The Final
(پایان)
دختر : بیا یک بازی کنیم
پسر : چه بازی ؟
دختر : تو از الان تا دقیقا فردا شب همین موقع هیچ پیمی تماسی به من نده اگر تونستی و بازی و بردی یک سوپرایز برات دارم
پسر : خیلی سخته ولی باشه جوجه
دختر : *لبخند
ساعت ها گذشت ، پسر با تمامی سختی های نبود دخترک بلاخره موفق شد . با تمام ذوقی که داشت به سمت خونه ی دختر راه افتاد ولی خبری از دخترک قصه نبود .
تنها چیزی که از اون مونده بود یک نامه بود ، پسرک با تردید نامه رو باز کرد و اون رو خوند
سلام پسر کوچولو
تو موفق شدی افرین
حالا این بازی رو هر روز انجام بده
از طرف جوجه
اشک تمام چشم های پسرک رو پر کرد
اون روز دقیقا 1 ساعت قبل از پایان بازی دختری در اثر سرطان در بیماستان پر کشید...
پایان
دختر : بیا یک بازی کنیم
پسر : چه بازی ؟
دختر : تو از الان تا دقیقا فردا شب همین موقع هیچ پیمی تماسی به من نده اگر تونستی و بازی و بردی یک سوپرایز برات دارم
پسر : خیلی سخته ولی باشه جوجه
دختر : *لبخند
ساعت ها گذشت ، پسر با تمامی سختی های نبود دخترک بلاخره موفق شد . با تمام ذوقی که داشت به سمت خونه ی دختر راه افتاد ولی خبری از دخترک قصه نبود .
تنها چیزی که از اون مونده بود یک نامه بود ، پسرک با تردید نامه رو باز کرد و اون رو خوند
سلام پسر کوچولو
تو موفق شدی افرین
حالا این بازی رو هر روز انجام بده
از طرف جوجه
اشک تمام چشم های پسرک رو پر کرد
اون روز دقیقا 1 ساعت قبل از پایان بازی دختری در اثر سرطان در بیماستان پر کشید...
پایان
۹.۸k
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.