دوستته نه." یونگی سر تکون داد و با افتخار گفت " اره دوستمه . دوست که نه داداشمه. بچه پولداره بخاطر من اومده اینجا باهم کار کنیم " سانا سری تکون داد و با شیفتگی به تهیونگی که داشت منو رو میخوند تا چیزی سفارش بده نگاه میکرد و یونگی با عشق به صورت بی نقص سانا خبره شده بود که نفهمید نگاهای سانا به دوستش متفاوت تر از متفاوته.. تهیونگ زربه ای به بازوی یونگی بیچاره زد و گفت" اب ندیده بودی وگرنه قواصی هیونگ " یونگی چش قره ای رفت و پا تند و داخل رفت تهیونگ هم پشت سرش رفت و گفت " ولی کاپل قشنگی هستید به هم میایید از الان گفته باشم من ساقدوشم" یونگی چشماشو تو حدقه چرخوند و در جواب گفت "کی خواست ازدواج کنه حالا." اما دروغ محض بود اگر میگفت با حرف تهیونگ قند تو دلش اب شده؟ یک ماه مثل برق و باد گذشت و کم کم رفتار تهیونگ تاغییر کرده بود. وقتی یونگی و سانا سر قرار بودن بهاشون نمیرفت و حتا کمتر هم به خونه یونگی میرفت تهیونگ تایم خالی گیر اورده بود و با اشپزخونه خالی رستوران شروع به ضرف شستن کرد. • سانا از پشت بهش نزدیک شد تهیونگ میتونست کسی که پشت سرش بود رو از عطری که بهاش دوش گرفته بود بشناسه "گورتو گم کن" سانا نفسش رو بیرون داد "تهیونگ بس کن دیگه من ترو دوست. دارم صد بار گفتم به یونگی حسی ندارم من 20سالمه ازت بزرگترم ولی دوست دارم دوست پسرم تو باشی"
تهیونگ دستکشاشو در اورد و محکم پرت کرد رو سینک و برگشت سمت سانا " دهنتو ببند واسه شنیدن چرت و پرتات زیادی بی اعصابم " ادامه دارد
تهیونگ دستکشاشو در اورد و محکم پرت کرد رو سینک و برگشت سمت سانا " دهنتو ببند واسه شنیدن چرت و پرتات زیادی بی اعصابم " ادامه دارد
۸.۷k
۰۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.