اخرین پارت
💔
.
.
.
سلام من به خاطر دلایلی باید این فیکم و تموم کنم به همین خاطر این پارت... پارت اخره
مافیای شیطون
برگشتن خونه
جیمین ویو
دیگه بسه الان میرم بهش میگم چقدر دوسش دارم
رفتم در اتاقو زدم در و باز نمیکرد یعنی اصلا حرفی نمیزد دیگه نگران شدم رفتم داخل وات خواب بود اخی خوابالوی کوشولو
پرش زمانی
فردا صبح
جیمین:یونجیییی بیا صبحانهه
یونجی:اومدم
پرش زمانی
جیمین ویو
دعوتش کردم کافه اوه اون اومد الان وقتشه
جیمین:یونجی من....من....دوست دارم با من ازدواج میکنی
یونجی:اممممم.......بله
جیمین ویو
باورم نمیشد گفت بله
یونجی ویو
واقعا الان گفتم بله بلخرههههه
پرش زمانی
1سال بعد
یونگی زنگ خونرو میزنه
یونجی در و باز میکنع هیچ کدوم باکر نمیکردن یونگی با یه دختر اومده اسمش ا/ت بود
یونجی:خ....خ....خوش اومدید
جیمین:خ....خ....ب بفرمایید داخل
یونگی:انقد تعجب نکنید دو ساله ازدواج کردیم
جیمین:هااااا
یونجی:دو سالللل
یونگی:تعجت داره
یونجی و جیمین:ارههههه
ا/ت:اممم خب سلام
یونجی و جیمین:سلام خوش اومدید
بیاید داخل
جیمین:توضیح بده سریع
یونگی:خب ما همو توی کافه دیدیم و عاشق عم شیدیم الانم ازدواج کردیم
یوجی:اینو که میدونم جرا نه گفتی نه عروسیت دعوت کردی🔪
یونگی:میترسیدم
جیمین:از چی
یونگی:مخالفت جیمین
جیمین:به من چهههه زندگی خودته اسکلللل
ا/ت:میخواید بیخیال شید الان مهم اینه همه سالم کنار همیم
یونجی:اره راست میگی
پرش زمانی 7 ساعت
ا/ت یونگی:خدافظ
جیمین یونجی:خدافظ مراقب خودتون باشید
ببخشید این قرار بود هیجانی باشه تازه خیلی هم جالب میشد اگه ادامه پیدا میکرد دیگه ببخشید متاسفم اصلا قرار بود یه اتفاق دیگه بیوفته خیلی ببخشید اخرش جالب نشد
.
.
.
سلام من به خاطر دلایلی باید این فیکم و تموم کنم به همین خاطر این پارت... پارت اخره
مافیای شیطون
برگشتن خونه
جیمین ویو
دیگه بسه الان میرم بهش میگم چقدر دوسش دارم
رفتم در اتاقو زدم در و باز نمیکرد یعنی اصلا حرفی نمیزد دیگه نگران شدم رفتم داخل وات خواب بود اخی خوابالوی کوشولو
پرش زمانی
فردا صبح
جیمین:یونجیییی بیا صبحانهه
یونجی:اومدم
پرش زمانی
جیمین ویو
دعوتش کردم کافه اوه اون اومد الان وقتشه
جیمین:یونجی من....من....دوست دارم با من ازدواج میکنی
یونجی:اممممم.......بله
جیمین ویو
باورم نمیشد گفت بله
یونجی ویو
واقعا الان گفتم بله بلخرههههه
پرش زمانی
1سال بعد
یونگی زنگ خونرو میزنه
یونجی در و باز میکنع هیچ کدوم باکر نمیکردن یونگی با یه دختر اومده اسمش ا/ت بود
یونجی:خ....خ....خوش اومدید
جیمین:خ....خ....ب بفرمایید داخل
یونگی:انقد تعجب نکنید دو ساله ازدواج کردیم
جیمین:هااااا
یونجی:دو سالللل
یونگی:تعجت داره
یونجی و جیمین:ارههههه
ا/ت:اممم خب سلام
یونجی و جیمین:سلام خوش اومدید
بیاید داخل
جیمین:توضیح بده سریع
یونگی:خب ما همو توی کافه دیدیم و عاشق عم شیدیم الانم ازدواج کردیم
یوجی:اینو که میدونم جرا نه گفتی نه عروسیت دعوت کردی🔪
یونگی:میترسیدم
جیمین:از چی
یونگی:مخالفت جیمین
جیمین:به من چهههه زندگی خودته اسکلللل
ا/ت:میخواید بیخیال شید الان مهم اینه همه سالم کنار همیم
یونجی:اره راست میگی
پرش زمانی 7 ساعت
ا/ت یونگی:خدافظ
جیمین یونجی:خدافظ مراقب خودتون باشید
ببخشید این قرار بود هیجانی باشه تازه خیلی هم جالب میشد اگه ادامه پیدا میکرد دیگه ببخشید متاسفم اصلا قرار بود یه اتفاق دیگه بیوفته خیلی ببخشید اخرش جالب نشد
۳.۱k
۰۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.