پارت 11 فیک شرط بندی مافیا ❤️✨️🌓
پسره که ماسک زده بود دست یونجی رو گرفت تهیونگ هم دست یونجی رو گرفت
یونجی دست پسره رو ول کرد دست تهیونگ رو گرفت
یونجی: بیا بریم
تهیونگ با تعجب نگاه یونجی میکرد
رفتن سوار ماشین شدن
تهیونگ: واقعا فکر نمیکردم باهام بیای
یونجی: هه هنوزم باهات کاری ندارم ولی تو رو به اون پسره ترجیح میدم
تهیونگ: پیاده شو رسیدیم
یونجی: من میخوام باهات یه شرط ببندم
تهیونگ: قبوله
(تهیونگ عاشق شرط بندیع)
یونجی: نباید منو لمس کنی ببوسی و رابطه..... اونجوری باهام برقرار کنی حتی اگه من لمست کنم و.....
اگه انجام بدی باید منو طلاق بدی
تهیونگ: چی
یونجی: میترسی نمی تونی
تهیونگ: کی میترسه من! باشه قبوله
یونجی میخواست انتقام بگیره و از تهیونگ طلاق بگیره
صب شد.....
تهیونگ: این مرده کیه بابابزرگ
بابابزرگ: بادیگارد عروسم یونجی
یونجی نگا بادیگارد کرد ولی خیلی براش آشنا بود....
همون پسره که جون یونجی رو نجات داده بود(فلیکس
یونجی: بابابزرگ واقعا من نیاز به بادیگارد ندارم❤️🌓
بابابزرگ: دفعه قبل نزدیک بود بمیری
فلیکس: سلام من از این به بعد بادیگارد شما هستم
یونجی: سلام
تهیونگ از حسودی سرخ شده بود
هرجا یونجی میرفت فلیکس هم میرفت
یونجی: خسته نمیشی انقد دنبالم میای نیا
فلیکس: من نمیزارم به شما کوچیک ترین آسیبی برسه
با چشای قشنگش نگا یونجی میکرد
ولی یونجی نگاه تهیونگ میکرد با خشم
یونجی: فلیکس فعلا تو مرخصی
شب شد.....
یونجی پرید بغل تهیونگ ولی تهیونگ تکون نخورد و یونجی رو لمس نکرد
یونجی لب تهیونگ رو بوسید میخواست تهیونگ رو اغوا کنه🤣🤦
یهو بابابزرگ در رو باز کرد🤣🤣🤣🤣🤣 و بعدششش
جرررم صدای فحشا میاد🤣🤣🤣❤️✨️✨️✨️✨️
یونجی دست پسره رو ول کرد دست تهیونگ رو گرفت
یونجی: بیا بریم
تهیونگ با تعجب نگاه یونجی میکرد
رفتن سوار ماشین شدن
تهیونگ: واقعا فکر نمیکردم باهام بیای
یونجی: هه هنوزم باهات کاری ندارم ولی تو رو به اون پسره ترجیح میدم
تهیونگ: پیاده شو رسیدیم
یونجی: من میخوام باهات یه شرط ببندم
تهیونگ: قبوله
(تهیونگ عاشق شرط بندیع)
یونجی: نباید منو لمس کنی ببوسی و رابطه..... اونجوری باهام برقرار کنی حتی اگه من لمست کنم و.....
اگه انجام بدی باید منو طلاق بدی
تهیونگ: چی
یونجی: میترسی نمی تونی
تهیونگ: کی میترسه من! باشه قبوله
یونجی میخواست انتقام بگیره و از تهیونگ طلاق بگیره
صب شد.....
تهیونگ: این مرده کیه بابابزرگ
بابابزرگ: بادیگارد عروسم یونجی
یونجی نگا بادیگارد کرد ولی خیلی براش آشنا بود....
همون پسره که جون یونجی رو نجات داده بود(فلیکس
یونجی: بابابزرگ واقعا من نیاز به بادیگارد ندارم❤️🌓
بابابزرگ: دفعه قبل نزدیک بود بمیری
فلیکس: سلام من از این به بعد بادیگارد شما هستم
یونجی: سلام
تهیونگ از حسودی سرخ شده بود
هرجا یونجی میرفت فلیکس هم میرفت
یونجی: خسته نمیشی انقد دنبالم میای نیا
فلیکس: من نمیزارم به شما کوچیک ترین آسیبی برسه
با چشای قشنگش نگا یونجی میکرد
ولی یونجی نگاه تهیونگ میکرد با خشم
یونجی: فلیکس فعلا تو مرخصی
شب شد.....
یونجی پرید بغل تهیونگ ولی تهیونگ تکون نخورد و یونجی رو لمس نکرد
یونجی لب تهیونگ رو بوسید میخواست تهیونگ رو اغوا کنه🤣🤦
یهو بابابزرگ در رو باز کرد🤣🤣🤣🤣🤣 و بعدششش
جرررم صدای فحشا میاد🤣🤣🤣❤️✨️✨️✨️✨️
۱۳.۳k
۲۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.