فیک کوک ( اعتماد)پارت۹۷
از زبان ا/ت
دکتر برای معاینه وضعیتم وارد اتاق شد اول دمای بدنم رو چک کرد بعدش هم چندتا مسکن توی سرمم ریخت تا دردم آروم بشه بعدش روبه جونگ کوک کرد و گفت : بهتره دیگه یکم بیمارمون رو تنها بزاریم تا استراحت کنه
کم کم چشمام داشت گرم میشد جونگ کوک با زور دستم رو ول کرد پیشونیم رو بوسید و گفت : استراحت کن من بیرونم
سرم رو تکون دادم به نشونه باشه..
رفت و منم چشمام رو بستم و کم کم خوابم برد
از زبان جونگ کوک
از اتاقش اومدم بیرون که جانگ شین فوراً اومد سمتم قیافش میگفت اتفاقی افتاده
گفتم : چیشده
گفت : جونگ کوک مین هیون توی عمارته ( مین هیون پدره هیونسا ) اعصبی دستم رو بردم لایه موهامو گفتم : جیسان توی عمارته ؟
گفت : آره دیگه جیسان زنگ زد بهم گفت تهیونگ هم با عجله رفت عمارت
به دره اتاق ا/ت نگاه کردم چرا یه روزم آرامش نداریم
گفتم : ا/ت الان خوابه به لی یان زنگ بزن بیاد خاله یو و جیسان هم با راننده میفرستم بیان خودتم بمون همینجا تا ا/ت تنها نباشه چیزی هم در مورد مین هیون نگو بهش
گفت : نمیشه تنهات بزارم
کلافه از حرفش گفتم : من تنها نیستم تهیونگ با منه تو هم زنگ بزن تعداد نگهبان های زیادی بفرست عمارت جلوی بیمارستان هم چندتا بزار هواست به مورا هم باشه نمیخوام زیاد اطراف ا/ت بپلکه
بعد از گفتن حرفم فوراً از بیمارستان خارج شدم و رفتم سمت عمارت
حتی اگر لازم باشه مین هیون رو میکشم مثل پسرش میفرستمش اون دنیا تا دیگه به مغزش نزنه دور و وره من بچرخه
ماشین رو بیرون عمارت نگه داشتم از دروازه بازه عمارت رفتم داخل
با دیدن من همه برگشتن سمتم
مین هیون با خشم برگشت سمتم اما اون که عین سگ از من میترسید جرعت نداشت بهم بگه تو
گفت : چرا پسره منو کشتید ؟ چیکار کرده بود
تهیونگ اومد کنارم و گفت : جونگ کوک چیکار کنیم
دکتر برای معاینه وضعیتم وارد اتاق شد اول دمای بدنم رو چک کرد بعدش هم چندتا مسکن توی سرمم ریخت تا دردم آروم بشه بعدش روبه جونگ کوک کرد و گفت : بهتره دیگه یکم بیمارمون رو تنها بزاریم تا استراحت کنه
کم کم چشمام داشت گرم میشد جونگ کوک با زور دستم رو ول کرد پیشونیم رو بوسید و گفت : استراحت کن من بیرونم
سرم رو تکون دادم به نشونه باشه..
رفت و منم چشمام رو بستم و کم کم خوابم برد
از زبان جونگ کوک
از اتاقش اومدم بیرون که جانگ شین فوراً اومد سمتم قیافش میگفت اتفاقی افتاده
گفتم : چیشده
گفت : جونگ کوک مین هیون توی عمارته ( مین هیون پدره هیونسا ) اعصبی دستم رو بردم لایه موهامو گفتم : جیسان توی عمارته ؟
گفت : آره دیگه جیسان زنگ زد بهم گفت تهیونگ هم با عجله رفت عمارت
به دره اتاق ا/ت نگاه کردم چرا یه روزم آرامش نداریم
گفتم : ا/ت الان خوابه به لی یان زنگ بزن بیاد خاله یو و جیسان هم با راننده میفرستم بیان خودتم بمون همینجا تا ا/ت تنها نباشه چیزی هم در مورد مین هیون نگو بهش
گفت : نمیشه تنهات بزارم
کلافه از حرفش گفتم : من تنها نیستم تهیونگ با منه تو هم زنگ بزن تعداد نگهبان های زیادی بفرست عمارت جلوی بیمارستان هم چندتا بزار هواست به مورا هم باشه نمیخوام زیاد اطراف ا/ت بپلکه
بعد از گفتن حرفم فوراً از بیمارستان خارج شدم و رفتم سمت عمارت
حتی اگر لازم باشه مین هیون رو میکشم مثل پسرش میفرستمش اون دنیا تا دیگه به مغزش نزنه دور و وره من بچرخه
ماشین رو بیرون عمارت نگه داشتم از دروازه بازه عمارت رفتم داخل
با دیدن من همه برگشتن سمتم
مین هیون با خشم برگشت سمتم اما اون که عین سگ از من میترسید جرعت نداشت بهم بگه تو
گفت : چرا پسره منو کشتید ؟ چیکار کرده بود
تهیونگ اومد کنارم و گفت : جونگ کوک چیکار کنیم
۱۸۴.۱k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.