『𝖕𝖆𝖗𝖙13』 امیدوارم دوست داشته باشید 😊
همچی سریع تر از چیزی که فکر می کرد پیش رفت اینقدر سریع که الان روی صندلی آرایشگاه نشسته بود و در حال میکاپ کردن بودی
توی آیینه به خودت نگاه کرد هرچیزی تو چهره ات بود به غیر از خوشحالی
از خدمتکار در باره شکنجه های وحشتناک کوک شنیده بودی، میترسیدی حتی یکی از اون ها رو روی عمو و داداشت آنجام بده،
با یادآوری اونا بغض کردی
#اوههه عروس خانم میدونم خیلی خوشحالی اما نباید گریه کنی آرایشت خراب میشه
آرایشگر با خنده گفت، توی دلش پوزخند زد
هیچکس از دلش خبر نداشت و فکر میکردن اون خوشحاله
#خوب تموم شد چقدر خوشگل شدی
نگاهش رو از توی آیینه به آرایشگر داد و سری برای تایید تکون داد چاره ای در برابر قدرت کوک نداشت
از راه پله های مارپیچ آرایشگاه پایین رفت و به سالن اصلی رسید
کوک پاش و روی پاش انداخت بود و توی اون کت شلوار مشکی بدن ورزیده اش رو به نمایش گذاشت بود
هرچقدر که خودش کیوت بامزه شده بود کوک شبیه یه فاکر هات شده بود
با صدای تق تق کفشی نگاهش رو به راه پله داد با دیدن بورام توی اون لباس عروس نفس کشیدن یادش رفته
از روی مبل بلند شد به سمت راه پله رفت ایستاد تا بورام بیاد
نگاه عاشقانه کوک رو روی خودش حس میکردم، اما اون این و نمیخواست کوک رو دوست نداشت
وقتی به کوک رسید سرش رو بالا نیورد و منتظر موند که کوک عکس العملی انجام بده دستش دور کمر خوش فرم ملکه اش که الان اون پارچه سفید به زیبایی نمایشش میداد گذاشت و با دست دیگش چونه بورام رو گرفت و بالا اورد با دیدن چشمای مشکیش برای بار هزارم دلش رفت
کوک:تو بیش از حد زیبایی مطمئنم با دیدنت حسودی میکنن
سرش رو جلو برد و بوسه نرمی به لبای بورام زد
از آرایشگر تشکر کرد بدون اینکه دستش رو از روی کمر ملکه اش برداره به بیرون هدایتش کرد
در لامبورگینی رو باز کرد بورام بدون هیچ حرفی نشست، ماشین و دور زد و خودش هم بعد نشستن ماشین و به حرکت درآورد و هیچ حرفی نمیزد
میدونست بورام الان چقدر ازش میترسه و متنفره
اما هیچ کدوم از اینا باعث نمیشد که از خواسته اش دست بکشه خودخواهانه بورام رو میخواست
کوک کسی نبود که عاشق بشه و از عشقش بگذره
تا الان دست و پاش بسته بود اما بعد از خوندن اون عقدنامه بورام دیگه حق اعتراضی نداشت
دیگه حق نداشت به لمس های کوک اعتراض کنه، حق نداشت بوسه هاشو پس بزنه، حق نداشت از کوک دوری کنه....
به محض اینکه اون عقدنامه خونده بشه کوک حق داشت هروقت که میخواست بورام رو ببوسه و لمس کنه، بارها و بارها تصاحبش کنه و مالکیتش رو به روخ بکشه
.....
***
پشت در های بزرگ کلیسا قرار گرفتن و در ها باز شد کلیسا به قشنگی برای مراسم مقدس ازدواج آماده شده بود
حال بورام خوب نبود پاهاش برای رفتن یاری نمیکردن و به زور راه میرفت هر قدم که نزدیک میشدن احساس میکرد حالش بدتر شده
بلاخره به محراب رسیدن و پدر روحانی با لبخند بزرگی به مهمون ها خوشامد گفت و عقدنامه رو جاری کرد
@جئون جونگ کوک قبول میکنی؟ در غم و شادی، غم و اندوه، بیماری و تندرستی، پست و بلندی و در لحظه ی مرگ به لی بورام وفادار باشی و اون رو به عنوان همسر بپذیری
کوک:قبول میکنم
@لی بورام.......
دستاش میلرزید و سرد شده بود
گلوش خشک شده بود
(نمیخوام.... نمیخوامت لعنتی بفهم)
با فشار که به دستش امد به کوک نگاه کرد که با اخم غلیظی
کوک:زود باش قبول کن
جوری لب زد که فقط خودشون دوتا فهمیدن
بورام با چشمایی هر لحظه ممکنه مثل آبشار به بارن نگاهی بهش کرد
دیگه فایده ای نداشت، نگاهش رو از کوک گرفت و
بورام:قبول میکنم
@با اختياراتی که به من داده شده شما را همسر یکدیگر اعلام میکنم
همه مهمان ها ایستاده براشون دست زدن و جونگ کوک حلقه رو توی انگشت چهارم بورام گذاشت
بورام هم متقابلا همین کارو انجام داد، کوک رو به روی بورام ایستاده و لب هاشو روی لبای نرم و کوچولوی همسرش گذاشت مک خیلی آروم زد و جدا شد با اینکار صدای دست ها اوج گرفت
..............
