سایه سیاه (F2) pt¹⁰
م.جیمین : پسرم چیزی لازم داشتی ؟
جیمین : اره ، میخواستم یه چیز شیرین براش ببرم
هانا : بیا از این کیک شکلاتی براش ببر خیلی خوشمزست
جیمین : ممنونم هانا
هانا : خواهش میکنم
جیمین ؛ از اشپزخونه اومدم بیرون مامان همرام اومد انگار نگران بود رفتم پیش دایانا چشماشو بسته بود اروم تکونش دادم
جیمین : دایانا .... بلند شو عزیزم
م.جیمین : جیمین میخوای ببریمش دکتر
جیمین : نمیدونم ... دایانا عزیزم
دایانا : خوبم ... چیزی نیست فقط یکم ضعف کردم مهم نیست
جیمین : بیا یکم از این کیک بخور حالت بهتر میشه
یه تیکه از کیکو گذاشتم توی دهنش با بیحالی سعی کرد بخورتش دو سه تا تیکه دیگه بهش دادم که گفت
دایانا : کافیه جیمین ....
جیمین : الان بهتری ؟ میخوای بریم دکتر ؟
دایانا : نه اصلا ... من خوبم
پ. جیمین : دخترم اگه بخوای میتونی بری استراحت کنی
م.جیمین : اره عزیزم برو تو سوییت بالا استراحت کن
دایانا : نه خوبم .... منو ببخشید نمیخواستم تو اولین ملاقتمون اینجوری بشه واقعا شرمندم
پ.جیمین : این حرفو نزن دخترم تو مهمان ما نیستی عضوی از خانوادمونی
م. جیمین : تو نباید شرمنده باشی ما شرمنده ایم که این اتفاق افتاده
دایانا : نگران نباشید چیزی نیست ، ازتون واسه همه چی ممنونم
جیمین : میخوای بریم بالا استراحت کنی
دایانا : نه میخوام برم بیرون یکم هوا بخورم
جیمین : باشه بریم
دستشو گرفتم بلند شدیم و به طرف بیرون رفتیم کافه کنار ساحل بود پس تصمیم گرفتیم بریم قدم بزنیم
جیمین: مطمئنی حالت خوبه ؟
دایانا : اره من خوبم ، راستش یه چیزی هست که باید بگم
جیمین : چی ؟
دایانا : میدونم درکم میکنی جیمین ولی من به خاطر اتفاقایی که برامون افتاده یکمی مضطربم ، شبا نمیتونم راحت بخوابم هر وقت اون صحنه جلوی چشمم میاد حالم بد میشه
جیمین : چرا بهم نگفتی ؟
دایانا : نمیخواستم نگرانت کنم
جیمین : میدونی الان چقدر نگرانم ، میدونم برات چقدر سخت بود عزیزم اگه واقعا چیزی اذیتت میکنه میتونی بهم بگی
دایانا : میدونم ، همیشه کنارمی ، خیلی بده هر شبو با یه کابوس تکراری صبح بشه ، خدایا حتی فکر کردن بهش وحشتناکه
جیمین : اروم باش عزیزم ، از این به بعد پیش خودم بخواب ، سعی میکنم سرگرمت کنم که اون اتفاقا یادت بره
دایانا : هوم خوبه ، ممنونم که کنارمی
اینم گذاشتم بدون شرط امیدوارم به خاطر تاخیرم ببخشید 🥺❤️
جیمین : اره ، میخواستم یه چیز شیرین براش ببرم
هانا : بیا از این کیک شکلاتی براش ببر خیلی خوشمزست
جیمین : ممنونم هانا
هانا : خواهش میکنم
جیمین ؛ از اشپزخونه اومدم بیرون مامان همرام اومد انگار نگران بود رفتم پیش دایانا چشماشو بسته بود اروم تکونش دادم
جیمین : دایانا .... بلند شو عزیزم
م.جیمین : جیمین میخوای ببریمش دکتر
جیمین : نمیدونم ... دایانا عزیزم
دایانا : خوبم ... چیزی نیست فقط یکم ضعف کردم مهم نیست
جیمین : بیا یکم از این کیک بخور حالت بهتر میشه
یه تیکه از کیکو گذاشتم توی دهنش با بیحالی سعی کرد بخورتش دو سه تا تیکه دیگه بهش دادم که گفت
دایانا : کافیه جیمین ....
جیمین : الان بهتری ؟ میخوای بریم دکتر ؟
دایانا : نه اصلا ... من خوبم
پ. جیمین : دخترم اگه بخوای میتونی بری استراحت کنی
م.جیمین : اره عزیزم برو تو سوییت بالا استراحت کن
دایانا : نه خوبم .... منو ببخشید نمیخواستم تو اولین ملاقتمون اینجوری بشه واقعا شرمندم
پ.جیمین : این حرفو نزن دخترم تو مهمان ما نیستی عضوی از خانوادمونی
م. جیمین : تو نباید شرمنده باشی ما شرمنده ایم که این اتفاق افتاده
دایانا : نگران نباشید چیزی نیست ، ازتون واسه همه چی ممنونم
جیمین : میخوای بریم بالا استراحت کنی
دایانا : نه میخوام برم بیرون یکم هوا بخورم
جیمین : باشه بریم
دستشو گرفتم بلند شدیم و به طرف بیرون رفتیم کافه کنار ساحل بود پس تصمیم گرفتیم بریم قدم بزنیم
جیمین: مطمئنی حالت خوبه ؟
دایانا : اره من خوبم ، راستش یه چیزی هست که باید بگم
جیمین : چی ؟
دایانا : میدونم درکم میکنی جیمین ولی من به خاطر اتفاقایی که برامون افتاده یکمی مضطربم ، شبا نمیتونم راحت بخوابم هر وقت اون صحنه جلوی چشمم میاد حالم بد میشه
جیمین : چرا بهم نگفتی ؟
دایانا : نمیخواستم نگرانت کنم
جیمین : میدونی الان چقدر نگرانم ، میدونم برات چقدر سخت بود عزیزم اگه واقعا چیزی اذیتت میکنه میتونی بهم بگی
دایانا : میدونم ، همیشه کنارمی ، خیلی بده هر شبو با یه کابوس تکراری صبح بشه ، خدایا حتی فکر کردن بهش وحشتناکه
جیمین : اروم باش عزیزم ، از این به بعد پیش خودم بخواب ، سعی میکنم سرگرمت کنم که اون اتفاقا یادت بره
دایانا : هوم خوبه ، ممنونم که کنارمی
اینم گذاشتم بدون شرط امیدوارم به خاطر تاخیرم ببخشید 🥺❤️
۸۳.۸k
۱۳ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.