نهال💜✨
نهال💜✨
# پارت 4 و 5
یه پسری هم داره به سپیده نگاه می کنه یه هوفی کشیدم و ادامه دادم به درس خوندن بعد چند دقیقه استاد گفت خسته نباشید بچه ها همه ی بچه ها موقع بیرون رفتن از کلاس به استاد خسته نباشید گفتن تا نوبت رفتن ما شد گفت شما دوتا بمونین منو سپیده به هم نگاه کردیم از نگاه های همدیگه حرف همدیگه رو خوندیم که میگفتیم یعنی با ما چی کار داره؟؟ بعد 2 دقیقه که با گوشی ور میرفت رو شو برگردوند به ما و گفت نمی خواستم جلوی بچه ها ضایع تون کنم ولی اگه دفعه بعد دیر کنین تنبیه میشین من گفتم چشم استاد سپیده هم گفت بله استاد ... استاد داشت میرفت که یهو سپیده رو جو میگیره و به استاد میگه استاد چطوره برای جبران اشتباهمون شمارو برای ناهار به یه رستوران دعوت کنیم؟؟ یا به خونه ؟؟ استاد گفت باشه حتما . من که نزدیک بود سکته کنم دستمو مشت کرده بودم پیشونیم عرق کرده بود ... رفتیم که ماشین بگیریم ولی استاد گفت بیاین من میرسونمتون من و سپیده گفتیم نه لازم نیست ولی استاد گفت بیاید دیگه رو حرف استادتون حرف نزنین ماهم قبول کردیم ... وای نمی دونین ماشین خیلی خوب بود نمی دونم چی بود ولی خیلی مدل بالا بود به هر حال بگم تا سوار شدیم دیدم اون دوتا پسره که داشتن به منو سپیده نگاه می کردن کنار هم وایسادن و با یه اخم و ناراحتی ای به ما و استاد نگاه می کنن همون جا احساسم بهم گفت اون دوتا از ما خوششون اومده سریع برگشتم رو به سپیده و در گوشش گفتم سپی بازم اون دوتا پسره داشتن به ما نگاه می کردن گفت دوتا پسره؟؟ تو که گفته بودی یکی... گفتم اها فراموش کردم بهت بگم یه پسر دیگه هم به تو نگاه می کرد بدجوری هم نگاه می کرد که انگار عاشق و معشوقین سپیده برگشت در گوشم گفت اول از همه بهم نگو سپی دوم هم غلط کرده به من نگاه کرده منم گفتم خوددانی بعد از اینکه حرفامون تموم شد دیدم استاد داره با خودش حرف میزنه که رو به استاد گفتم استاد چیزی شده؟؟ استاد گفت نه گفتم باشه ولی داریم کجا میریم استاد گفت اول میریم خونه ی من بعد هم میریم رستوران خونه باید لباس هامو عوض کنم گفتم باشه ... دیگه رسیدیم به خونه استاد قرار بود ما تو ماشین بشینیم ولی گفت بیاین بالا اخه من باید...
ادامه دارد...
# پارت 4 و 5
یه پسری هم داره به سپیده نگاه می کنه یه هوفی کشیدم و ادامه دادم به درس خوندن بعد چند دقیقه استاد گفت خسته نباشید بچه ها همه ی بچه ها موقع بیرون رفتن از کلاس به استاد خسته نباشید گفتن تا نوبت رفتن ما شد گفت شما دوتا بمونین منو سپیده به هم نگاه کردیم از نگاه های همدیگه حرف همدیگه رو خوندیم که میگفتیم یعنی با ما چی کار داره؟؟ بعد 2 دقیقه که با گوشی ور میرفت رو شو برگردوند به ما و گفت نمی خواستم جلوی بچه ها ضایع تون کنم ولی اگه دفعه بعد دیر کنین تنبیه میشین من گفتم چشم استاد سپیده هم گفت بله استاد ... استاد داشت میرفت که یهو سپیده رو جو میگیره و به استاد میگه استاد چطوره برای جبران اشتباهمون شمارو برای ناهار به یه رستوران دعوت کنیم؟؟ یا به خونه ؟؟ استاد گفت باشه حتما . من که نزدیک بود سکته کنم دستمو مشت کرده بودم پیشونیم عرق کرده بود ... رفتیم که ماشین بگیریم ولی استاد گفت بیاین من میرسونمتون من و سپیده گفتیم نه لازم نیست ولی استاد گفت بیاید دیگه رو حرف استادتون حرف نزنین ماهم قبول کردیم ... وای نمی دونین ماشین خیلی خوب بود نمی دونم چی بود ولی خیلی مدل بالا بود به هر حال بگم تا سوار شدیم دیدم اون دوتا پسره که داشتن به منو سپیده نگاه می کردن کنار هم وایسادن و با یه اخم و ناراحتی ای به ما و استاد نگاه می کنن همون جا احساسم بهم گفت اون دوتا از ما خوششون اومده سریع برگشتم رو به سپیده و در گوشش گفتم سپی بازم اون دوتا پسره داشتن به ما نگاه می کردن گفت دوتا پسره؟؟ تو که گفته بودی یکی... گفتم اها فراموش کردم بهت بگم یه پسر دیگه هم به تو نگاه می کرد بدجوری هم نگاه می کرد که انگار عاشق و معشوقین سپیده برگشت در گوشم گفت اول از همه بهم نگو سپی دوم هم غلط کرده به من نگاه کرده منم گفتم خوددانی بعد از اینکه حرفامون تموم شد دیدم استاد داره با خودش حرف میزنه که رو به استاد گفتم استاد چیزی شده؟؟ استاد گفت نه گفتم باشه ولی داریم کجا میریم استاد گفت اول میریم خونه ی من بعد هم میریم رستوران خونه باید لباس هامو عوض کنم گفتم باشه ... دیگه رسیدیم به خونه استاد قرار بود ما تو ماشین بشینیم ولی گفت بیاین بالا اخه من باید...
ادامه دارد...
۳.۴k
۲۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.