[ازدواج اجباری] پارت 13
[ازدواج اجباری] پارت 13
ما خیلی ناراحت بودیم چون دوست نداشتیم از هم جدا شیم ولی مادرم اومد گفت که یه راهکار داره منو ا.ت گفتیم که هرچی باشه قبول میکنیم
گفت که برین و ژاپن زندگی کنین ا.ت گفت اخه چرا و پدر و مادر ا.ت هم گفتن آره مادرم گفت که دیگه مارو نبینین بعد خیلی بهشون التماس کردیم ولی قبول نکردن ا.ت گفت که من بدون پدر و مادرم میتونم ولی بدون جونگکوکم نه و باهم تصمیم گرفتیم که به توکیو (ژاپن) بریم رفتیم
[از زبان ا.ت]
یک ماه گذشت احساس کردم باردارم رفتم و به دکتر گفتم آزمایش دادم دیدم که بله باردارم و به جونگ کوک گفتم اون هم خوشحال شد رفتیم بیرون خودمو جونگ کوک زیاد نبود که اومده بودیم ژاپن یه کوچه رو نمشناختیم رفتیم و یه پسر اومد تحدیدمون کرد از هم دیگه جدا شیم جدا شدیم بعد دیدیم کای بود
ما خیلی ناراحت بودیم چون دوست نداشتیم از هم جدا شیم ولی مادرم اومد گفت که یه راهکار داره منو ا.ت گفتیم که هرچی باشه قبول میکنیم
گفت که برین و ژاپن زندگی کنین ا.ت گفت اخه چرا و پدر و مادر ا.ت هم گفتن آره مادرم گفت که دیگه مارو نبینین بعد خیلی بهشون التماس کردیم ولی قبول نکردن ا.ت گفت که من بدون پدر و مادرم میتونم ولی بدون جونگکوکم نه و باهم تصمیم گرفتیم که به توکیو (ژاپن) بریم رفتیم
[از زبان ا.ت]
یک ماه گذشت احساس کردم باردارم رفتم و به دکتر گفتم آزمایش دادم دیدم که بله باردارم و به جونگ کوک گفتم اون هم خوشحال شد رفتیم بیرون خودمو جونگ کوک زیاد نبود که اومده بودیم ژاپن یه کوچه رو نمشناختیم رفتیم و یه پسر اومد تحدیدمون کرد از هم دیگه جدا شیم جدا شدیم بعد دیدیم کای بود
۱۰.۷k
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.