🤍 ⚜ 💜
توی آیینه به خودت نگاه کرد هرچیزی تو چهره ات بود به غیر از خوشحالی
از خدمتکار در باره شکنجه های وحشتناک کوک شنیده بودی، میترسیدی حتی یکی از اون ها رو روی عمو و داداشت آنجام بده،
با یادآوری اونا بغض کردی
#اوههه عروس خانم میدونم خیلی خوشحالی اما نباید گریه کنی آرایشت خراب میشه
آرایشگر با خنده گفت، توی دلش پوزخند زد
هیچکس از دلش خبر نداشت و فکر میکردن اون خوشحاله
#خوب تموم شد چقدر خوشگل شدی
نگاهش رو از توی آیینه به آرایشگر داد و سری برای تایید تکون داد چاره ای در برابر قدرت کوک نداشت
از راه پله های مارپیچ آرایشگاه پایین رفت و به سالن اصلی رسید
کوک پاش و روی پاش انداخت بود و توی اون کت شلوار مشکی بدن ورزیده اش رو به نمایش گذاشت بود
هرچقدر که خودش کیوت بامزه شده بود کوک شبیه یه فاکر هات شده بود
با صدای تق تق کفشی نگاهش رو به راه پله داد با دیدن بورام توی اون لباس عروس نفس کشیدن یادش رفته
از روی مبل بلند شد به سمت راه پله رفت ایستاد تا بورام بیاد
نگاه عاشقانه کوک رو روی خودش حس میکردم، اما اون این و نمیخواست کوک رو دوست نداشت
وقتی به کوک رسید سرش رو بالا نیورد و منتظر موند که کوک عکس العملی انجام بده دستش دور کمر خوش فرم ملکه اش که الان اون پارچه سفید به زیبایی نمایشش میداد گذاشت و با دست دیگش چونه بورام رو گرفت و بالا اورد با دیدن چشمای مشکیش برای بار هزارم دلش رفت
کوک:تو بیش از حد زیبایی مطمئنم با دیدنت حسودی میکنن
سرش رو جلو برد و بوسه نرمی به لبای بورام زد
از آرایشگر تشکر کرد بدون اینکه دستش رو از روی کمر ملکه اش برداره به بیرون هدایتش کرد
در لامبورگینی رو باز کرد بورام بدون هیچ حرفی نشست، ماشین و دور زد و خودش هم بعد نشستن ماشین و به حرکت درآورد و هیچ حرفی نمیزد
میدونست بورام الان چقدر ازش میترسه و متنفره
اما هیچ کدوم از اینا باعث نمیشد که از خواسته اش دست بکشه خودخواهانه بورام رو میخواست
کوک کسی نبود که عاشق بشه و از عشقش بگذره
تا الان دست و پاش بسته بود اما بعد از خوندن اون عقدنامه بورام دیگه حق اعتراضی نداشت
دیگه حق نداشت به لمس های کوک اعتراض کنه، حق نداشت بوسه هاشو پس بزنه، حق نداشت از کوک دوری کنه....
به محض اینکه اون عقدنامه خونده بشه کوک حق داشت هروقت که میخواست بورام رو ببوسه و لمس کنه، بارها و بارها تصاحبش کنه و مالکیتش رو به روخ بکشه
.....
***
پشت در های بزرگ کلیسا قرار گرفتن و در ها باز شد کلیسا به قشنگی برای مراسم مقدس ازدواج آماده شده بود
حال بورام خوب نبود پاهاش برای رفتن یاری نمیکردن و به زور راه میرفت هر قدم که نزدیک میشدن احساس میکرد حالش بدتر شده
بلاخره به محراب رسیدن و پدر روحانی با لبخند بزرگی به مهمون ها خوشامد گفت و عقدنامه رو جاری کرد
@جئون جونگ کوک قبول میکنی؟ در غم و شادی، غم و اندوه، بیماری و تندرستی، پست و بلندی و در لحظه ی مرگ به لی بورام وفادار باشی و اون رو به عنوان همسر بپذیری
کوک:قبول میکنم
@لی بورام.......
دستاش میلرزید و سرد شده بود
گلوش خشک شده بود
(نمیخوام.... نمیخوامت لعنتی بفهم)
با فشار که به دستش امد به کوک نگاه کرد که با اخم غلیظی
کوک:زود باش قبول کن
جوری لب زد که فقط خودشون دوتا فهمیدن
بورام با چشمایی هر لحظه ممکنه مثل آبشار به بارن نگاهی بهش کرد
دیگه فایده ای نداشت، نگاهش رو از کوک گرفت و
بورام:قبول میکنم
@با اختياراتی که به من داده شده شما را همسر یکدیگر اعلام میکنم
همه مهمان ها ایستاده براشون دست زدن و جونگ کوک حلقه رو توی انگشت چهارم بورام گذاشت
بورام هم متقابلا همین کارو انجام داد، کوک رو به روی بورام ایستاده و لب هاشو روی لبای نرم و کوچولوی همسرش گذاشت مک خیلی آروم زد و جدا شد با اینکار صدای دست ها اوج گرفت
..............
🤍 ⚜ 💜
۱۱۰.۵k
۲۸ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.