چرخُ فلک p56
سرشو انداخت پایین و گفت:
_یکی دو روز بعد از روزی که بهم گفتی پول لازم داری و من قرار شد بهت بدم بعد از ظهرش داشتم میرفتم خونه که دیدم چهار چرخ ماشینم پنچره...دوتا مرد اومدن سمتم و گفتن که یکی میخواد منو ببینه و باهام حرف بزنه ،
اول قبول نکردم ولی وقتی گفت راجب توعه ممانعت نکردم و رفتم...توی ماشینشون که نشستم یه یارو شبیه این غول های ترسناک گفت نباید به تو پول بدم...در عوضش خودش اون پول رو به من میده و من هم باید اونو بهت بدم...هرچی سوال کردم درست حسابی جوابمو نمیداد...حتی راجب من و خانوادمم میدونست...گفت که بهت فرصت بدم این پول رو خورد خورد پرداخت کنی منم این پول رو به اون بدم...ولی وقتی ۵۰ هزار وونی که برام واریز کرده بودی رو براش ریختم دبه کرد
کتی با دستمال اشکاشو پاک کرد و نگاهم کرد:
_بخدا نمیدونستم هدفش چیه...یهو گفت که کل پول رو باید بهش بدم و گرنه چک و سفته هایی که ازم گرفته بود رو میزاره اجرا و ازم شکایت میکنه....نمیدونم چیکار کنم کلارا
شوکه شده از چیزایی که شنیده بودم پرسیدم:
_اسمشو نگفت؟...مشخصات ظاهریش چجوری بود؟
یکم فکر کرد:
_نه نگفت...قدش بلند بود...هیکل ورزشکاری داشت و ته ریش کمی هم روی صورتش بود روی چونش هم..
حرفشو قطع کردم و با افسوس جملشو ادامه دادم:
_روی چونش هم یه رد کمرنگ زخم بود
کتی تعجب کرد و گفت
_تو میشناسیش؟؟؟؟
سرمو تکون دادم
چرا باید چنین کاری کنه؟..بعد یک ماه درست زمانی که فکر میکردم دیگه نمیبینمش و همه چیز بینمون تموم شده دوباره سر و کلش تو زندگیم پیدا شده
با حرف کتی از فکر اومدم بیرون:
_اوه راستی...یه آدرس هم بهم داد و گفت اگه خواستم ببینمش برم به این آدرس
برگه رو گرفتم و بلند شدم
_من باید برم کتی
نگران گفت:
_میخوای منم باهات بیام؟...خیلی ترسناک بود یارو...بلا ملایی سرت نمیاره
کیفمو برداشتم قبل باز کردن در اروم گفتم:
_اون به من آسیبی نمیزنه.
نگاهمو به تابلوی باشگاه بدنسازی دوختم
بهم گفته بود باشگاه داره ولی تا حالا اینجا نیومده بودم
_یکی دو روز بعد از روزی که بهم گفتی پول لازم داری و من قرار شد بهت بدم بعد از ظهرش داشتم میرفتم خونه که دیدم چهار چرخ ماشینم پنچره...دوتا مرد اومدن سمتم و گفتن که یکی میخواد منو ببینه و باهام حرف بزنه ،
اول قبول نکردم ولی وقتی گفت راجب توعه ممانعت نکردم و رفتم...توی ماشینشون که نشستم یه یارو شبیه این غول های ترسناک گفت نباید به تو پول بدم...در عوضش خودش اون پول رو به من میده و من هم باید اونو بهت بدم...هرچی سوال کردم درست حسابی جوابمو نمیداد...حتی راجب من و خانوادمم میدونست...گفت که بهت فرصت بدم این پول رو خورد خورد پرداخت کنی منم این پول رو به اون بدم...ولی وقتی ۵۰ هزار وونی که برام واریز کرده بودی رو براش ریختم دبه کرد
کتی با دستمال اشکاشو پاک کرد و نگاهم کرد:
_بخدا نمیدونستم هدفش چیه...یهو گفت که کل پول رو باید بهش بدم و گرنه چک و سفته هایی که ازم گرفته بود رو میزاره اجرا و ازم شکایت میکنه....نمیدونم چیکار کنم کلارا
شوکه شده از چیزایی که شنیده بودم پرسیدم:
_اسمشو نگفت؟...مشخصات ظاهریش چجوری بود؟
یکم فکر کرد:
_نه نگفت...قدش بلند بود...هیکل ورزشکاری داشت و ته ریش کمی هم روی صورتش بود روی چونش هم..
حرفشو قطع کردم و با افسوس جملشو ادامه دادم:
_روی چونش هم یه رد کمرنگ زخم بود
کتی تعجب کرد و گفت
_تو میشناسیش؟؟؟؟
سرمو تکون دادم
چرا باید چنین کاری کنه؟..بعد یک ماه درست زمانی که فکر میکردم دیگه نمیبینمش و همه چیز بینمون تموم شده دوباره سر و کلش تو زندگیم پیدا شده
با حرف کتی از فکر اومدم بیرون:
_اوه راستی...یه آدرس هم بهم داد و گفت اگه خواستم ببینمش برم به این آدرس
برگه رو گرفتم و بلند شدم
_من باید برم کتی
نگران گفت:
_میخوای منم باهات بیام؟...خیلی ترسناک بود یارو...بلا ملایی سرت نمیاره
کیفمو برداشتم قبل باز کردن در اروم گفتم:
_اون به من آسیبی نمیزنه.
نگاهمو به تابلوی باشگاه بدنسازی دوختم
بهم گفته بود باشگاه داره ولی تا حالا اینجا نیومده بودم
۲۶.۷k
۲۴ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.