دوست برادرم پارت31
با اینکه تازه دیده بودمش اما ناراحت بودم که قراره دیگه نبینمش....اما مجبورا لبخندی زدم و گفتم
جیمین: مشکلی نیست...خب خوشحال شدم از دیدنت ارزوی پرواز خوبی رو برات دارم
وبعد باهم خدا حافظی کردیم و اون دور شد و من پیش پسرا برگشتم پا پسرا سوار هواپیما شدیم و هر کدوم سمت صندلی های خودمون رفتیم من یکم دور تر از اونا بودم ....مدتی بی صدا گذشت ومن از پنجره خیره بیرون بودم و ذهنم مشغول بود اما نمیدونم چرا داشتم به اون دختر فکر میکردم...
یکدفعه صدای اومد که گفت
....:چه سرنوشتی!
به سمت صدا برگشتم و در کمال نا باوری با اون دختر مواجه شدم....شکه گفتم
جیمین:دوباره تو!
خندید و کارتش رو بهم نشون داد
.....:شماره کارتم صندلی کنار تو رو نشون میده...این جالبه...حس عجیبیه دو باره دیدنت
خندیدم و گفتم
جیمین:برای منم عجیبه
کنارم نشست و مدتی باهم حرف زدیم و خندیدیم اون گفت که برای خوندن و دانشگاه به کره بر میگرده و عجیب بود که فقط چند ماه ازم کوچکتر بود...با این همه گفتو گو..بازم کنجکاو بودم اسمش رو بدونم اما نگفت...!
پس خودم دست جلو بردم و معرفی کردم پارک جیمین اما اون بازم چیزی نگفت و وقتی بهش گفتم برای جلسه کاری اینجا اومدم تعجب کرد....
چند ساعتی بود که تو پرواز بودیم و اسمون داشت تاریک میشد کهبه کنارم نگاه کردم دختر خوابیده بود دستم و نزدیک بردم و سرش رو روی شونه ام گذاشتم تا راحت تر بخوابه...با اینکه تازه چند ساعت بود دیده بودمش اما انگار یه حسی نسبت بهش داشتم...
بعد یکم که خودم رو مشغول خوندن کتاب کردم بلاخره خسته شدم و تکیه به صندلی دادم و چشم بستم تا بخواب چشم هام رو در بر گرفت...
(ساعت8صبح کره)
با تکان های که به شونه ام خورد بیدارشدم و جین که خم شده بود و صدام میکرد رو دیدم
جین:.....
*****
دوستان برای تاخیر ببخشید دارم دوباره برا کنکور میخونم پس لطفاً ازم انتظار هر روز پارت گذاشتن نداشته باشد معذرت میخوام اما اگه تونستم اول هفته و اخر هفته ها میزارم....مرسید که لایک میکنید✨💗
جیمین: مشکلی نیست...خب خوشحال شدم از دیدنت ارزوی پرواز خوبی رو برات دارم
وبعد باهم خدا حافظی کردیم و اون دور شد و من پیش پسرا برگشتم پا پسرا سوار هواپیما شدیم و هر کدوم سمت صندلی های خودمون رفتیم من یکم دور تر از اونا بودم ....مدتی بی صدا گذشت ومن از پنجره خیره بیرون بودم و ذهنم مشغول بود اما نمیدونم چرا داشتم به اون دختر فکر میکردم...
یکدفعه صدای اومد که گفت
....:چه سرنوشتی!
به سمت صدا برگشتم و در کمال نا باوری با اون دختر مواجه شدم....شکه گفتم
جیمین:دوباره تو!
خندید و کارتش رو بهم نشون داد
.....:شماره کارتم صندلی کنار تو رو نشون میده...این جالبه...حس عجیبیه دو باره دیدنت
خندیدم و گفتم
جیمین:برای منم عجیبه
کنارم نشست و مدتی باهم حرف زدیم و خندیدیم اون گفت که برای خوندن و دانشگاه به کره بر میگرده و عجیب بود که فقط چند ماه ازم کوچکتر بود...با این همه گفتو گو..بازم کنجکاو بودم اسمش رو بدونم اما نگفت...!
پس خودم دست جلو بردم و معرفی کردم پارک جیمین اما اون بازم چیزی نگفت و وقتی بهش گفتم برای جلسه کاری اینجا اومدم تعجب کرد....
چند ساعتی بود که تو پرواز بودیم و اسمون داشت تاریک میشد کهبه کنارم نگاه کردم دختر خوابیده بود دستم و نزدیک بردم و سرش رو روی شونه ام گذاشتم تا راحت تر بخوابه...با اینکه تازه چند ساعت بود دیده بودمش اما انگار یه حسی نسبت بهش داشتم...
بعد یکم که خودم رو مشغول خوندن کتاب کردم بلاخره خسته شدم و تکیه به صندلی دادم و چشم بستم تا بخواب چشم هام رو در بر گرفت...
(ساعت8صبح کره)
با تکان های که به شونه ام خورد بیدارشدم و جین که خم شده بود و صدام میکرد رو دیدم
جین:.....
*****
دوستان برای تاخیر ببخشید دارم دوباره برا کنکور میخونم پس لطفاً ازم انتظار هر روز پارت گذاشتن نداشته باشد معذرت میخوام اما اگه تونستم اول هفته و اخر هفته ها میزارم....مرسید که لایک میکنید✨💗
۲۷.۸k
۱۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.