Just For You part 7
مویونگ خوردن صبحانه رو کنار گذاشت و همونطور که با دستمال دستشو پاک میکرد رو به تهیونگ و همسرش گفت_میدونید که فردا شب جشن سالگرد افتتاحیه شرکته.آدمای مهمی میان و من نمیخوام هیچ کم و کسری ببینم
مادر تهیونگ سری تکون داد _خیالت راحت عزیزم،خودم حواسم هست
اما قبل از اینکه مویونگ از روی صندلی بلندشه تهیونگ گفت_پدر...میتونم یکی از دوستامو هم واسه فردا بیارم؟
مویونگ بعد از کمی مکث سر تکون داد_باشه،بیارش
~
{شب جشن}
وارد اون سالن پذیرایی بزرگ شد و در بین آدمای زیادی که اونجا حضور داشتن با چشم دنبال تهیونگ گشت اما پیداش نکرد پس گوشیش رو درآورد اما با صدا زده شدنش متوقف شد_جونگکوکا
به طرف صدا برگشت و تهیونگ رو دید.لبخند بزرگی روی لبش نشست و تهیونگ فقط به اون موجود زیبای روبهروش زل زد؛چطور میتونست انقدر زیبا باشه؟به سمتش رفت و دستشو گرفت و به جایی که کمتر سر و صدا بود برد_جونگکوکا...
بهش نگاه کرد و با لبخند گشادی ادامه داد_خیلی خوشگل شدی
جونگکوک لبخند خجالتیای زد و به تهیونگ دقت کرد_آقای کیم تهیونگ...چطور خودت رو نمیبینی؟کت و شلوار خیلی بهت میاد
تهیونگ دستی به کت مشکی رنگش کشید _اینو که میدونم.وگرنه دلتو که نمیبردم
جونگکوک چشماش رو ریز کرد و "پررو"ای نثارش کرد._به هر حال این همه زیبایی غیر قانونیه جونگکوکا.واسه مجازات شدن آمادهای؟
جونگکوک نمیدونست دیگه چی میتونه بگه پس سکوت کرد.تهیونگ دستشو گرفت_بیا..میخوام به مادرم معرفیت کنم
~
اونقدر گرم حرف زدن شده بودن که حتی متوجه نگاههای خیره هوسوک نمیشدن!هوسوک یکی از پاهاش رو روی اون یکی انداخت و همونطور که به صندلیش تکیه داده بود به اون دو نگاه میکرد.نگاهش روی کوک که ژاکت سفیدی که با پوستش برابری میکرد و شلوار جینی به تن داشت،قفل شد.چرا تهیونگ باهاش عجیب رفتار میکرد؟انگار که توی این جمعیت چشمش تنها اونو میبینه._اوه آقای جانگ
با صدای یک آشنا چشمش رو از اونا گرفت و مجبورا بلند شد و میزش رو ترک کرد
~
_جونگکوک؟
جونگکوک که کنار تهیونگ روی صندلی نشسته بود به طرفش برگشت _بله؟ _من...خب تو رو به عنوان دوستم معرفی کردم .معذرت میخوام فقط باید یکم زمینه سازی کنم تا بهشون بگم،میدونی؟
جونگکوک لبخندی زد و سر تکون داد_میدونم _ناراحت نشدی؟
پلکاشو به نشونه تاکید به هم فشرد و سری تکون داد_نه،درکت میکنم تهیونگ.من خودمم هنوز نتونستم به بابام بگم
تهیونگ با لبخندی آرنجش رو به میز و سرشو به دستش تکیه و چشماش رو به کوک داد._چه فرقی میکنه کسی بدونه یا نه...به هر حال تو دوستپسر منی
جونگکوک با نگرانی چشماش رو به اطراف داد تا یه وقت کسی نشنیده باشه.تهیونگ به نگرانی کیوتش تکخندی زد _میخوای بریم طبقه بالا؟
ادامه در کامنت
like please??:))
مادر تهیونگ سری تکون داد _خیالت راحت عزیزم،خودم حواسم هست
اما قبل از اینکه مویونگ از روی صندلی بلندشه تهیونگ گفت_پدر...میتونم یکی از دوستامو هم واسه فردا بیارم؟
مویونگ بعد از کمی مکث سر تکون داد_باشه،بیارش
~
{شب جشن}
وارد اون سالن پذیرایی بزرگ شد و در بین آدمای زیادی که اونجا حضور داشتن با چشم دنبال تهیونگ گشت اما پیداش نکرد پس گوشیش رو درآورد اما با صدا زده شدنش متوقف شد_جونگکوکا
به طرف صدا برگشت و تهیونگ رو دید.لبخند بزرگی روی لبش نشست و تهیونگ فقط به اون موجود زیبای روبهروش زل زد؛چطور میتونست انقدر زیبا باشه؟به سمتش رفت و دستشو گرفت و به جایی که کمتر سر و صدا بود برد_جونگکوکا...
بهش نگاه کرد و با لبخند گشادی ادامه داد_خیلی خوشگل شدی
جونگکوک لبخند خجالتیای زد و به تهیونگ دقت کرد_آقای کیم تهیونگ...چطور خودت رو نمیبینی؟کت و شلوار خیلی بهت میاد
تهیونگ دستی به کت مشکی رنگش کشید _اینو که میدونم.وگرنه دلتو که نمیبردم
جونگکوک چشماش رو ریز کرد و "پررو"ای نثارش کرد._به هر حال این همه زیبایی غیر قانونیه جونگکوکا.واسه مجازات شدن آمادهای؟
جونگکوک نمیدونست دیگه چی میتونه بگه پس سکوت کرد.تهیونگ دستشو گرفت_بیا..میخوام به مادرم معرفیت کنم
~
اونقدر گرم حرف زدن شده بودن که حتی متوجه نگاههای خیره هوسوک نمیشدن!هوسوک یکی از پاهاش رو روی اون یکی انداخت و همونطور که به صندلیش تکیه داده بود به اون دو نگاه میکرد.نگاهش روی کوک که ژاکت سفیدی که با پوستش برابری میکرد و شلوار جینی به تن داشت،قفل شد.چرا تهیونگ باهاش عجیب رفتار میکرد؟انگار که توی این جمعیت چشمش تنها اونو میبینه._اوه آقای جانگ
با صدای یک آشنا چشمش رو از اونا گرفت و مجبورا بلند شد و میزش رو ترک کرد
~
_جونگکوک؟
جونگکوک که کنار تهیونگ روی صندلی نشسته بود به طرفش برگشت _بله؟ _من...خب تو رو به عنوان دوستم معرفی کردم .معذرت میخوام فقط باید یکم زمینه سازی کنم تا بهشون بگم،میدونی؟
جونگکوک لبخندی زد و سر تکون داد_میدونم _ناراحت نشدی؟
پلکاشو به نشونه تاکید به هم فشرد و سری تکون داد_نه،درکت میکنم تهیونگ.من خودمم هنوز نتونستم به بابام بگم
تهیونگ با لبخندی آرنجش رو به میز و سرشو به دستش تکیه و چشماش رو به کوک داد._چه فرقی میکنه کسی بدونه یا نه...به هر حال تو دوستپسر منی
جونگکوک با نگرانی چشماش رو به اطراف داد تا یه وقت کسی نشنیده باشه.تهیونگ به نگرانی کیوتش تکخندی زد _میخوای بریم طبقه بالا؟
ادامه در کامنت
like please??:))
۴.۲k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.