فیک قاتل من
پارت 68
#قاتل_من
واسه همین برام مهم نبود که توسط افراد سوهو دستیگر بشم یا نه چیزی ک برام مهم بود اینه که تا آخرین لحظه نفس کشیدنم کم نیارم و تسلیم نشم... با اینکه میدونستم ک هر چقد بخوام فرار کنم و ب خودم فشار بیارم باوجود زخم پام و خستگی زیاد دووم نمیارم ولی قرار نیست هم یه جاساکت بمونم و خودمو دو دستی تقدیم دشمن کنم...
اشکای که بی محابا روی گونه هام میرخت و صورتمو به کل خیس کرده بود باعث میشود نتونم مسیر جلومو به درستی ببینم و دقتی روی حرکاتم داشته باشم.... از شدت دویدن نفس کم آورده بودم و به نفس نفس زدن افتاده بودم....
هر چقدم میدودیم فایده نداشت صدای پاهای ک به سمتم هجوم می اورد ترس و لرزش به تک تک سلولام تزریق کرده بود....
دستمو محکم با درد شدید روی قفسه سینه ام گذاشتم و با چشمای پر از اشک و قلبی مملوع از درد با صدای ضعیف نالیدم....(توروخدا کمکم کن تهیونگ دیگ توان ندارم...)
احساس میکردم هر لحظه ممکنه قلبم برای همیشه از تپیدن منصرف بشه درد شدیدی که بدنمو فرا گرفته بود و بدترش درد و سوز که تو قلب حس میکردم و حسرتی ک تو گلوم خفه میشود فقط برای اینکه یکبار دیگ تهیونگ ببینم و بهش بگم چقد دوسش دارم....باورم نمیشه که واس تهیونگ مهم نبودم و اصلا براش مهم نیست چه اتفاقی سرم میاد!!
(- بیشتر از اینکه تهیونگ هنوز کاری برای نجاتم آنجام نداده یا خبری ازش به دستم نرسیده داغونم میکرد و باعث میشود اشکام بیشتر سرازیر بشه و بیشتر احساس خفگی کنم....
و بیشتر احساس طرد شدن و تنها موندن بهم دست بده و بیشتر از مرگ خوشحال و هراسی نداشته باشم...
با نزدیک شدن افراد سوهو ناچار مسیرمو عوض کردم که باعث شد گمم کنن ولی حواس پرتی ترس و مقاومت برای زنده موندن باعث شود نتونم جلومو ببینم و کار دست خودم بدم تا میخواستم به خودم بیام و بفهمم اطرافم چه خبره جلوی پام خالی شد و یه دفعه به سمت دره پرت شدم ناامید و خسته از زندگی چشام روی هم فشردم و تسلیم مرگ شده بودم که....
که دستم از پست توسط کسی کشیده شود از شدت ترس فقط جیغ میزدم ک با قرار گرفتن دست تهیونگ روی دهنم و کشیده شدنم به سمت خودش جیغام تو بغلش خفه شد نفس های گرمش وصدای بمش نزدیگ گوشم باعث میشود لرزش عجیبی به جونم بیافته باصدای بم وعصبانی نزدیگ گوشم گفت حواست کجاست هاااا؟! با چه حق ای میخواستی تنهام بزاری هوم؟!
ا/ت که هنوز تو شوک بود و بوی اربابش مستش کرده بود تو بغل تهیونگ تکونی خورد و کمی ازش فاصله گرفت تا اومد حرف بزنه....چشاش به چشای سرد و نگران تهیونگ خورد ارتباط چشمی عجیبی که باعث شد حرفشو قورت بده و نتونه حرف بزنه با هق هقی ک نفسشو بند میاورد پیراهن تهیونگ چنگ انداخت و محکم سرشو به سینه تهیونگ کوبید اشکاش باعث میشود پیراهن تهیونگ خیس بشه و قلب تهیونگ به درد بیاد...تهیونگ حصار دستاشو محکم تر دور ا/ت گرفت و اونو با ضرب شدید تو بغلش فشار داد...
ا/ت درحالی ک حرفاش با گریه هاش قاطی میشود گفت چطور تونستی پیدام کنی ؟
تهیونگ لبخندی زد و آروم کنار گوش گفت از بوی تنت!
ا/ت بهت زده به تهیونگ نگاه کرد و گفت بوی تنم؟
_ت: اره بوی تنت که باعث شد پیدات کنم شاید تو ندونی ولی تو بوی گل رز بهم میدی....
تهیونگ دستای کشیده و خوش فرمشو دور صورت دخترک قاب کرد و بوسه ای روی لباش گذاشت که باعث شد ا/ت متعجب بشه و بدنش به لرزه بیافته تهیونگ که متوجه لرزش بدن دخترک شده بود دستشو محکم تر دور کمرش گذاشت و اونو بیشتر به سمت خودش کشید و گفت...
-لبات مثل آخرین نخ سیگارمه، تموم که میشه واسه دوباره حس کردنش بین لبام تشنه تر میشم!!
