ببخشید ی چن وقت نبودم😁
ببخشید ی چن وقت نبودم😁
خون آشام من🖤🍷
پارت²⁹
ات: اوفففف باشه
بورا :میسی عشقم
تهیونگ:یعنی من امشب باید کنار این بخوابم
بورا:انگار بدتم نمیادا
ات:بورا بورا آروم
بورا :خب واقعیته
ات:البته با یه بالشت که بینمون باشه
(از این به بعد تهیونگ رو ته مینویسم )
ته:آره خوبه
ات ویو
برقارو خاموش کردم (الن با خودتون میگید اینجا که برق نداره ولی اینجا دارع😎) بالشت رو بینمون گذاشتم تهیونگ فکنم خوابیده وایی چقد کیوته و همینطور جذاب..........وایی ات چی داری میگی و بعد خوابیدم
بورا ویو
منتظر شدم تا ات و تهیونگ بخوابن و تا بتونم به دخترا بگم چیشد
«پیام»
بورا:بیدارین
یورا: من بیدارم
یونا:آره
بورا:خب حالا چیکار کنیم؟
یونا:فکنم ت باید بگی
بورا:آها خب باید چیکار میکردم؟
یورا:😂😂😂
بورا:آها یادم اومد😁
یورا:خوبه
یونا:زود باش
بوراکل ماجرا رو تعریف میکنه
یورا:پشمام
یونا:چرا اینقد با هم بحث میکننن
بورا:چون عاشق همن
یونا:استاد میگم چرا دعوا میکننن
بورا:خب اصکل میگم چون همو دوس دارنننن
یورا:یعنی شما هم دعوا میکنین هم دوس دارین😂
یونا:ببند
بورا:ببند عزیزم
بورا:😂😂😂
یونا:خب حالا چیکار کنیم؟
بورا:هیچی میگیریم میخوابیم
یونا:بورا بالشت بینشونو بردار
بورا:اوک
بورا ویو
به دخترا پیام دادم یونا پیشنهاد داد که بالشت بین شونو بردارم همینکارو هم کردم
ات ویو
دیدم بورا دارع بالشت بینمونو برمیداره بهش هیچی نگفتم چون خیلی خسته بودم و خوابیدم صبح که بیدار شدم دیدم که با تهیون فقط یک انگشت فاصله دار سریع بلند شدم و جیغ زدم چهها اومدن داخل چادر و تهیونگ پا شد فهمیدم که دیشب کار بورا بوده
و بالشت بینمون رو برداشته عصبانی شدم سرش داد زدم اونم خیلی ترسیده بود
ات:بورا از این رفتارات خسته شدم
بورا:مگ چیکار کردم
ات:خدا بهتر میدونی خودم دیدیم که دیشب بالشت بینمون رو برداشتی
تهیونگ:ت از کجا میدونی؟
بورا:ت که میدونستی داشتم بر میداشتم چرا چیزی نگفتی؟
ات:همتون مث همین ولم کنینین(اخرشو با داد گف)
ات ویو
رفتم سمت دریا و.....
خماری بد چیزیه😁
خون آشام من🖤🍷
پارت²⁹
ات: اوفففف باشه
بورا :میسی عشقم
تهیونگ:یعنی من امشب باید کنار این بخوابم
بورا:انگار بدتم نمیادا
ات:بورا بورا آروم
بورا :خب واقعیته
ات:البته با یه بالشت که بینمون باشه
(از این به بعد تهیونگ رو ته مینویسم )
ته:آره خوبه
ات ویو
برقارو خاموش کردم (الن با خودتون میگید اینجا که برق نداره ولی اینجا دارع😎) بالشت رو بینمون گذاشتم تهیونگ فکنم خوابیده وایی چقد کیوته و همینطور جذاب..........وایی ات چی داری میگی و بعد خوابیدم
بورا ویو
منتظر شدم تا ات و تهیونگ بخوابن و تا بتونم به دخترا بگم چیشد
«پیام»
بورا:بیدارین
یورا: من بیدارم
یونا:آره
بورا:خب حالا چیکار کنیم؟
یونا:فکنم ت باید بگی
بورا:آها خب باید چیکار میکردم؟
یورا:😂😂😂
بورا:آها یادم اومد😁
یورا:خوبه
یونا:زود باش
بوراکل ماجرا رو تعریف میکنه
یورا:پشمام
یونا:چرا اینقد با هم بحث میکننن
بورا:چون عاشق همن
یونا:استاد میگم چرا دعوا میکننن
بورا:خب اصکل میگم چون همو دوس دارنننن
یورا:یعنی شما هم دعوا میکنین هم دوس دارین😂
یونا:ببند
بورا:ببند عزیزم
بورا:😂😂😂
یونا:خب حالا چیکار کنیم؟
بورا:هیچی میگیریم میخوابیم
یونا:بورا بالشت بینشونو بردار
بورا:اوک
بورا ویو
به دخترا پیام دادم یونا پیشنهاد داد که بالشت بین شونو بردارم همینکارو هم کردم
ات ویو
دیدم بورا دارع بالشت بینمونو برمیداره بهش هیچی نگفتم چون خیلی خسته بودم و خوابیدم صبح که بیدار شدم دیدم که با تهیون فقط یک انگشت فاصله دار سریع بلند شدم و جیغ زدم چهها اومدن داخل چادر و تهیونگ پا شد فهمیدم که دیشب کار بورا بوده
و بالشت بینمون رو برداشته عصبانی شدم سرش داد زدم اونم خیلی ترسیده بود
ات:بورا از این رفتارات خسته شدم
بورا:مگ چیکار کردم
ات:خدا بهتر میدونی خودم دیدیم که دیشب بالشت بینمون رو برداشتی
تهیونگ:ت از کجا میدونی؟
بورا:ت که میدونستی داشتم بر میداشتم چرا چیزی نگفتی؟
ات:همتون مث همین ولم کنینین(اخرشو با داد گف)
ات ویو
رفتم سمت دریا و.....
خماری بد چیزیه😁
۲.۶k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.