پارت بیست و نهم
پارت بیست و نهم
یک شب
آلفای روی تخت که از اون حجم از قدرت بدنی دکتر کنارش شوکه شده بود، سعی کرد دستش رو بیرون بیاره.
-لعنت بهت، دستم رو ول کن.
جونگکوک ابرویی بالا انداخت.
+پرستار کنار من هم خیلی محترمانه از شما همین رو خواست، یادم نمیاد به حرفش توجه ای کرده باشید.
و فشار دستش رو بیشتر کرد.
آلفا داد بلندی کشید و باعث شد چندین نفر بهشون نگاه کنن.
-دست فاکیت رو ازم دور کن. اون امگای حرومی ارزونی خودت.
جونگکوک هومی کشید و با آرامش سمت تهیونگ برگشت.
+چیکار کنم پرستار؟ دستش رو ول کنم؟ اینجا هر چیزی که تو بخوای اتفاق میوفته.
تهیونگ تمام سعیش رو کرد که نیشش تا بنا گوشش باز نشه. و موفق هم بود. اما فرمون های شادیش توی هوا پخش شد.
-من دنبال دردسر برای شما نیستم دکتر.
جونگکوک لبخند نرمی زد و بعد روی تخت خم شد و در گوش آلفا زمزمه کرد:
+شنیدید که؟ دنبال دردسر نیست. وگرنه خیلی خوب بهتون نشون میدادم دست درازی به یه کادر درمانی توی محل کارش چه نتیجه ای داره. حالا عین پسرای خوب ازش عذرخواهی کنید، زیاد منتظرم نذارید، باشه؟
مرد که از درد زیاد دستش به خودش میپیچید، فاک بلندی گفت.
-خیله خب خیله خب. عذر میخوام. برای یه لحظه بخاطر رایحهش عقل از سرم پرید. فقط زیادی خوشگل بود، عذر میخوام.
تهیونگ ابرویی بالا انداخت.
+یکم دیگه ازم تعریف کن شاید راضی شدم. از رنگ موهام بگو.
جونگکوک تک خنده ای به کیوت بودن امگا کرد و بعد عقب رفت و دست آلفا رو رها کرد.
+سرمتون که تموم شد، خیلی بی سر و صدا از اینجا برید، ما که دوست نداریم کار به امنیت اخلاقی بکشه، نه؟
مرد با نفرتی کاملا واضح تائید کرد.
دکتر لبخند شیرینی به روی آلفای روی تخت زد و ازش دور شد و تهیونگ هم کنارش به راه افتاد.
-اگه فقط چند ثانیه دیرتر میومدی، واقعا ممکن بود قاتل بشم.
جونگکوک با سرگرمی به امگا خیره شد و با چشم های براقی لبخند زد.
+اوه آره؟ چقدر خشن.
-شاید خودش نه، ولی اون پایینی چرا.
و با نشون دادن چاقوی توی دستش باعث شد آلفا بلند بخنده.
-پس میتونست خوش شانس باشه که شخصی مثل تو اینکارو باهاش میکنه.
لبخند تهیونگ کم کم جمع شد و سکوتی برقرار شد.
جونگکوک که متوجه شد، بحث رو عوض کرد.
-وضعیتت چطوره؟
تهیونگ کاملا متوجه منظور آلفا شد و میخواست خودش رو توی دیوار بکوبه. شایدم میخواست با همون چاقو رگ رگ گردن خودش رو بزنه تا به خواب ابدی فرو بره.
+اوه آره، خوبم. برای همینه که اینجام.
جونگکوک هومی کشید و اول با چشم هاش لبخند زد و اون هارو چین داد.
دستش رو به سمت موهای تهیونگ برد و باعث شد قلب مو خاکستری برای ثانیه ای نزنه. چی؟ داشت چیکار میکرد؟
یک شب
آلفای روی تخت که از اون حجم از قدرت بدنی دکتر کنارش شوکه شده بود، سعی کرد دستش رو بیرون بیاره.
-لعنت بهت، دستم رو ول کن.
جونگکوک ابرویی بالا انداخت.
+پرستار کنار من هم خیلی محترمانه از شما همین رو خواست، یادم نمیاد به حرفش توجه ای کرده باشید.
و فشار دستش رو بیشتر کرد.
آلفا داد بلندی کشید و باعث شد چندین نفر بهشون نگاه کنن.
-دست فاکیت رو ازم دور کن. اون امگای حرومی ارزونی خودت.
جونگکوک هومی کشید و با آرامش سمت تهیونگ برگشت.
+چیکار کنم پرستار؟ دستش رو ول کنم؟ اینجا هر چیزی که تو بخوای اتفاق میوفته.
تهیونگ تمام سعیش رو کرد که نیشش تا بنا گوشش باز نشه. و موفق هم بود. اما فرمون های شادیش توی هوا پخش شد.
-من دنبال دردسر برای شما نیستم دکتر.
جونگکوک لبخند نرمی زد و بعد روی تخت خم شد و در گوش آلفا زمزمه کرد:
+شنیدید که؟ دنبال دردسر نیست. وگرنه خیلی خوب بهتون نشون میدادم دست درازی به یه کادر درمانی توی محل کارش چه نتیجه ای داره. حالا عین پسرای خوب ازش عذرخواهی کنید، زیاد منتظرم نذارید، باشه؟
مرد که از درد زیاد دستش به خودش میپیچید، فاک بلندی گفت.
-خیله خب خیله خب. عذر میخوام. برای یه لحظه بخاطر رایحهش عقل از سرم پرید. فقط زیادی خوشگل بود، عذر میخوام.
تهیونگ ابرویی بالا انداخت.
+یکم دیگه ازم تعریف کن شاید راضی شدم. از رنگ موهام بگو.
جونگکوک تک خنده ای به کیوت بودن امگا کرد و بعد عقب رفت و دست آلفا رو رها کرد.
+سرمتون که تموم شد، خیلی بی سر و صدا از اینجا برید، ما که دوست نداریم کار به امنیت اخلاقی بکشه، نه؟
مرد با نفرتی کاملا واضح تائید کرد.
دکتر لبخند شیرینی به روی آلفای روی تخت زد و ازش دور شد و تهیونگ هم کنارش به راه افتاد.
-اگه فقط چند ثانیه دیرتر میومدی، واقعا ممکن بود قاتل بشم.
جونگکوک با سرگرمی به امگا خیره شد و با چشم های براقی لبخند زد.
+اوه آره؟ چقدر خشن.
-شاید خودش نه، ولی اون پایینی چرا.
و با نشون دادن چاقوی توی دستش باعث شد آلفا بلند بخنده.
-پس میتونست خوش شانس باشه که شخصی مثل تو اینکارو باهاش میکنه.
لبخند تهیونگ کم کم جمع شد و سکوتی برقرار شد.
جونگکوک که متوجه شد، بحث رو عوض کرد.
-وضعیتت چطوره؟
تهیونگ کاملا متوجه منظور آلفا شد و میخواست خودش رو توی دیوار بکوبه. شایدم میخواست با همون چاقو رگ رگ گردن خودش رو بزنه تا به خواب ابدی فرو بره.
+اوه آره، خوبم. برای همینه که اینجام.
جونگکوک هومی کشید و اول با چشم هاش لبخند زد و اون هارو چین داد.
دستش رو به سمت موهای تهیونگ برد و باعث شد قلب مو خاکستری برای ثانیه ای نزنه. چی؟ داشت چیکار میکرد؟
۴.۵k
۱۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.