چند پارتی تهیونگ
پارت آخر
داشتم ویولن میزدم که دیدم در اتاق باز شد فهمیدم تهیونگ اومده .ادامه آهنگو می زدم که یه نفر از پشت بغلم کرد
آهنگ رو متوقف کردم و ویولن رو بغلم گرفتم(تهیونگ تورو بغل کرده توهم ویولن😅)بهش محل ندادم پاشدم که برم
+برو گمشو
-چی گفتی؟
+گفتم گمشووووو(داد)
-چته تو هاا(بلند)
+امروز قرار بود ساعت۷بریم بیروننن ساعتو نگا کن..ساعت ۱۰شبههههه(داد و گریه)
..هق...هق .تو هق اصلا..هق..میدونی هق ...با اینکارا فکر میکنم..هق.. برات ارزشی ندارم؟(گریه و آروم گفت)
-...قلبم تیر کشید...ماه من چرا همچین فکری میکنه...یعنی رفتارام انقدر بد شده؟
طاقت دیدن اشکاشو نداشتم ...بغلش کردم
راوی....
-بغلش کردم...ببخشید بیب...خودت میدونی سر این موزیک اصلا حوصله یا وقت ندارم...منو ببخش
+هق..هق..
-(مونی رو از بغلش اورد بیرون و به چشماش نگا کرد) بیبی خرس عسلی تو میبخشی؟قول میدم بیشتر برات وقت بزارم بیبی...
+هق...هق.. تهیونگا(پرید بغل تهیونگ)
-جانم بیب...
+ببخشید...
-تو چرا معذرت خواهی میکنی؟
+هق..یه مسئله ی کوچیکو خیلی بزرگش میکنم..هق
-اههه بیبی خیلی مهربونی قربونت برم من
+دوست دارم
-منم همینطور بیبی
اشکامو پاک کرد و ترشک و گل رو نشونم داد
-..ببینم اینجا یه بیبی نمیخوا ترشک بخوره؟....تا ترشکو دید چشاش برق زد...ایییی کیوت خوردنی
+مرسی ته ته عسلی(بغلش کردم و یه بوسه ی عمیق رو لباش گذاشتم)
-بریم یجایی
+کجا؟
-حالا تو بیا
+باشه
تو راه کلی خوراکی خرید برام
رفتیم کنار یه پرتگاه
پایین کلی درخت بود
ستاره های بالای سرمون فضای تاریکو یکم روشن کرده بودن
تهیونگ رفت لب پرتگاه و پاهاشو اآویزون کرد
منم کنارش نشوند
دست تو دست هم ستاره هارو نگاه میکردیم
سرم رو شونش بود
-بیبی خیلی دوست دارم
+منم ته ته عسلی
و نفهمیدم کی خوابم برد
و پایانننننن
امیدوارم دوست داشته باشیدش
داشتم ویولن میزدم که دیدم در اتاق باز شد فهمیدم تهیونگ اومده .ادامه آهنگو می زدم که یه نفر از پشت بغلم کرد
آهنگ رو متوقف کردم و ویولن رو بغلم گرفتم(تهیونگ تورو بغل کرده توهم ویولن😅)بهش محل ندادم پاشدم که برم
+برو گمشو
-چی گفتی؟
+گفتم گمشووووو(داد)
-چته تو هاا(بلند)
+امروز قرار بود ساعت۷بریم بیروننن ساعتو نگا کن..ساعت ۱۰شبههههه(داد و گریه)
..هق...هق .تو هق اصلا..هق..میدونی هق ...با اینکارا فکر میکنم..هق.. برات ارزشی ندارم؟(گریه و آروم گفت)
-...قلبم تیر کشید...ماه من چرا همچین فکری میکنه...یعنی رفتارام انقدر بد شده؟
طاقت دیدن اشکاشو نداشتم ...بغلش کردم
راوی....
-بغلش کردم...ببخشید بیب...خودت میدونی سر این موزیک اصلا حوصله یا وقت ندارم...منو ببخش
+هق..هق..
-(مونی رو از بغلش اورد بیرون و به چشماش نگا کرد) بیبی خرس عسلی تو میبخشی؟قول میدم بیشتر برات وقت بزارم بیبی...
+هق...هق.. تهیونگا(پرید بغل تهیونگ)
-جانم بیب...
+ببخشید...
-تو چرا معذرت خواهی میکنی؟
+هق..یه مسئله ی کوچیکو خیلی بزرگش میکنم..هق
-اههه بیبی خیلی مهربونی قربونت برم من
+دوست دارم
-منم همینطور بیبی
اشکامو پاک کرد و ترشک و گل رو نشونم داد
-..ببینم اینجا یه بیبی نمیخوا ترشک بخوره؟....تا ترشکو دید چشاش برق زد...ایییی کیوت خوردنی
+مرسی ته ته عسلی(بغلش کردم و یه بوسه ی عمیق رو لباش گذاشتم)
-بریم یجایی
+کجا؟
-حالا تو بیا
+باشه
تو راه کلی خوراکی خرید برام
رفتیم کنار یه پرتگاه
پایین کلی درخت بود
ستاره های بالای سرمون فضای تاریکو یکم روشن کرده بودن
تهیونگ رفت لب پرتگاه و پاهاشو اآویزون کرد
منم کنارش نشوند
دست تو دست هم ستاره هارو نگاه میکردیم
سرم رو شونش بود
-بیبی خیلی دوست دارم
+منم ته ته عسلی
و نفهمیدم کی خوابم برد
و پایانننننن
امیدوارم دوست داشته باشیدش
۲۶.۶k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.