#kim
#قاتل_من
واسه همین برام مهم نبود که توسط افراد سوهو دستیگر بشم یا نه چیزی ک برام مهم بود اینه که تا آخرین لحظه نفس کشیدنم کم نیارم و تسلیم نشم... با اینکه میدونستم ک هر چقد بخوام فرار کنم و ب خودم فشار بیارم باوجود زخم پام و خستگی زیاد دووم نمیارم ولی قرار نیست هم یه جاساکت بمونم و خودمو دو دستی تقدیم دشمن کنم...
اشکای که بی محابا روی گونه هام میرخت و صورتمو به کل خیس کرده بود باعث میشود نتونم مسیر جلومو به درستی ببینم و دقتی روی حرکاتم داشته باشم.... از شدت دویدن نفس کم آورده بودم و به نفس نفس زدن افتاده بودم....
هر چقدم میدودیم فایده نداشت صدای پاهای ک به سمتم هجوم می اورد ترس و لرزش به تک تک سلولام تزریق کرده بود....
دستمو محکم با درد شدید روی قفسه سینه ام گذاشتم و با چشمای پر از اشک و قلبی مملوع از درد با صدای ضعیف نالیدم....(توروخدا کمکم کن تهیونگ دیگ توان ندارم...)
احساس میکردم هر لحظه ممکنه قلبم برای همیشه از تپیدن منصرف بشه درد شدیدی که بدنمو فرا گرفته بود و بدترش درد و سوز که تو قلب حس میکردم و حسرتی ک تو گلوم خفه میشود فقط برای اینکه یکبار دیگ تهیونگ ببینم و بهش بگم چقد دوسش دارم....باورم نمیشه که واس تهیونگ مهم نبودم و اصلا براش مهم نیست چه اتفاقی سرم میاد!!
(- بیشتر از اینکه تهیونگ هنوز کاری برای نجاتم آنجام نداده یا خبری ازش به دستم نرسیده داغونم میکرد و باعث میشود اشکام بیشتر سرازیر بشه و بیشتر احساس خفگی کنم....
و بیشتر احساس طرد شدن و تنها موندن بهم دست بده و بیشتر از مرگ خوشحال و هراسی نداشته باشم...
با نزدیک شدن افراد سوهو ناچار مسیرمو عوض کردم که باعث شد گمم کنن ولی حواس پرتی ترس و مقاومت برای زنده موندن باعث شود نتونم جلومو ببینم و کار دست خودم بدم تا میخواستم به خودم بیام و بفهمم اطرافم چه خبره جلوی پام خالی شد و یه دفعه به سمت دره پرت شدم ناامید و خسته از زندگی چشام روی هم فشردم و تسلیم مرگ شده بودم که....
که دستم از پست توسط کسی کشیده شود از شدت ترس فقط جیغ میزدم ک با قرار گرفتن دست تهیونگ روی دهنم و کشیده شدنم به سمت خودش جیغام تو بغلش خفه شد نفس های گرمش وصدای بمش نزدیگ گوشم باعث میشود لرزش عجیبی به جونم بیافته باصدای بم وعصبانی نزدیگ گوشم گفت حواست کجاست هاااا؟! با چه حق ای میخواستی تنهام بزاری هوم؟!
ا/ت که هنوز تو شوک بود و بوی اربابش مستش کرده بود تو بغل تهیونگ تکونی خورد و کمی ازش فاصله گرفت تا اومد حرف بزنه....چشاش به چشای سرد و نگران تهیونگ خورد ارتباط چشمی عجیبی که باعث شد حرفشو قورت بده و نتونه حرف بزنه با هق هقی ک نفسشو بند میاورد پیراهن تهیونگ چنگ انداخت و محکم سرشو به سینه تهیونگ کوبید اشکاش باعث میشود پیراهن تهیونگ خیس بشه و قلب تهیونگ به درد بیاد...تهیونگ حصار دستاشو محکم تر دور ا/ت گرفت و اونو با ضرب شدید تو بغلش فشار داد...
ا/ت درحالی ک حرفاش با گریه هاش قاطی میشود گفت چطور تونستی پیدام کنی ؟
تهیونگ لبخندی زد و آروم کنار گوش گفت از بوی تنت!
ا/ت بهت زده به تهیونگ نگاه کرد و گفت بوی تنم؟
_ت: اره بوی تنت که باعث شد پیدات کنم شاید تو ندونی ولی تو بوی گل رز بهم میدی....
تهیونگ دستای کشیده و خوش فرمشو دور صورت دخترک قاب کرد و بوسه ای روی لباش گذاشت که باعث شد ا/ت متعجب بشه و بدنش به لرزه بیافته تهیونگ که متوجه لرزش بدن دخترک شده بود دستشو محکم تر دور کمرش گذاشت و اونو بیشتر به سمت خودش کشید و گفت...
-لبات مثل آخرین نخ سیگارمه، تموم که میشه واسه دوباره حس کردنش بین لبام تشنه تر میشم!!
#kim
۱۸.۶k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.